یکی از دوستانم چند روزپیش گفت: من ترجیح میدهم که در نصاب تعلیمی افغانستان مضمون تاریخ نباشد.
من اصرار کردم که این حرف ِ تو چندان معنادار نیست؛ چون تاریخ یکی از علومی است که آدمی را از گذشته با خبر ساخته و آموزگاری است که برای اولاد این سرزمین درس عبرت میدهد.
اما او همچنان بر سر همان حرف نخست خود بود. من وقتی دلایل اصرارش را پرسیدم گفت: این درست است که تاریخ، علم سودمند و بزرگی است؛ اما تاریخی که در این سرزمین تدریس میشود جعلی است. این تاریخ به جای آنکه فرزندان این سرزمین را از گذشتهی شان با خبر سازد در جهل مرکب نگهشان می دارد.
وقتی من به دلایل او گوش کردم قانع شدم. آری واقعیت این است که تاریخ مان جعلی است.
يکی از نمونههای جعل تاريخ در کشورمان، همانا جعل و تحريف تاريخ تاسيس افغانستان ميباشد.
كشوري به نام "افغانستان" كه در سال 1880م- به عنوان دولت حايل ميان روسيه تزاري و امپراطوري بريتانيا- تاسيس و در سال 1919استقلال خود را كسب كرد؛ در متون تاريخ مان به گونهي از آن سخن گفته مي شود كه گويي اين كشور، با همين نام و حدود اربعه، از زمان ورود اسلام در اين سرزمين به اين سو وجود داشته؛ و بلكه در بعضی كتب تاريخ بويژه متون درسي كه در مكاتب مان تدريس مي شوند از اين نيز فراتر رفته و زمان تاسيس آنرا، حتي قبل از ورود اسلام و قبل از ميلاد مسيح وانمود مي گردد، و تمام افتخارات و تمدن ها و پيشرفت هايی كه در ظرف همين مدت، پديد آمده و به وقوع پيوسته است آنها را مال افغانستان، و آفريده قوم افغان (پشتون) قلمداد ميكنند.
بيایيد، سري به كتاب: «افغانستان در مسير تاريخ» نبشتهي غلام محمد غبار بزنيم. اين كتاب را از آن رو برگزيده ام كه از يكسو نويسندهي آن مبارز و آزادي خواهي بزرگي بود به همين جرم !! به زندان رفت، و از سوي ديگر؛ خود آن كتاب نيز اثر گران سنگ و علمي اي است كه به دليل تحقيقات بيطرفانه كه در آن در مورد تاريخ كشور صورت گرفته است، از سوي حكومت صاحبان ممنوع الطبع قرار گرفته بود.
اما با آن هم و علي رغم آن همه اوصاف، در اين كتاب نيز آن اكاذيب و مجعولات رخنه كرده و جايافته است.
به گونهي نمونه؛ غلام محمد غبار، هنگامي كه در مورد كتاب «اوستا» بحث ميكند، آن را متعلق به افغانستان دانسته و چنين مي نويسد: «اوستا كتابيست بسيار قديم كه بواسطه (زرتشت يا زرا تشتر اي) بلخي بوجود آمده است.
گرچه تعيين قدامت آن مشكل است؛ با آن هم تخمين شده است، كه اقلاً در حدود يكهزار سال قبل از ميلاد بوجود آمده است. در اين صورت تنها سرودهاي (ريگويدا) كتاب برهمنان، كه بين يكهزار و پنجصد تا دو هزار و پنجصد سال قبل از ميلاد قسماً در افغانستان سروده شده و باز در هندوستان تكميل گرديده است و هم چنان كتاب تورات كه يك ونيم هزار سال پيشتر از ميلاد در بين بني اسرایيل موجود بود، از نظر قدامت بر اوستا پيشي دارد.
زبان اوستا كه در افغانستان پيدا شده بود؛ قرن ها قبل از ميلاد هم درين جا از بين رفت و به استثناي اوستا دگر آثاري از اين زبان درجهان نماند.»
و هم چنان موصوف، در مورد بيرق (پرچم) ملي چنين مي نويسد: «طبق اشارت بعضي مورخين رنگ، بيرقهاي افغانستان زردشتي (سبز) بوده است. از قرن هشتم به بعد (از زمان ابومسلم) و يازده (دوره غزنوي) بيرق افغانستان علامت شير داشت و رنگ بيرق شاهي سرخ بود. در قرن پانزده بيرق رسمي زرنگار افراشته مي شد. از آن به بعد تا قرن نوزده بيرق هاي رنگارنگ معمول بود. در قرن نوزده باز رنگ بيرق افغانستان سياه و علامت آن (محراب و مبنر) باتيغ و تفنگ گرديد. در قرن بيست (1928) از طرف لويه جرگه كشور رنگ بيرق (سياه، سرخ و سبز) وعلامت آن (كوه و آفتاب) معين شد. در سال 1929 مجدداً علامت بيرق (محراب و منبر و خوشه گندم) اختيار شد كه تا امروز هم چنان است.»
اين در حالي است كه اگر از اين همه جعليات بگذريم، و سري به تاريخ راستين افغانستان، به رويت اسناد معتبر در مورد آن بزنيم؛ براي مان هويدا خواهد شد كه افغانستان نه به آن اندازه باستاني است كه غلام محمد غبار و صديق فرهنگ و... مي گويند. بلكه در دوره عبدالرحمن خان تأسيس يافته است، تا پيش از آن از احمد شاه ابدالي گرفته، تا به تيمورشاه و... همه و همه خود را شاه يا امير خراسان مي ناميدند و اين سرزمين نيز بنام «خراسان» ياد مي شد، نه افغانستان.
به گفته ي استاد محمد نظيف شهراني: « كهن ترين اشاره ي شناخته شده به نام، افغانستان به عنوان يك واحد سياسي، در قرار دادي ديده مي شود كه در سال1801م، ميان دولت هاي بريتانيا و قاجار ايران به امضا رسيده است. اين پيمان در برابر تهديدهاي نظامي فرانسه {از يكسو} و حمله ي پادشاهي پشتون تبار (دراني) كابل عليه هند بريتانيا يي [از سوی ديگر] شکل گرفته بود؛ و اين نام (افغانستان) هم اگر در اين دوره استعمال شد، فراموش نكنيم كه پسوند «ملحقات» راهم با خود داشت.
در زمان امير عبدالرحمن نيز اين كشور بنام «افغانستان و ملحقات آن» ياد مي شد تا اينكه دوره ي امان الله خان فرارسيد. موصوف پس از آنكه در سال 1919 استقلال كشور را كسب كرد، پيوند «ملحقات» را حذف كرده و افغانستان را نام رسمي تمام اين كشور اعلان كرد».
بنا بر اين تاريخ افغانستان از اين دوره به بعد آغاز مي شود، و بايد در همين محدوده ي زماني مطالعه گردد، و به گفته مجيب الرحمن رحيمي: « تاريخ ما قبل اين دوره به نام و آدرس هاي مشخص خود شان بايد مورد ارزيابي و مطالعه قرار گيرند و نه تحت نام افغانستان.»
اما چه شد كه اين همه اكاذيب و مجعولات در كتب تاريخ مان راه يافت؟
در اين رابطه بايد گفت با آغاز جنگ جهاني دوم، عده اي از سران خانواده ي مصاحبان، به نظريات «برتري جويانه ي قومي نژادي» گرويده تا سرحدي كه با هيتلر و حزب نازي تأمين رابطه كردند و آلمان را «برادر بزرگ» خطاب نمودند.
اين ها براي آنكه توانسته باشند«تيوري برتري جويانه» ي خودشان را تأييد كنند به تحريف تاريخ روي آوردند.
حق نظر نظراوف در اين باره چنين مي نويسد: «انجمن تاريخ وظيفه دار شده بود، كه تاريخ افغانستان را از موقف افغان ها تحقيق نمايد. مورخان و نويسندگان سپارش گرفته بودند كه در اثر و تحقيقات هاي خود برتري و ممتازي همين قوم عالي نسب آريانژاد را توصيف نمايند. تمام خلقهايي كه تا آمدن افغان ها چندين قرن پيش در سر زمين امروزه افغانستان حيات به سر مي بردند و تاريخ پر شرف اين مملكت را به وجود آورده بودند؛ بي چون و چرا افغان اعلان كرده شدند. تاريخ شناساني كه به همين تعليمات ملت گرايي عظمت طلبانه مقام هاي رسمي گرويده بودند؛ مقام شايسته و بايسته خلق تاجيك را به صفت آفريدگار حقيقي تمدن مادي و معنوي خراسان بزرگ انكار نموده، همه كاميابي هاي گذشته را به افغان ها نسبت مي دادند. استاد دانشگاه كابل نجيب الله خان در اثر خود "آريانا و افغانستان" تمام تاريخ گذشته بزرگ را بي هيچ چون و چرا، به افغان ها نسبت داده، آن ها را آفريدگار تمدن عظيم الشان اين منطقه به قلم مي داد، و مقام فرهنگي آن ها را حتي از تمدن هاي ايران و هندوستان بالا مي گذاشت. مفهوم تاجيك از استعمال دور كرده شده، يا آن ها را يكي از شاخه هاي پشتون آرياني اعلان كردند. تاجيك ها به قطاراقليتهاي ناچيز ملي داخل كرده شده، مقام سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي آنها تماماً انكار كرده مي شد.»
بنابراین با داشتن یک چنین تاریخی، نخواندن بهتر از خواندن است.
عبدالشهید ثاقب ــ
خبرگزاری جمهور