در این سه سال اخیر، دست کم سه چهار نفر از دانشجویان و جوانان، خودکشی کرده اند، به نظر می رسد هیچ مشکلی از نگاه رفاه و مادیات نیز نداشته اند. سوالی که در اذهان بسیاری از مردم به وجود می آید این است که علت خودکشی اینها چیست؟ آیا خودکشی یک ارزش است؟ به قول خودشان یک «مرگ قشنگ» است؟
از نگاه فلسفه، خودکشی، کار غیرعاقلانه است و جواز ندارد انسان همانندی که می تواند روزنامه ها و لباس های کهنه را دور بیندازد، جانش را نیز بستاند، چنین نیست؛ حیات یک ارزش و دارایی است کاغذ باطله نیست و مطابق گفته های بعضی از فیلسوفان، انسان مالکیت جانش را ندارد بلکه حیات او متعلق به جامعه ای است که در آن پرورش یافته است. از نگاه دینی نیز خودکشی حرام مطلق است و کسی که خودکشی می کند یا جان کسی را می گیرد – بدون دلیل – همانند کسی است جمیع مردم را کشته باشد. در این که نه از نگاه فلسفی خودکشی مجاز است و نه از نگاه دینی، راه سومی که باید بدان پرداخته شود، تفکر نیهیلیستی است. چون ارزشی در نظام نیهیلیستی وجود ندارد، لذا همه چیز مجاز است و خودکشی هم می تواند توجیه خوبی داشته باشد. از این رو باید علل خودکشی جوانان را در تفکر نیهلیستی جستجو کنیم.
نیهیلیسم، نظر به انواع آن، معانی مختلفی دارد «نیهلیسم معرفت شناختی» که هر نوع شناخت و معرفت را بی معنی می شمارد، «نیهلیسم مابعد الطبیعی» و «نیهلیسم تاریخی - فرهنگی» نیهلیسم، ادوار مختلفی نیز دارد که نیهلیسم یونانی – رومی، نیهلیسم مستتر و شریعت مآبانه قرون وسطایی و نهلیسم اومانیستی مدرن و نومدرن.
«نهیلیسم» به مفهوم کلی، به معنی نیست انگاشتن ساحت غیب و انکار وجود و تغافل مطلق از حقیقت قدسی و غیبی عالم است. به عبارت دیگر، نیهلیسم یعنی این که هیچ چیز در عالم حقیقت ندارد، ماوراء طبیعی و وجود برتر وجود ندارد؛ جهان و کاینات همه بی هدف و بی معنی اند. چیزی در کاینات جز بی نظمی وجود ندارد، مثل زلزله و طوفان و سیل و امثال اینها که همواره انسان نیهلیست را رنج می دهد.
نیهلیسم در نگاه نیچه، دو نوع است، نیهیلیسم فعال و منفعل، «نیهلیسم فعال» نیهلیست فعال، کوشش می کند که از مخمصه ی که در آن افتاده و از علامت های سوالی که در ذهنش تلنبار شده، جوابی بیابد. «نیهلیسم منفعل» سرپیچی از هر نوع کوشش در جهت نظام بخشیدن به حیات است که منجر به خودکشی می گردد. از نظر نیچه، نیهلیسم فعال «نیست انگاری» درازدستِ گرفتار بی معنایی که به نفی خود می پردازد، است و نیهلیسم منفعل، غرق گشتن در دغدغه های میان مایه زندگی روزانه است. نیچه نظر به نوشته هایش یک نیهلیست فعال بود و با نفی تمامی ارزش ها در تقلای معنی زندگی بود که از این جهت به «هنر» زیاد علاقه داشت کما این که بسیاری از نیهلیست ها به هنر علاقه خاصی دارند چون از نظر اینها، غیر هنر، همه نیست و پوچ و بی معنی هستند.
داستایوسکی، در آثار بزرگی چون «جنایت و مکافات» و «جن زدگان» فرض را بر این می گذارد که انکار وجود برتر، نفی متافزیک و حقیقت وجود، پیامدهای وحشتناکی را در پی دارد چنان که عبارت معروف او «اگر خدا نباشد همه چیز مجاز می شود» نشان می دهد که نیهلیسم، واقعا هولناک است...
هدف از این نوشتار این است که چرا نیهلیسم، منجر به خودکشی یا جنون می گردد؟ سئوالاتی که در ذهن انسان خلق می شود، کوشش می کند که جوابی برای آن پیدا بکند و نیهلیسم، با تمام طول و عرض آن (فعال و منفعل) سرنوشت محتومش مرگ یا جنون است و عوامل ذیل را می توان علل خودکشی نیهلیست دانست:
اول) بیم مرگ: سعدی داستانی دارد که مردی با پسرش در کشتی نشست، پسرش از آب می ترسید طوری که لحظه به لحظه وحشتش از آب زیادتر می شد، پدرش نگران بود که چه چاره کند؟ حکیمی آنجا بود گفت پسرت را بین آب بینداز و چند لحظه هم نگهدار تا دیگر از آب نترسد و این راه حل به خوبی جواب داد؛ زیرا بسیاری از حقایقی که برای اکثریت، تلخ و رعب آور است فقط داخل شدن در عمق خطر می تواند، راه حل باشد. وحشتی که یک انسان نیهلیست از مرگ دارد همیشه او را اذیت می کند چنان که «ژان پل سارتر» از آوان كودكی از مرگ وحشت داشت؛ از همان كودكی گمان می کرد كه فقط به دنیا آمده تا بمیرد و زندگی را نیز وسیله ای برای مردن می پنداشت و حتی گاه پیش خود فكر می کرد كه اگر این بار به خواب رود چه بسا كه دیگر سر از بالین برنداشته و برای همیشه دفتر حیاتش بسته شود. «صادق هدایت» در کتاب «مرگ» می گوید مرگ چه لغت بیمناک و شورگذاری است که از شنیدن آن احساسات جانگدازی به انسان دست می دهد و خنده را از لب می زداید، شادمانی را از دل می برد تیرگی و افسردگی آورده، هزارگونه اندیشه های پریشان از جلو چشم می گذراند...
دوم) افسردگی بیش از حد: یکی از علل مهم خودکشی پوچ گرایان، افسردگی است. پوچ گراها، بخاطر که به هیچ ارزشی باور ندارند و خودشان را مکلف و مسئول نمی دانند. می گویند وجود هستی بیهوده است چیزی بنام جامعه نیز وجود ندارد؛ از این نظر، نیهلیست یک انسان مستاصل و درمانده ای است که همه راههایش به بن بست رسیده است، نه برای خودش هدفی قایل است نه برای جامعه و هستی و ماوراءالطبیعه، از این نظر منزوی می گردد و یک نیهلیست منفعل تمام عیار که روح و روانش مریض است و نشاط روحی ندارد وقت که روح انسان مریض بود ابتلا به افسردگی افزایش پیدا می کند. اکثر اوقات، یک نیهلیست، از مولفه ها و اصول نیهلیسم اطلاع ندارد، ولی چون سروکارش با رمان ها و داستان های نیهلیست ها بوده، دچار انزوا و بعدا مبتلا به افسردگی می گردد؛ افسردگی روحی که هیچ راهی هم برای بیرون رفت از این مخمصه، در نیهلیسم وجود ندارد، چاره ی پیدا نمی تواند، جز این که خودش را حلق آویز کند. لذاست که یک انسان که از فقر و فلاکت دنیوی و از تنگدستی به بن بست برسد، هیچ گاهی، خودکشی نمی کند، او باور دارد که در عین استیصال، راه مافوق تصور بشری، هنوز باز است و دست از تلاش و کوشش بر نمی دارد؛ اما نیهیلیست منفعل و حتی فعال نیز، شاید چندگاهی بتواند با روی آوردن به ظرافت های هنری، خودش را فریب بدهد، ولی در نهایت از همه چیز خسته و افسرده می شود و اقدام به خودش کشی می کند.
سوم) نفی تمام ارزشها: این دلیل به یک نحوی به دلایل قبلی بر می گردد و شاید بتوان گفت، علت العلل خودکشی نیهلیست ها، باور نداشتن به یک ارزش و حقیقت مطلق است. بر همگان هویداست که بعد از قرون وسطی، در عصر جدید، عقل جای خدا را گرفت، آنهایی که باور به خدا نداشتند تا در توان داشتند علیه خدا برخاستند که نیچه چهره ی بارز خداستیزی در غرب است به قول کاپلستون او یک شرارت پیشه بود، یعنی خودش به شرارت پیشه گی اش اعتراف میکرد می گفت: من وحشت دارم از این که روزی مرا «روحانی» بخوانند از قدیس بودن بیزارم، ترجیح می دهم دلقک باشم. وقتی خدا از زندگی انسانی بیرون رفت، عقل حد و مرزی برای نفی و طرد ارزشها نمی شناسد عقل نقاد کارش نقد و بررسی است خط قرمزی هم وجود ندارد و عدم اعتقاد به ارزش ثابت، نتیجه اش این می شود که انسان بیهوده آفریده شده، جهان و کاینات و هستی همه بدون هدف است و سعادتی وجود ندارد. دستگیری از مستمندان امر ارزشی نیست، کمک به نیازمندان و اهل نیاز بیهوده است. تعدی، تجاوز، کشتن انسان و خوردن حقوق دیگران همه مجاز است، هیچ امر اخلاقی نداریم نه در ادیان نه در نظام های لیبرال و کمونیستی و همه چیز موهوم و فریب است و در این میان، تنها «مرگ» است که می تواند تکیه گاه و پناگاه یک نیهلیست باشد و به قول صادق هدایت، تنها مرگ است که دروغ نمی گوید و به تمام موهومات نقطه پایان می گذارد؛ آلبرکامو در افسانه «سیزیف» به بیهودگی و بی هدفی انسان در دنیا پرداخته است: خدایان، سیزیف را محکوم می کنند تا ابد سنگ بزرگی را بالای کوهی بغلتانند وقتی سنگ بالای کوه رسید با قوت خودش پایین می غلتد، کامو اعمال انسان را در دنیا مثل این عمل بیهوده ی سیزیف می داند که هیچ نتیجه و غایتی ندارد. او می خواهد برای خواننده نشان دهد که انسان در این دنیا بیهوده رها شده و تنها «مرگ» است که سرنوشت محتوم و مقدر اوست.
چهارم) رنج: از نگاه قرآنی، انسان توام با رنج آفریده شده است و در حال رنج نیز خدا را ملاقات خواهد کرد؛ این نوع رنج قابل درمان و تفسیر است یعنی یک انسان معتقد به ذات مطلق، می داند که هر نوع رنج و الم که برای عاید می گردد یا نتیجه ی عمل اوست یا هم حکمتی و مصلحتی در آن نهفته است یا نتیجه ضرر دیگران است، از این جهت بحث شرور در هستی، از نگاه دینی یک امر لاینحل نیست می توان برای آن نیز دلایل و غایاتی را تفسیر کرد. ولی نیهلیست ها چون معنا و هدفی در کاینات قایل نیستند لذا از یک تناقض درونی رنج می برند، فی المثل اگر نقد بکند یا رد و طرد بکند، در واقع خودش را نفی و طرد کرده است زیرا خودش جزء عالم هستی است و از طرفی نمی توانند بپذیرند که اینها دارای هدف هستند لذا دچار یک پارادوکسی می شوند از هر جهت آنان را اذیت می کند. چنان که گفتیم دغدغه «مرگ» نیز رنج نیهلیست ها را دو چندان می سازد و به قول داستایوسکی، زندگی سراسر رنج است و تا انسان را خودش را نکشد از این رنج رهایی نمی یابد.در رمان «بوف کور» صادق هدایت نیز این رنج به وضوح قابل مشاهده است و رمان از انزوای شخصیت اصلی داستان شروع می شود و برای رهایی از رنج در صدد آرامش است و رو به هنر می آورد و کوشش می کند با تخیلِ «درخت سرو» جوی آبی پیش روی درخت و معشوقه ای با گلی در دست، ایستاده آن طرف جوی، می خواهد آرامش به دست آورد...
شاید علل زیادی باشد که برای خودکشی نیهیلیست ها و همه ی اینها در واقع، پیامد پوچ گرایی است که دست به دست هم می دهد و پوچ گرایان را مجبور می سازد که دست به خودکشی بزنند. بعضی ها می خواهند ثابت کنند که مرگ در نگاه پوچ گرایان یک امر مقدس است و لذا آن را دوست دارند و می خواهند. بطلان این توجیه، اظهر من الشمس است آنان که به هیچ امری ارزشی قایل نیستند حتی برای جان شان، چگونه ممکن است برای مرگ تقدس قایل شوند؟ اگر به عالم پس از مرگ اعتقاد می داشتند یک توجیه داشت، مرگ از نظر اینان «عدم» است و امر عدمی تقدس بردار نیست.
راه عبور از نیهلیسم ویرانگر که در دوران مدرن و پسامدرن، دامن جوانان را گرفته است، فقط رهایی از ولایت شیطانی و پذیرش ولایت الهی است. شکی نیست نجات از این بحران عظیم، جز تمسک به آیات الهی ممکن نیست و تنها خداست که رنج های بی پایان را می زداید، رحمت و شفقت او ترس از مرگ را می زداید و تنها ذکر اوست که افسردگی ها و ملالت ها را از بین می برد؛ انسان موحد برای یافتن حقیقت، فعال است و هیچ گاهی صورت مساله را با خودکشی پاک نمی کند.
علی ظفر یوسفی-
خبرگزاری جمهور