سه سال از حاکمیت دوباره رژیم طالبان بر افغانستان می گذرد؛ حاکمیتی که به کمک آمریکا میسر شد و رهبران طالبان و حامیان خارجی آنها هر روز ادعا می کنند که هیچ خطری از داخل افغانستان بقای آنان را تهدید نمی کند.
با این حال در طول سه سال گذشته و علی رغم اینکه شماری از کشورها بر اساس منافع یا به منظور مدیریت تهدیدهای ناشی از حاکمیت طالبان، روابط سیاسی خود را با این گروه عادی سازی کرده اند هیچ دولتی در جهان به رژیم طالبان مشروعیت نداده و آن را به رسمیت نشناخته است.
از دید منتقدان و مخالفان طالبان، این نشانه به تنهایی حاکی از آن است که سلطه طالبان بر افغانستان دائمی و پایدار نیست. دشمنان خوشبین تر طالبان حتی می گویند که بقای این رژیم همانند دوره اول آن از ۵ سال فراتر نمی رود.
صرف نظر از تمام پیش بینی های خوشبینانه یا بدبینانه ای که درباره بقای رژیم طالبان صورت می گیرد مواجهه منطقی با این سوال که افغانستان پس از طالبان چگونه خواهد بود یکی از دغدغه های اصلی محسوب می شود.
به عبارت دقیقتر، میراث طالبان برای آینده افغانستان چیست و مردم و جریان های سیاسی قومی و مذهبی کشور با این میراث چگونه روبرو خواهند شد؟
طی سه سال حاکمیت رژیم طالبان این گروه دست به اقداماتی زده است که گویی ده ها سال است که بر سرنوشت افغانستان تسلط دارد و حاکمیت آنها زوال ناپذیر و ابدی خواهد بود.
یکی از نمونه های این اقدامات، ترور تندیس هاست؛ تندیس های قهرمانان قومی، رهبران سیاسی و جهادی و شخصیت هایی که بخشی از تاریخ معاصر افغانستان را به خود اختصاص داده و دست کم برای شماری از مردم قابل احترام هستند.
طالبان اما با ترور تندیس های این شخصیت ها نشان می دهند که کینه، نفرت و خصومت عمیقی نسبت به آنان دارند و این کینه، نفرت و خصومت را به گونهای بروز میدهند که گویی میلیونها نفر از مردم افغانستان که به این تندیسها و شخصیتها احترام میگذارند هرگز وجود نداشته اند. بنابراین طالبان با این اقدامات خصمانه تنها به تندیس های بی جان قهرمانان قومی و رهبران سیاسی و جهادی اهانت و بی احترامی نمی کنند؛ بلکه آنها در عین حال به میلیون ها نفر از هواداران و دوستداران این افراد نیز توهین می کنند و حتی وجود آنان را نادیده میگیرند. این رفتار خطرناک همان چیزی است که تصویری وحشتناک از افغانستان پسا طالبان ترسیم میکند و نحوه مواجهه اقوام، مذاهب و جریان های سیاسی و اقشار اجتماعی کشور با این میراث مخوف را به یکی از دغدغه های مهم و بزرگ تبدیل می سازد.
واقعیت این است که طالبان، برخلاف شعارهای شان در حال پراکندن بی پروای بذر نفرت و نفاق در دلهای مردم افغانستان و تضعیف بنیانهای وحدت ملی در کشور هستند.
اگرچه طالبان از هیچ یک از اقوام افغانستان نمایندگی نمیکنند و حتی پشتونها که اکثریت اعضا و رهبران طالبان را تشکیل میدهند نیز از سیاستهای انحصارگرایانه و سرکوبگرانه طالبان در امان نیستند؛ اما اقدامات آکنده از نفرت و خصومت طالبان علیه رهبران قومی و قهرمانان مورد احترام سایر اقوام افغانستان، خطر تشدید تنشهای فرقهای و تقابلهای قومی در کشور را در پی دارد و این چیزی است که چشم اندازی وحشتناک و پرخطر از افغانستان پسا طالبان ارائه میکند.
درست به همین دلیل است که به باور بسیاری از آگاهان، شکست طالبان لزوماً متضمن ظهور افغانستان دموکراتیک، امن و عاری از تنشهای قومی و مذهبی نخواهد بود؛ بلکه چه بسا این خطر وجود دارد که با فروپاشی رژیم طالبان عقدههای خشم و انتقام مردم افغانستان سرریز کند و با توجه به جنایتهایی که پشتونهای وفادار به طالبان علیه اقوام دیگر مرتکب میشوند تقابلهای خونین قومی و مذهبی در انتظار افغانستان پساطالبان باشد.
بنابراین تمام گروههایی که در حال حاضر به نحوی در برابر سلطه رژیم طالبان مبارزه میکنند بخشی از مبارزات خود را باید معطوف به مدیریت بحران در افغانستان پسا طالبان کنند؛ بحرانی که ریشه های نیرومندی در میراث تاریک سالهای سلطه این رژیم دارد. در غیر آن صورت خطر سقوط به ورطهای دیگر از جنگهای بنیان برانداز داخلی و تقابلهای انتقام جویانه قومی، آینده افغانستان را تهدید میکند؛ همان خطری که از سوی گروههای جهادی در زمان مبارزه علیه اشغال شوروی و رژیم کمونیستی نیز وجود داشت؛ اما دست کم گرفته شد و نتایج فاجعه بار آن دامن دولت مجاهدین را گرفت، فجایع مصایب و یرانیهای جبران ناپذیر را بر مردم افغانستان تحمیل کرد و بهترین بستر را برای ظهور گروه مخوف طالبان فراهم ساخت.
عبدالمتین فرهمند - جمهور