حدود یکسال از سقوط نظام جمهوری در افغانستان می گذرد؛ نظامی که طالبان برای براندازی آن می جنگیدند؛ اما میلیون ها نفر دیگر در سراسر کشور از آن حمایت می کردند؛ زیرا برای نخستین بار در تاریخ سیاسی معاصر کشور، نظامی شکل گرفته بود که همه خود را در آیینه آن می دیدند، سازوکارهای دموکراتیک برای توزیع قدرت، تعریف شده بود، نظام مشروعیت داشت و از حمایت های گسترده بین المللی برخوردار بود، نیروهای مسلح ملی تشکیل شده بودند، یک قانون اساسی مدرن و مترقی که ادعا می شد که در منطقه نظیر ندارد و میلیون ها دختر و پسری که آزادانه به مکتب و دانشگاه می رفتند و به آینده امید داشتند.
مهم تر از همه اینها فعالیت چرخه اقتصادی بود. سرمایه گذاران همچنان سرگرم کار و تولید بودند، سالانه میلیاردها دالر کمک جهانی به افغانستان سرازیر می شد و حدود ۷۵ درصد کل بودجه ملی را کمک های خارجی تامین می کرد. فقر فاجعه بار دست کم به صورتی که اکنون وجود دارد، نبود و مهاجرت های سیل آسا به کشورهای همسایه و منطقه، در مقیاس کنونی جریان نداشت.
زنان یک جامعه پویا و فعال را تشکیل می دادند که در همه امور، مشارکت و حضور و فعالیت مؤثر داشتند. پارلمان به مثابه یک نهاد قانونگذار وجود داشت و پرچم ملی، محور مشترک مورد احترام برای همه طیف های درون و بیرون از قدرت بود.
با اینهمه، نظام سقوط کرد؛ زیرا فساد و فاشیزم به اوج خود رسید و خیانت ملی به ارزش های همه شمول به امری عادی تبدیل شد. چند عنصر بی کفایت، مزدور، فاسد و دست نشانده، تمام امور را در اختیار گرفتند، کودتا علیه قانون اساسی و دستبرد وقیح و بی شرمانه و آشکار به نتایج انتخابات، در روز روشن اتفاق می افتاد.
علیرغم همه ارزش های نمادین، ساختارهای دموکراتیک و سازوکارهای قانونی که وجود داشت، نظام از درون متلاشی شده بود. فساد و فاشیزم، آفت های بنیان براندازی بودند که به اعتماد ملی آسیب زده و نظام را روز به روز و مرحله به مرحله به تلاشی و فروپاشی نزدیک می کردند.
قدرت آشکارا قومی شده بود. نقض قانون اساسی دیگر یک رویکرد نهان روشانه اصحاب قدرت نبود؛ بلکه به رویه ای عملی برای توجیه تسلط غیرمشروع چند مهره مزدور و بدنام بدل شده بود که از حمایت سفارتخانه های خارجی و نیروهای بیگانه برخوردار بودند. نیروهای مسلح ملی در خدمت حفاظت از منافع قومی این عناصر فاسد درآمده بودند و اعتراضات مدنی و راه پیمایی های صلح آمیز و دموکراتیک به سادگی با گلوله های جنگی پاسخ داده می شد و سرکوب می گردید. شیرازه وحدت ملی از هم پاشیده بود و کشتار و ترور و انفجار و ویرانی و جنگ، دیگر یک عارضه تحمیلی از خارج نظام نه؛ بلکه توطئه هایی پیچیده و جنایتکارانه از سوی عوامل مزدور و مافیای قدرت در درون نظام، انگاشته می شد؛ به گونه ای که پس از هر رویداد خونین و مرگبار امنیتی، انگشت اتهام برای نخستین بار به طور مستقیم به سمت دولت و دستگاه های امنیتی و استخباراتی آن نشانه می رفت.
پارلمان که باید از قدرت نظارتی خود برای تصحیح اشتباهات حکومت مرکزی استفاده می کرد و از قانون اساسی پاسداری و دموکراسی را تقویت می نمود، روز به روز به منجلاب فساد و فاشیزم سقوط می کرد و با دخالت های آشکار و مستمر دولت، بی اعتنایی وقیح دولتمردان به مسئولیت های قانونی خود و تبانی پنهانی وکلای فاسد و قوم گرا و بیسواد، به عرصه ای برای نمایش های مضحک و بیان بی باکانه شرم آورترین موضع گیری های فاشیستی و تقابل های قومی تبدیل شده بود. «خانه ملت» به کانونی امن برای ارتکاب همه انواع فساد از سیاسی و اداری و اقتصادی تا اخلاقی و امنیتی تبدیل شده بود.
قدرت نیروهای مسلح نیز که گروه گروه در نتیجه شبیخون های طالبان کشته می شدند، در فقدان یک مرکز فرماندهی متعهد، قدرتمند و فراقومی، هر روز بیشتر از پیش، تحلیل می رفت و تضعیف می شد.
البته این روند از سال ها پیش آغاز شده بود؛ زمانی که چهره های تاثیرگذار ملی، یکی پس از دیگری یا ترور شدند و یا قدرت و صلاحیت تصمیم گیری شان در ارکان بلندپایه دولتی سلب گردید و زمام امور در اختیار چند بازیگر فاشیست قرار گرفت.
این پروژه اما تنها حاصل تبانی و تفاهم چند رهبر خاین داخلی نبود؛ بلکه برنامه ای بود که در واشنگتن و بروکسل و شاید راولپندی، تنظیم شده و از سوی مزدوران دست نشانده داخلی به اجرا درآمده بود.
با اینهمه، هنوز فرصت برای اصلاح و بازگشت و بهبود وجود داشت؛ زیرا ساختارها، نمادها، قوانین و ارزش ها پایدار بودند. فقط کافی بود بازیگران تاثیرگذار خارج از حلقه کوچک «جمهوریت سه نفره» اندکی از مشغله های جاه طلبانه شان برای پرستش پول و انباشت ثروت و حفظ سمت های بی صلاحیت شان، فاصله می گرفتند و متوجه می شدند که توطئه ای بزرگ در کار است که اگر به زودی با استفاده از سازوکارهای قانونی و ساختارهای مشروع و دموکراتیک به کمک مردم، جلو آن گرفته نشود، فروپاشی بزرگ فرامی رسد و نظام از بنیاد متلاشی می شود؛ اتفاقی که هرگز رخ نداد و به این ترتیب، به تعبیر کرزی، همه چیز از دست رفت.