۰

می ترسم روزی بخاطر کتابهایم شلاق بخورم

عبدالشهیدثاقب
سه شنبه ۱۲ قوس ۱۳۹۲ ساعت ۱۰:۰۳
کتاب، دردِ سرسازترین پدیده در تاریخِ نظام‌های استبدادی است. استبداد، همواره به کتاب و کتاب‌خوانی بدبین و بدگمان بوده و آن را وسیلة برای ترویجِ تفکرِ آزادی‌خواهانه و عدالت‌طلبانه می‌دانسته است. کتاب و کتاب‌خوانی باعث می‌شود که انسان‌ها سیاسی به بار آمده و عصیان‌گر تربیه شوند...
می ترسم روزی بخاطر کتابهایم شلاق بخورم

چندسالی است هرباری که پولی گیرم می‌آید، حتماً بخشی از آن را کتاب می‌خرم. خانواده‌ام حالا با این مسأله عادت کرده و با وجود ناتوانی اقتصادی که دامن‌گیرمان هست، ظاهراً پذیرفته‌اند که بخشی از درآمدِ ماهانه‌ام را کتاب بخرم.
تعدادِ کتاب‌هایم فعلاً به بیش‌تر از دوهزار جلد می‌رسد. من بخشی از این کتاب‌ها را با کنجکاوی بسیار، از لای قفسه‌های خاک‌آلود و متروکِ کتاب‌فروشی‌های شهر پیدا کرده و خریده‌ام، و یک تعداد دیگری آن‌ها را دوستان دور و نزدیکم برایم هدیه فرستاده‌اند. چندی پیش، دوستِ عزیزمان دکتر مجیب‌الرحمن رحیمی که در لندن زندگی می‌کند، کتاب «یادداشت‌های استاد خلیل‌الله خلیلی» را برایم فرستاد. مجموع کتاب‌های هانا آرنت را که تا هنوز به فارسی ترجمه شده‌اند، برادر مهربانم حسینی مدنی، رییس خبرگزاری جمهور، از ایران برایم به عنوانِ تحفه آورد. چندماه پیش، رفیقِ شفیقم حمیدالله جوزجانی، کتاب «حیاتِ ذهن» هانا آرنت را همراه با چند جلد کتاب دیگری، به دستِ برادرشان که رییس تلویزیون مهربان می‌باشد برایم فرستاد.
از برکتِ خرید خودم و محبتِ دوستان، کتاب‌خانة شخصی‌ام غنی شده و قفسه‌های الماری‌ام آثار کانت و هگل و پوپر و راسل و هانا آرنت و آیزایا برلین و مارکوزه و نیچه و فوکو و ده‌ها اندیشمند دیگری را به آغوش کشیده است.
با کتاب‌هایم خیلی خوش هستم و شبانه، تا نیمه‌های شب، با آن‌ها گفتگو می‌کنم و به حرف‌های صمیمی اما مستدل و منطقی‌شان گوش می‌دهم. رابطة من با کتاب‌ها، شبیه رابطة دو دوست صمیمی است. در حالی که ما همدیگر را دوست داریم، اما علیه حرف‌ها و پیشنهادهای نامعقول و غیردموکراتیک همدیگر می‌ایستیم و نسبت به عاقبتِ آن هشدار می‌دهیم. در حالی که هر رابطه‌ای در افغانستان بر بنیاد زور و خشونت تعریف می‌شود و بر پایه‌ مونولوگ و تک‌گویی استوار می‌باشد، اما رابطة ما این چارچوب‌های خشک سنتی را شکستانده و بر اساس احترام به منطق و استدلال شکل گرفته است. من خواهانِ ادامة این رابطه هستم و می‌خواهم تا زندگی است با هم باشیم، اما دی‌شب اتفاقی افتاد که مرا به آیندة این پیوند بدبین ساخت. حالا با وجودِ آن‌که خیلی دوست‌شان دارم، اما فکر می‌کنم این پیوند، گسستنی است. از دی‌شب بدین‌سو نگاهم به کتاب‌هایم تغییر خورده و جای محبت را نگرانی گرفته است. از دور دست‌ها صدای مرموزی را می‌شنوم که مرا از این رابطه برحذر می‌دارد. سخن از این قرار است که دی‌شب در میان کتاب‌هایم، چشمم به کتابی خورد که آن را در دورة طالبان کسی برایم داده بود. این کتاب، رسالة «خلل در کجا است؟» اثر یوسف قرضاوی می‌باشد. پیش از طالبان، یکی از دوستانِ مان دانشگاه می‌خواند. او اهل مطالعه و خواندن و نوشتن بود و به همین دلیل، کتاب‌های بسیاری داشت. وقتی طالبان آمدند، چندباری این آدم را به جرم داشتن کتاب، زندانی کرده و شکنجه نمودند. طالبان این آدم را آن‌قدر اذیت کردند که سرانجام مجبور شد کتاب‌های خود را بسوزاند و باقی‌مانده‌اش را به هرکسی رایگان توزیع کند. یکی از شب‌ها من و این مرد در خانه‌ یکی از دوستان مهمان بودیم. یک‌ضرب‌المثلی است که می‌گوید«دیوارها موش دارند و موش‌ها، گوش دارند». اما به خاطری آن‌که میزبان‌مان آدمی قابل اعتماد بود، و با او احساسِ خودمانی می‌کردیم، ترس و دلهره‌ای از «گوشِ دیوارها» وجود نداشت. به همین خاطر ما توانستیم با همدیگر چند حرف کتابی بزنیم و دردِ دل کنیم. در جریان گفتگو، او وقتی دریافت که من هم شورِ کتاب‌خواندن دارم، برایم از کتاب‌های‌اش گفت و وعده کرد که در یک فرصت مناسب، در جای پنهان از دیدگانِ مردم، به من چند جلد کتاب بدهد که یکی از آن‌ها همین کتاب «خلل در کجا است؟» یوسف قرضاوی بود.
دی‌شب، وقتی نگاهم به این کتاب افتاد، خاطرة سال‌های استبداد و اختناق طالبانی در ذهنم تازه شد و درد و رنجِ آن دوستِ کتاب‌خوانم در برابرِ دیدگانم مجسم گردید. از دی‌شب بدین‌سو نمی‌دانم چند نخ سیگار را دود کرده‌ام، اما چیزی که آشکار است این است که ترس و دلهره‌ام افزایش یافته و تعادلِ روحی‌ام برهم خورده است. از کتاب‌هایم می‌ترسم. بروت‌های دراز نیچه و سرِ تاسِ آیزایا برلین مرا می‌ترساند. دوهزار جلد کتابی که در کتاب‌خانه‌ام است، دوهزار هیولا، دو هزار تهدید، و دوهزار سند مجرمیتم در یک دادگاه طالبانی برایم معلوم می‌شود. می‌ترسم که روزی به خاطرِ کتاب‌هایم شلاق بخورم. صدای شلاق‌های احتمالی طالبان را در بدنم احساس می‌کنم. امکانِ بازگشتِ طالبان چندان منتفی به نظر نمی‌رسد و شرایط عینی و سیاسی در کشور، همه روزه بیش‌تر از پیش، به نفع طالبان رقم می‌خورد. دولتِ افغانستان، طالبان را برادر می‌داند، و امریکایی‌ها هم دیگر حاضر نیستند مواد سوختی ارتش ملی را فراهم کنند. طرحِ علف‌خوری اشرف‌غنی احمدزی هم فکر نکنم چندان عملی باشد که بتواند نیروهای امنیتی‌مان را قادر به دفاع از حاکمیت بسازد. جبهة ضدطالبانی نیز عملاً فروپاشیده و حتا برخی از رهبران آن در دامن سرانِ قبیله سر گذاشته و رسماً به خاطری پیشینة ضدطالبانی خود پوزش خواسته اند. در چنین وضعیتی، من حق دارم که نگرانِ کتاب‌های خود باشم. کتاب، دردِ سرسازترین پدیده در تاریخِ نظام‌های استبدادی است. استبداد، همواره به کتاب و کتاب‌خوانی بدبین و بدگمان بوده و آن را وسیلة برای ترویجِ تفکرِ آزادی‌خواهانه و عدالت‌طلبانه می‌دانسته است. کتاب و کتاب‌خوانی باعث می‌شود که انسان‌ها سیاسی به بار آمده و عصیان‌گر تربیه شوند. این در حالی است که یکی از اصول اساسی استبداد، سیاست‌زدایی از افکار می‌باشد. رژیم‌های استبدادی کوشش می‌کنند که از طریق فروداشت فرهنگی مردم، از آن‌ها سیاست‌زدایی نموده و حتا از درخواست سهم عادلانه منصرفِ‌شان ‌سازند. اگر طالبان بیایند، آن‌ها با کتاب و کتاب‌خوانان تصفیة حساب خواهند کرد. بنابراین، نمی‌دانم کتاب‌هایم را در کجا پنهان کنم؟ نکند طالبان، آن‌ها را پیدا کرده و برایم دردِ سر ایجاد کنند؟ شاید بهترین راه حل، سوزاندنِ آن‌ها باشد تا ردِ پای از آن‌ها باقی نماند اما این نهایتِ سنگ‌دلی و بی‌رحمی است که کسی فرزندانش را بسوزاند. شاید یک راهِ حل دیگر، این باشد که گودالی حفر کرده و کتاب‌هایم را در آن‌جا، زیرِ خروارها خاک، دفن کنم، اما ندایی از اعماقِ وجدانم مرا از انجام این امر باز می‌دارد و آن را احیای مجدد رسمِ زنده به گورکردن دختران در روزگار جاهلیت می‌خواند. یک راه‌حل دیگر این است که ما کتاب‌خوان‌ها دست به کار شده و مقاومت فرهنگ علیه استبداد را سازمان‌دهی کنیم و مردم را علیه سیاست‌های طالبانی بسیج نماییم و از نظامِ موجود به دفاع برخیزیم. هنوز نمی‌دانم که این راه حل چه قدر عملی است، اما باید بررسی‌اش کرد و تا اعلام نتیجه‌گیری منتظر ماند و از سوزاندن و دفن کردن کتاب‌ها صرف نظر کرد.
عبدالشهیدثاقب- خبرگزاری جمهور
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *


کوثری
کتاب های تان را نگهدارید، چون زمانی که طالبان برسند ناگزیر همه بیکار خواهیم شد، تلوزیون هم که نخواهیم داشت تا آهنگ گوش کنیم، تنها چیزی که ما را از تنهایی خواهد رهانید، همین کتاب ها خواهند بود. این تجربه ای است که من از دوره ی قبل دارم!
پربازدیدترین