پنجمین سالگرد جنبش روشنایی است؛ جنبشی که میتوانست تاریخ مبارزات عدالتخواهانه در افغانستان را تغییر دهد؛ اما خود مغلوب تاریخ سراسر استبداد و سرکوب و ستم شد.
جنبش روشنایی به بهانه رساندن برق به بامیان، محرومترین سرزمین افغانستان شروع شد؛ اما هدف اصلی اش، آنگونه که پایه گذاران و رهبران آن اعلام میکردند مبارزه با تبعیض سیستماتیک بود؛ آنها میخواستند به یک تاریخ فاشیسم و تبعیض قومی در کشور پایان دهند.
اما آنچه در نهایت رقم خورد نه تنها ضربه ای سهمگین و جبران ناپذیر بر تاریخ مبارزات عدالتخواهی در افغانستان وارد کرد؛ بلکه خود جنبش روشنایی را هم به قربانی دیگر این رویداد تبدیل ساخت.
یک سال پس از وقوع فاجعه دوم اسد سال ۹۵، بازماندگان آن فاجعه خونین و مرگبار علیه رهبران جنبش روشنایی شکایت کردند.
اگرچه درباره دلایل و عوامل سازمان دهنده آن شکایت، در آن زمان، پرسش ها، ابهامات و اما و اگرهای فراوانی مطرح شد و از جمله خود دولت به سازماندهی و دست داشتن در تحریک وارثان آن فاجعه متهم گردید؛ اما بی توجه به این مسائل، این واقعیت را نمی توان نادیده گرفت که سران و رهبران جوان و جویای نام جنبش روشنایی خود در خلق آن فاجعه عظیم، دست و سهم داشتند و هرگز نمی توان نسبت به تقصیر یا قصور آنها چشم پوشی کرد.
آنان به جنگ یک تاریخ سرکوب و استبداد و ستم رفته بودند؛ اما بدون سلاح. آنها مردم را به مسلخ فرستادند و هیچ تمهیدی برای برچیدن سنجیده نشده بود.
فاجعه در کمین بود؛ اما هیچ کس نخواست آن را ببیند. ۸۴ جوان نخبه و تحصیلکرده افغانستان، در قتلگاه دهمزنگ، بی رحمانه قربانی شدند؛ در حالی که هیچ کس مسئولیت آن فاجعه مرگبار را نپذیرفت.
اندوه عمیق آن جوانان پرپر شده هنوز هم از سر خانواده هایی که از بنیاد متلاشی شدند دست برنداشته است.
غم انگیزتر اما اینکه رهبران جنبش روشنایی هم قربانیان آن فاجعه را فراموش کردند، به دام اختلافات داخلی افتادند، ثروت های هنگفت سرازیرشده از کشورهای خارجی و مراجع داخلی را بلعیدند و در نهایت پست های تشریفاتی و فاقد صلاحیت مشاورت نهادهای حکومتی را پذیرا شدند تا رسما به آرمان و ایمان شان پشت کرده باشند.
به این ترتیب آنچه از جنبش روشنایی به جا ماند یک نام بی نشان بود؛ نامی که برای رهبران آن نان آورد و از مردم بی پناه، ده ها جان جوان ستاند.
ضربه مهلک و جبران ناپذیر دیگر سران سران و رهبران جاه طلب و سوداندیش جنبش روشنایی این بود که آنها موجب سرکوب همیشگی مبارزات عدالتخواهانه هزاره ها و شیعیان در افغانستان شدند.
آنها ابزار بزرگ مدنی مردم هزاره برای عصیان و اعتراض در برابر ستم و تبعیض و محرومیت سیستماتیک دولت های فاشیست و قوم گرا را برای همیشه از آنها گرفتند. پس از آن رویداد اگرچه حرکت های کوچک و محدود اعتراضی برگزار شد؛ اما دستگاه سرکوب به سادگی آنها را با سلاح های جنگی مهار کرد و با ریختن خون چند جوان معترض، به طور غیر مستقیم به دیگران درباره تکرار قتل عام جنایتکارانه دوم اسد دهمزنگ، هشدار داد.
بنابراین جنبشی که برای مبارزه با استبداد قد علم کرده بود، خود به ابزاری بزرگ و کارآمد در خدمت استبدادگران درآمد.
در حالی که هزاره ها همچنان با محرومیت و تبعیض دست و پنجه نرم می کنند، رهبران جنبش روشنایی به شهرت و ثروت و مشاورت رسیدند و وعده های ریاکارانه دستگاه حاکم به معترضان و خانواده های قربانیان آن رویداد خونین و غم انگیز هم برای همیشه و مثل موارد مشابه دیگر، روی کاغذ باقی ماند و هرگز عملیاتی نشد.
سازمان دهندگان سرافکنده آن جنبش بزرگ اکنون به اندازه ای شرمسار اند که حتی نمی توانند به مناسبت سالگرد آن رویداد فاجعه آمیز، یک نشست خبری یا مراسم یادبود برگزار کنند. این در حالی است که تنها پنج سال از آن واقعه می گذرد و این جنبش اگر به درستی، مسئولانه و خردمندانه مدیریت می شد، می توانست مسیر تاریخ چند ده ساله سرکوب قومی در افغانستان را تغییر دهد و مبارزات عدالت خواهانه مردم افغانستان را وارد مرحله ای حیاتی و سرنوشت ساز کند.
شکست این جنبش اما در کنار فقدان ظرفیت انقلابی رهبری در جوانان جاه طلب و دنیازده ای که در رأس آن قرار گرفتند، نشان می دهد که ریشه های سرکوب و استبداد در اعماق تاریخ این آب و خاک، قدرتمندتر از آن است که به سادگی قابل برکندن و خشکاندن باشد و این امر، هیچ ارتباطی به پوشش های پوشالی و رنگ آمیزی شده رژيم های سرکوبگر، تحت عناوین شاهی و سلطنتی و دموکراتیک و جمهوریت و امارت و... ندارد.
نرگس اعتماد - جمهور