امروز روز آموزگار است. از روز آموزگار همه ساله در افغانستان بزرگداشت میشود، اما از روزگارش هیچ کسی صحبت نمیکند. روزگار معلم در کشورما، خیلی تیره و تار است؛ نه نانی برای خوردن دارد و نه مسکنی برای خوابیدن. او روزها ناگزیر است از کلاس تدریس به خیابانهای شهر برود و با دستفروشی و کراچیوانی لقمهنانی برای اعضای خانواده خود تهیه کند. مقامات دولتی وقتی در روز معلم پشت تریبون میروند به دروغ از مقام شامخ معلم صحبت میکنند؛ در حالی که واقعیت آن است که زندگی آموزگاران چنان فلاکتبار است که مردم بر آنها تاسف می خورند. ترحم بر زندگی آموزگاران، ریشه در فقر اقتصادی آنها دارد.
شاید داستان تالس ملطی را شنیده باشید. تالس ملطی که در روزگار خود فیلسوف و آموزگار معروفی بود در هنگام راهرفتن در حالی به آسمان مینگریست، در چاه افتاد. دو دختر خدمتکاری که از آنجا میگذشتند وقتی وضعیت او را دیدند، خندیدند و خندیدند. آنچه را که این داستان میخواهد بگوید این است که عمدهترین علت بدبختی آموزگاران، معلمان و فلاسفه، بیتوجهی آنها به امور زمینی و علاقهمندی شدید آنها به مسایل آسمانی میباشد. معلمان، آموزگاران و فلاسفه از بس که به امور آسمانی نگریستهاند و به معنویت اندیشیدهاند، آهسته آهسته فراموش کردهاند که زندگان زمینی هستند و به نان و مسکن نیز نیاز دارند و باید به آنها نیز رسیدگی کنند.
نتیجه آن شده است که فقر شدید اقتصادی دامنگیر آنها گردد و در جامعهای که شدیداً مادیگرا است با توهین و تحقیر و استهزاء مردم مواجه شوند. معلمان باید درک کنند که تنها معنویت کافی نیست، اندکی در اندیشه زندگی زمینی شان نیز باشند. معلمان باید بدانند اگر همه توجه شان را مانند تالس ملطی به مسایل آسمانی معطوف داشته و تنها به معنویت شان ببالند به چاه فقر و بدبختی خواهند افتاد و مورد تمسخر و استهزاء قرار خواهند گرفت. معلمان باید فریب وعدههای میان تهی مسوولان دولتی در روز معلم را نخورده و مسأله حقوق شان را جدی بگیرند. آنها میتوانند اتحادیهای تشکیل داده و از طریق مبارزات مسالمتآمیز دولت را مجبور به افزایش معاشات شان بسازند.
مبارزه برای افزایش حقوق، عیبی نیست. در عصری که دیگران منابع دولتی و بیتالمال را چور و چپاول میکنند، یک معلم نیز حق دارد که خواهان افزایش حقوق خود شود. افزایش حقوق معلمان ربط محکمی با پرستیژ اجتماعی شان دارد. معلمی که درآمد نداشته باشد، در میان مردم حقیر تلقی میگردد. من خودم بارها شنیدهام کسی که معلم بوده و به خواستگاری دختری رفته است، با پاسخ تند و منفی والدین دختر مواجه شده است. والدین دختر گفته اند که معاش پائینتر از دههزار افغانیات برای زندگی بخور ونمیر خودت کفایت نمیکند؛ تو بدبخت هستی، پس چرا دخترمان را نیز بدبخت بسازیم؟
حتماً شنیدهاند که در دوره جاهلیت در میان اعراب فرهنگ علمستیزی وجود داشت. میگویند روزی یکی از امیران عرب از جایی میگذشت که دید پسری کتاب میخواند. امیر برایش گفت: کتاب نخوان؛ چون کتابخواندن در میان مان ننگ و عار است. مرتضی مطهری میگوید عمدهترین دلیل آنکه اعراب کتابخواندن را ننگ میپنداشتند، درآمد اقتصادی ناچیز آموزگاران بود. در جامعه عربی آن روز، شبیه امروز کشور ما، کمترین درآمد اقتصادی را معلمان و آموزگاران و دانشمندان داشتند. من میترسم که در افغانستان نیز فرهنگ علمستیزی شکل بگیرد.
عبدالشهید ثاقب- خبرگزاری جمهور