۰

خاطرات سقوط: نفرت از هزاره‌ها؛ شیعیان مرتد هستند (بخش 4 و 5)

حسینی مدنی
سه شنبه ۴ میزان ۱۴۰۲ ساعت ۰۸:۴۶
خاطرات سقوط: نفرت از هزاره‌ها؛ شیعیان مرتد هستند (بخش 4 و 5)

با آغاز مذاکرات دوحه میان طالبان و نمایندگان افغانستان، عبدالحفیظ منصور عضو مؤثر تیم مذاکره کننده در دوحه با من تماس گرفت و گفت که طالبان تعصب مذهبی خود برضد شیعیان را نشان داده و تأکید دارند فقه حنفی را مبنای مذاکرات قرار دهند. او علاوه بر یک درخواست، پیشنهاد کرد این نیت طالبان را جدی بگیریم.

مشخص شد که اولین کنش سیاسی طالبان بطور واضح حذف شیعیان است. من برای جلب و اعلان همبستگی و حمایت طیف های مؤثر اهل سنت از مردم تشیع، با شخصیت ها و مجموعه های مؤثر ملاقات کردم. خیلی ها حتی معاون حزب اسلامی نیز در حمایت از شیعیان افغانستان واکنش مثبت نشان دادند.

اولین اشتباه سیاسی شیعیان دقیقا بعد از تسلط طالبان بر کابل بود. علمای شیعه، برخی وکلا و الباقی سیاسیون شیعه برای ملاقات های بدون برنامه با طالبان خدمت آنها رسیدند و خواسته های غیرعقلانی مطرح کردند. طالبان که شاید شیعیان را تا این میزان بی بُن تصور نمی کردند، مجدّانه تر کمر به حذف آنان بستند. در این حالت، ایجاد نهادهای موازی شیعی توسط کوتوله هایی همچون جعفر مهدوی و مدارعلی کریمی و بچه های آیت الله فاضل و جوادی بلخابی و... مشکلات شیعیان را بیشتر کرد و طالبان را بر تصامیم ضدشیعی شان جری تر نمود.
اغلب نگاهها متوجه شورای علمای شیعه بود. اما مطالبات بی معنای آنها، بیعتی که انکار کردند، اعلام رعیت شدن به طالبان و تطهیرگری طالبان از کابل تا به قم و از تهران تا کربلا و نجف، این شورا را نیز از چشم مردم انداخت.
 
من ابتدا با هدف تلنگر زدن به این شورا سلسله تحلیل هایی نوشتم و نهایتا به نگارش نامه های سرگشاده به رهبران طالبان رسیدم. از دید من شیعیان نیازی به چوکی در کابینه طالبان ندارند، طالبان نیازمندتر از شیعیان برای تعامل هستند. دو تا وزارت و چهارتا معینیت بی معنا دردی از مردم شیعه دوا نمی کند. من مطالبات مهم جامعه شیعی را در چهار مسئله خلاصه کردم. تماسی از دفتر طالبان دریافت کردم که می خواستند این سلسله نامه ها را ادامه ندهم. کسی از آنها می گفت ما پیام شما را دریافت کردیم؛ نوشته های تان را ادامه ندهید!
 شورای علما اما زمانی در مطالبه شان اصلاحات آوردند که دیر شده بود.

روزی به دیدن استاد اکبری رفتم. او همراه با عالمی بلخی بالهای شورای علما بودند. آقای اکبری تازه با مولوی عبدالکبیر نزدیک شده بود. آنها قبلا مولوی متقی را هم دیده بودند. از آقای اکبری پرسیدم: استاد! به مولوی کبیر چه گفتید؟ چه خواستید و او چه گفت؟ گفت: به مولوی کبیر گفتم ما در هر حکومتی رعیت هستیم و فعلا هم رعیت امارت اسلامی هستیم. من در حکومت قبلی شما هم با شما بیعت کرده بودم؛ حالا من می خواهم رابط بین شما و مردم شیعه افغانستان باشم!

همچنین او از دیدارشان با مولوی متقی هم گفت و گفت که متقی صراحتا اعلام کرد چون شما و مردم تشیع در جهاد ما مقابل امریکا سهم نگرفتید حالا از ما توقع سهم در حکومت نداشته باشید! جالبتر آن بود که دوستان ما در برابر توجیهات طالبان هیچ استدلال قاطع نداشته اند.
یک ساعت صحبت من با آقای اکبری چیزی جز دریافت ناامیدی از طالبان و ضعف شورای علما عایدم نشد. البته بعدها مولوی کبیر امتیازات نظامی به استاد اکبری در ولایت بامیان واگذار کرد که آنهم در خدمت به طالبان است.

از همانجا تصمیم گرفتم بزرگان طالبان را ببینم. یک آگاه طالبان را در دفتر جمهور خواستم، چای سبز نوشیدیم و از او در این مورد مشورت خواستم. او در قدم نخست ذبیح الله مجاهد را پیشنهاد کرد و مزایای او را برایم بر شمرد.

به دیدن ذبیح الله مجاهد رفتم. چون او از معدود کسانی بود که هم به درگاه ملاهبت الله راه داشت و هم به دربار سراج الدین حقانی و هم شخصیت ملایمی معلوم می شد که معین وزارت فرهنگ بود؛ جایی که به شغل رسانه ای ما هم ربط داشت.
 
تعدادی مراجعه کننده از جمله سه نفر خارجی از ایتالیا و آلمان پشت دروازه اش منتظر ایستاده بودند و ذبیح الله مجاهد آنها را نمی پذیرفت. کارتم را به سکرترش دادم تا به او خبر بدهد. زود برگشت و گفت کمی منتظر باشید تا مهمانها بیرون شوند. در این حین نواسه عبدالرحمان خان بنام محبوبه سراج با قر و فش وارد شد. با او در اتاق انتظار همسخن شدم. من ضد طالبان سخن گفتم؛ از بلایی که اینها سر مردم آورده و آینده تاریک طالبان گفتم. او با من همنوا شد و بدتر از من از طالبان بد گفت. مهمانها که از اتاق ذبیح الله خارج شدند محبوبه جان سراسیمه و بدون اجازه وارد اتاق ذبیح الله مجاهد شد. صدای چاپلوسی اش می آمد. زنی چشم دریده بود. زیاد با ذبیح مجاهد سخن گفت و چاپلوسانه از دفترش خارج شد؛ کمتر زنی به بی حیایی و منافقت او دیده بودم.

او که رفت، از من دعوت کردند و داخل رفتم. در اتاق، مجاهد بود و کسی بنام بلال کریمی که معاون سخنگوی طالبان بود. از جایش برخاست و در دو صندلی روبرو نشستیم. او گرم استقبال کرد اما من حس خوبی نداشتم. برای اولین بار بود وارد یک اداره طالبان می شدم. بهتر بود چیزهایی که در مورد من نمی دانست، بداند. گفتم آقای مجاهد! از همین ابتدا برایت روشن باشد که من از دو گروه متنفرم: اول از امریکایی ها به چندین دلیل و دوم از طالبان به دهها دلیل. اگر مایل هستی دلایل نفرت مرا بدانی بگو تا بگویمت. برایش جالب بود. نمی دانست که من حتی یک روز هم در حکومت سابق مأمور نبوده ام. شاید این اولین آشنایی مان بود.

گفتم من شیعه مذهب هستم، از یکاولنگ هستم. شما قوم و طایفه مرا قتل عام کردید. البته هنوز هم در حکومت شما مردم ما قتل عام می شوند.
از او پرسیدم به نظر شما مردمی که در مساجد کشته می شوند باید از کدام دین و آیین باشند؟ او سکوت کرد. آنروزها دهها نمازگزاران شیعه در حمله انتحاری قندوز، شهید شده بودند. در مسجد قندهار هم تعداد زیادی از شیعیان در پی حمله ای انتحاری شهید شده بودند.
گفتم: توقع دارم به پاس خون شهدای نمازگزار تشیع یک مشورت صادقانه به من بدهید: ما می خواهیم طالبان رسمیت مردم و مذهب تشیع را بپذیرند. برای این امر چه باید بکنیم؟ مشوره ات چیست؟

ذبیح الله مجاهد گفت: ما با مردم شیعه هیچ مشکلی نداریم. در قریه ی مجاور ما اهل تشیع زندگی می کنند و ما با آنها مراوده داریم. یک استاد من شیعه مذهب بوده است. شیعه ها مردم ما هستند و چنین و چنان هستند.حرفهای خوبی گفت.

گفتم آقای مجاهد! حرف های قشنگ و خوشگلی گفتید. خیلی قشنگ گپ زدید؛ خیلی خوب گپ زدید اما این برای من قناعتبخش نیست. اگر شما در گفته های تان صادق هستید؛ یکی از این دو کار را انجام بدهید. 1- همین حرف ها را در مقابل کمره خبرنگار ما بگویید 2- یکی از رهبران تان اعلامیه رسمی بدهد و بگوید ما مذهب شیعه را به رسمیت می شناسیم. این نخستین گام اعتمادسازی میان ما و شماست.

گفت: من با بزرگان مشورت می کنم و بعدا جواب تان را می دهم. گفتم یک هفته بعد دنبال جوابم می آیم.
با آنکه با او با زبان انتقاد سخن گفتم اما انصافا ذبیح الله مجاهد انسان حلیم و خویشتندار بود.
طالبان برای دریافت پول از حساب جاری بانکها محدودیت وضع کرده بودند و من نمی توانستم معاش همکارانم را پرداخت کنم. موقع خروج برگه ای به او دادم تا بنویسد که بانک مرکزی طالبان محدودیت مالی مرا بردارد و او فورا نوشت و امضا کرد و بخشی از مشکل همکارانم حل شد.

دو هفته بعد هم رفتم تا ببینم او چه کرده است. در سالن انتظارش تعدادی مولوی های طالب هم نشسته بودند. آنها از تشکیل شورای علمای طالبان سخن می گفتند و اینکه قرار است مولوی هبت الله صلاحیت های مهمی را به همین شورای علما واگذار کند.

با کمی انتظار وارد اتاق مجاهد شدم. مولوی ها هم با من داخل شدند. روبروی ذبیح مجاهد نشستم و مولوی های طالبان در اطراف ما، بقیه ی کوچ ها را پر کردند. بعد از مختصر احوالپرسی بدون مقدمه پرسیدم: آقای مجاهد! چه کردید؟ گفت: برسمیت شناختن تشیع در صلاحیت ما نیست؛ در صلاحیت لویه جرگه است. انشاءالله لویه جرگه دایر شود مذهب شیعه به رسمیت شناخته میشه!

گفتم: شما که آدمهای هوشیار و درس خوانده و دنیا دیده هستید، حاضر نیستید شیعه را به رسمیت بشناسید؛ چگونه ممکن است اوغان های سرحدی و قبائلی که شیعه را رسما مشرک می خوانند و طالبهایی که در مدارس پاکستانی شیعه را کافر شنیده اند ما را به رسمیت بشناسند؟ گمان می کنید به همین آسانی است؟
 گفت: ما اختیار را به آنها نمی دهیم؛ ما یک کمیته تسوید قانون اساسی تشکیل می دهیم، آنها متن قانون اساسی را تهیه می کنند و برای رأی گیری به اعضای لویه جرگه می دهند.

گفتم: درست است؛ اگر صادق هستید، من چهار نفر از علمای شیعه که مسلط به علم فقه و حقوق و علوم روز هستند را به شما معرفی می کنم، در این کمیسیون عضو بسازید تا مطالبات شیعیان را در این قانون وارد بسازند. گفت: قبول است. گفتم: در حضور این مولوی ها قول بده! گفت: قول می دهم. گفتم: می خواهم کار شما را بازهم آسان تر بسازم؛ من می دانم شما از معدود چهره های طالبان هستید که بدون واسطه، امیرالمؤمنین تان و خلیفه تان را می بینید؛ زمینه ملاقات من با آنها را فراهم کنید! من ان شاءالله و به یاری خدا این مشکل را حل می کنم! گفت: صحیح است؛ گفتم: بازهم در برابر این مولوی صاحبا قول بده و او باز هم قول داد!

یکی از مولوی هایی که شنونده بحث ما بودند مداخله کرد و او نیز ادعا کرد که امیرالمؤمنین حفظه الله! در نظر دارد علمای شیعه را هم در شورای علما عضویت بدهد. پرسیدم چند نفر؟ گفت از یکصد نفر، ده نفر!

در هر دو جلسه، صحبت های مفصل تری رد و بدل شد و این چکیده و اصل گفتگو و توافق ما بود. منتظر پاسخ آقای مجاهد نشستم اما او بعد از آن تا به امروز سکوت کرد. او وعده خلافی کرد. برخلاف شخصیت آرام و محترمش وعده کذب داد و شاید هم توان عملی کردن وعده هایش را نیافت. اما با وجود وعده خلافی و ادعاهای کذایی، انسانی خوش برخورد و محترم بود. این برخورد نیک را با دیگر بزرگان طالبان همچون متقی و ترابی و حقانی و تعدادی از مقامات میانه شان نیز دیدم. اما به نظر می رسید که آنها در برابر مردم و مذهب تشیع سینه ی فراخ و دید وسیع ندارند. شیعیان افغانستان قربانی بسیار مسائل درونی و بیرونی شدند که بعدها خواهم نوشت.

من دوستانه به آقای مجاهد و دیگر سران طالبان که دیدم گفتم، بهتر است با شیعیان افغانستان اعتمادسازی کنید. این مردم اگر در کنار شما باشند برای شما بهتر است تا اینکه مخالف و منتقد شما باشند. آنها توجه نکرده اند و حالا حداقل من و دوستانم مخالف این حکومت و نظام هستیم کما اینکه در حکومت کرزی و غنی هم همواره به حیث یک روزنامه نگار و فعال سیاسیِ منتقد بوده ام. طالبان اگر درست عمل می کردند و اگر تا این حد بلاهت نمی ورزیدند بر اشرف غنی و تیم منفور او ارجحیت داشتند اما حالا طالبان با عملکردشان منفور قاطبه ی مردم افغانستان هستند و هر فرد و گروه و سازمانی که در کنار طالبان قرار بگیرند حقیقتا منفور مردم افغانستان هستند. تطهیرگران بهتر است چشمان خود را باز کنند، سر خود را بالاتر بگیرند تا واضحاً نگاهها و قضاوت مردم را ببینند.
......

خاطرات سقوط؛ بخش پنجم: حذف شیعیان
سراج الدین حقانی در ملاقات با بعضی دوستان ما مدعی بود با تشیع مشکلی ندارد اما صراحتا گفته بود از هزاره ها متنفر است و حاضر نیست کسی از آنها را ببیند. خیلی ها به دنبال واسطه و وسیله برای ملاقات با خلیفه ی طالبان بودند اما نمی دانستند که چاپلوسی برای رسیدن به دربار خلیفه بی فایده است و حتی ملاقات با او چیزی به وزن شان نمی افزاید.

در ابتدا یک مشکل، همین عدم درک و شناخت از طالبان بود و مشکل دیگر این بود که علما و بقایای احزاب سیاسی، آنچنان بی مایه با طالبان مواجه شده اند که حالا وزنی و اعتباری برای خود و مردم هزاره و شیعه نگذاشته اند.

بعنوان یک نمونه: چهل و پنج نفر از بزرگان شیعه شامل اعضای شورای علما و وکلای سابق و بقایای احزاب شیعی (که لیست شان پیش من موجود است) برای مطالبه حقوق شیعیان به دیدار مولوی وثیق رئیس استخبارات طالبان رفتند. مولوی وثیق با سردی همراه آنان برخورد می کند و آنها را به ریاست 495 استخبارات معرفی می دارد. رئیس 495 فردی بنام قاری امین الله وقار آنها را به مدیریت اقوام و قبایل و مسائل اهل تشیع می فرستد. رئیس آن اداره یک مولوی ناقل قندوزی بنام ذاکرالله قانت است. علما و وکلای مراجعه کننده، جمعا همین مولوی طالب را در رأس کمیسیون حل منازعات شیعیان انتخاب می کنند و خودشان نتیجه را به مولوی وثیق گزارش می دهند. از آن پس همین ملای طالب قندوزی، می شود رئیس عمومی مسائل اهل تشیع! او در حوالی پل سرخ دفتر می گیرد و تعدادی از همین نابغه ها را به حیث معاون و عضو مقرر می کند، معاش می دهد و سپس با استفاده از همین اعضا و همین دفتر، به تخریب شورای علما و کمیسیون مطالبات شیعیان می پردازد.

نمونه اش: در یکی از جلسات کمیسیون مطالبات شیعیان از من هم دعوت کردند. کمی با تاخیر رفتم. آقای عالمی بلخی پشت میز خطابه می گفت از طریقی می خواستیم ملا برادر، سراج الدین حقانی و ملاحسن را ببینیم. هر جانبی به ما وعده داد اما بعد از گذشت سه ماه هنوز موفق نشدیم از اینها وقت ملاقات بگیریم! سپس شروع کرد به خواندن بیانیه ای از امیرالمؤمنین طالبان. در همین حین سربازان طالبان با خشونت وارد جلسه شدند و جناب آقای بلخی را به زیر کشیدند و همه بزرگان شیعه را که آنجا حاضر بودند با اهانت بسیار بیرون کردند و جلسه را برهم زدند. اکثرا همان مولوی قانت را عامل اخلال می دانستند؛ قانت نمیخواست نهادی مستقل از شیعیان به موازات نهادی که او ریاستش را داشت فعال باشد؛ همان فردی که خود همین بزرگواران او را در رأس امور، پیشنهاد کرده بودند!

 دیدن آن صحنه برای من بسیار سخت و سنگین بود. اهانت ورزی چندتا عسکر کثیف حوزه ششم امنیتی به بزرگان تشیع همچون صالحی مدرس، عالمی بلخی، استاد اکبری، شیخ زاده، و دهها عالم و وکیل شیعی قلبم را به درد آورد.
علما اکثراً راهی خانه های شان شدند.

من به بعضی علما گفتم: این برای شما فرصتی خدادادی است. به بهانه همین اهانت و به بهانه عدم توجه طالبان به خواسته های شما، اعلامیه ای کوتاه و محترمانه بنویسید و ختم پیگیری مطالبات شیعیان را اعلام کنید! همین متن کوتاه، ورق را به نفع شما بر می گردانَد؛ مطمئن باشید بعد ازین طالبان به دنبال شما می آیند. این فرصت را از دست ندهید!

اما جالب آن بود که با یک تماس مولوی وقار به جلسه برگشته بودند و بعضی شان گفته بودند مشکلی نیست، این سربازها برای امنیت خود ما این کار را کرده اند! همانجا ختم کردند تا سبک وزنی و جُبن خود را رسما اعلام بدارند. از آن پس، خدمات یکطرفه بیشتری هم به طالبان کردند که بیان آن چیزی جز تعمیق دردمندی برای ما ندارد. بعد از آن حادثه، حاکمیت سلفی طالبان، فشارها بر شیعیان را افزایش دادند، تدریس مبانی فقهی شیعیان را از دانشگاه و مکاتب برداشتند، محدودیت عاشورایی بیشتری وضع کردند. در قضیه حکم مذبحه ی شیعیان، فتوا بر ارتداد شیعیان دادند! و اخیراً با تکمیل و تشکیل شورای علما در سراسر افغانستان حتی یک عالم دینی شیعه مذهب را هم در شورای علما عضویت ندادند. حتی در بامیان و دایکندی و غور و غزنی

ادامه دارد...
حسینی مدنی- خبرگزاری جمهور
 
 
 
 
       
 
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *

پربازدیدترین