این روزها شاهد خبر مهمی بودیم: مجمع فدرال خواهان افغانستان اعلام موجودیت کرد. این مجمع متشکل از افرادی است که تا دیروز از زمره مخالفین فدرالیسم بودند و آن را برای افغانستان مناسب نمی دیدند. همگی از سران سیاسی و اکثرا از مقامات عالیرتبه حکومتی نیز بودند.
آنها هر یکشان از وزنه های سنگین سیاست افغانستان بودند؛ رهبران احزاب بزرگ و مردمدار بودند اما در عین حال هرکدام از حامیان جدی نظام حکومتی معدوم و مهزوم سابق بودند.
حمایت گسترده این روزها از ساختار فدرال در افغانستان، موجبات خشم و جنون طالبان را فراهم آورده؛ آنها فدرالیزم را همپایه و هممعنای تجزیه افغانستان تفسیر می کنند. اغلب آنانی که مخالف فدرالیزم هستند رگه هایی از عصبیت قومی-قبیله ای دارند.
فراموش نباید کرد که از جمع سیاستمداران، در دو دهه حکومت ریاستیِ شبهِ سهامداری، تنها کسی که شعار فدرالیسم می داد فقط دکتر عبداللطیف پدرام بود. باید اعتراف کرد که پدرام هوایی سخن نمی گفت. او برای مدل فدرال مورد نظر خود تحلیلهای مناسب و دلایل منطقی داشت. حتی در زمان حکومت جمهوریت کسی در برابر فدرالخواهی پدرام تحلیل قانع کننده نداشت. پدرام فقط یک مشکل داشت: زبان تند و صراحت لهجه! او هرچند راست می گفت و هرچند شبیه یک روشنفکر، خوب پیشبینی می کرد اما غالبا سخنان او را حمل بر تعصب قومی و ستمیگری می کردند و لذا با وجود آنکه او استدلال منطقی داشت اما رهبران سیاسی حتی تفکر فدرالیته شدن افغانستان را با چوب نفی و ضدیت با پدرام می راندند.
من گاهی از دوستانم (که آنزمان رهبران سیاسی بودند) می پرسیدم چرا از فدرالیزه شدن ساختار در افغانستان حمایت نمی کنید؟ آنها دو دلیل داشتند: 1- به درد افغانستان نمی خورد 2- فدرال مال لطیف پدرام است و به پای پدرام ختم می شود!
باید اذعان داشت که فدرالیسم حقیقتا الگوی مناسب تری نسبت به دو گزینه حکومت ریاستی و صدارتی برای افغانستان و سیستم جمهوریت قبیلوی است. دلایل مقبولیت و قدرت سیستم فدرالی برای افغانستان توسط بعضی دوستان اخصا توسط عبداللطیف پدرام با ادبیات و معانی محکم از طرق نوشتار و گفتار تبیین شده است و نویسنده در این نوشتار در پی افزودن چیزی بر آن نیست. من صرفاً به پوسته اشاره می دارم که چه بود و چه شد!
من هرگز جایی با الگوی گذار به فدرالیسم در نوع نظام سیاسی افغانستان مخالفت نکرده ام. اما سالها در اندیشه تغییر مدل خبیثه حکومت ریاستی در افغانستان بوده ام. در کنار مبارزه برای تغییر نظام ریاستی و استیلای نظام پارلمانی و احیای صدارت با هدف توزیع مناسبتر قدرت سیاسی اعتراف می کنم حتی به فراتر از فدرالیسم می اندیشیدم!
من در تمام انتخاباتی که برگزار شد هیچگاه از کرزی و غنی حمایت نکردم. حتی یک روز هم مأمور حکومت کرزی- غنی نشدم. همیشه در پی تغییر نظام ریاستی به صدارتی و دنبال انتخاب رئیس جمهور غیرپشتون بودم تا شاید این سنت سیئهی قبیلوی شکسته شود و شاید برای اولین بار شاهد مشق درست دموکراسی در افغانستان بر مبنای شایستگی و رأی اکثریت باشیم.
من از آقای قانونی در انتخابات ریاست جمهوری و ریاست پارلمان حمایت کردم. من از نامزدی عبدالله دورگه در انتخابات حمایت کردم و برای تغییر زعامت قبیلوی به منازل و دفاتر بسیاری از شخصیت ها و فرماندهان و متنفذین و به سفرهای ولایتی رفتم و در رسانه ها بسیار تحلیل ها و تبصره ها کردم شاید انحصار قبیله بر کشور ختم شود اما نهایتاً مواجه شدم با برتری آراء خیالی و برتری گوسفندهای قبیله بر آراء واقعی مردم از یکطرف و از طرف دیگر مواجه شدم با بیننگی و بیغیرتی و مردمفروشی نامزد مورد حمایت خودمان و خسته و ناامیدانه دیدم که انتخابات و دموکراسی در این کشور بلازده نمی رویَد و ریشه نمی گیرد و به بار نمی نشیند و این مردمِ بی تفاوت، خود را لایق عبور از سنت های قبیلوی نمی بینند.
و بعد رفتم در کنار یک بزرگ سیاسی با این هدف که ایشان عیار و مردمدار است و از همان آغازین صحبتم گفتم که آمادگی به رهبری بگیرید و سپس خستگی ناپذیر از ایشان حمایت کردم تا بلکه سالها همکاری مشترک و سوق دادن مردم، منتج به تغییر زعامت سیاسی شود اما در آخرین لحظه آنچنان نومید شدم که خودم می دانم و خدای خودم. در همان سال و در انتخابات 2019 که بعضی رهبران سیاسی بر گِرد حنیف اتمر حلقه زده بودند فراموش نمی کنم که به نمایندگی از همان رهبران سیاسی، از حنیف اتمر تعهدنامه گرفتم که نظام سیاسی آینده افغانستان، نظام پارلمانی و احیای صدارت عظما می باشد و صدراعظم نیز فلان شخصیت سیاسی باشد. تفاهم کردیم و با حضور رهبران سیاسی امضا شد اما به هر دلیلی که اینجا محل توضیح و تشریح نیست؛ خرابکاری و عهدشکنی صورت گرفت.
مدتی کوتاه بعد از انتخابات 2019 طالبان آمدند و همه آنچه بود و نبود را از ریشه خراب کردند و هرچه بود رفت پی کارش. نه از انتخابات اثری ماند و نه از صدارتی و ریاستی و رهبران سیاسی و نظم و نظام و اداره. ما راه زیادی پیمودیم و بسیار آزمودیم اما حالا باید اعتراف کرد که راه درست را پدرام پیمود و روش درست برای سلامت کشور و مردم، راهی غیر از آن است که ما می پیمودیم و دیگران مصادره می کردند.
حالا خیلی از مردم ما به فراتر از ساختار فدرال و به تجزیه می اندیشند تا شاید از شر غول های تمامیتخواه راحت شوند. نظر سنجی حزب کنگره ملی نشان داد که اغلب، تجزیه را بر تداوم ترجیح می دهند. اما این به آن آسانی نیست. خون هزاران هزار انسان ریخته خواهد شد و هزاران انسان دیگر در ولایات تحت منازعه به بردگی خواهند رفت. برای تجزیه، فراتر از درون، آمادگی بیرونی نیز لازم است که اصلا در منطقه ما دیده نمی شود. تجزیه هزینه های سنگین دارد. جرأت و جسارت می خواهد که نیست. آسانتر همین فدرالیزم است.
باید از خودخواهی ها گذشت و به اشتباهات خود اعتراف کرد. من ملاقات کم و انگشت شماری با پدرام داشتم. مشترکاً عضو شورای متحد ملی بودیم اما کمتر می دیدیم. برای آخرین بار چندماه قبل از پروژه سقوط، ساعتی در منزلش گپ زدیم و تفاهم داشتیم.
برای حاکمیت سیستم فدرال در افغانستان تفاوتی نمی کند که طالبان بمانند یا بروند. فرقی ندارد که طالبان حکومت فراگیر بسازند یا نسازند. ما فعلا جبهه نظامی و سیاسی بدیل در مقابل طالبان نداریم. هیچ رهبر سابق و حزب سیاسی- جهادی ظرفیت تبدیل شدن به بدیل طالبان را ندارد. جبهه مقاومت حتی در حد یک انجمن نیست چه برسد به جبهه. شورای مقاومت در حد درد دل های چند پیرمرد در فضای مجازی است. حالا که چهره ها نمی توانند بدیل شوند؛ چرا یک "تفکر منسجم" و یک "ساختار مشروع و مقبول" را بعنوان بدیل در برابر تمامیتخواهی طالبان و حتی در مقابل طرح مجهول "حکومت فراگیر" مد نظر بیگانه ها مطرح نکنیم؟ و این سیستم برای فعلاً "ساختار فدرالی" برای افغانستان است که ذیل آن، مردم مناطق مختلف افغانستان حق تعیین مسیر درست زندگی برای خود را داشته باشند.
دیگر فرصت و حوصله برای آزمودن و رفتن و خطاکردن نیست. افغانستان هرگز استعداد آنچه ما مشق کردیم نداشت. ما درد مشترک داشتیم اما به درمان مشترک قائل نبودیم.
حمایت از ساختار فدرالیزم، راه مناسب و کم هزینه و معقولی است که در پرتو آن می توان روزنه ها و دریچه های امیدوارکننده برای عبور از سلطه مطلقه طالبان بر افغانستان گشود.
حسینی مدنی-
خبرگزاری جمهور