خدا آن ملتی را سروری داد
که تقدیرش به دست خویش بنوشت
به آن ملت سر وکاری ندارد
که دهقانش برای دیگری کشت
اقبال
درست است که مجموع کشورهای جهان اسلام، با انواع مشکلات و سختی ها و بدبختی ها دچار هستند. اما آن کشورهایی که در آن، شرق و غرب نفوذ کرده اند، وضعیت شان بدتر و فلاکت بارتر از همه ی اینهاست. عراق، سوریه، افغانستان، از جمله کشورهایی است که با ورود نظامیان غربی، آسایش و آرامش از این کشورها رخت بربسته است. در افغانستان، هر روز خبری از انتحاری و انفجار است. هر ازگاهی صداهای مهیب و مخوف، مردم را می ترساند و کسی که صبح از خانه اش برای کسب و کار خارج شود، امیدی برای بازگشت به خانه نیست. هیچ تضمینی وجود ندارد که در جاده ها و مکان های شلوغی، انفجاری صورت نگیرد. در این یک دهه و نیم، جوانان زیادی اعم از کارگر، لیسانس، فوق لیسانس و دوکتورا داشتند، به شهادت رسیدند.
هیچ کسی نخواهد بود که با ترک وطن و زادگاه، غمگین نشود، وطن حکم مادر را دارد، چون مایه آرامش و آسایش است. اما در جامعه ی افغانستانی قضیه، وارونه است. هرکه این خاک را ترک می کند، خوشحال است، چون فرار از فقر و مرگ و بیچارگی و دوری از دود باروت و نشنیدن صدای انفجار است.
مردم افغانستان و ایران، با تفاوت اندکِ زمانی، قیام و انقلاب کردند، جهت رهایی از کمند شرق و غرب، خواستند، خودشان را بازیابند و خودشان حاکم باشند و خودشان به سرنوشت شان تصمیم بگیرند نه این که از کاخ سفید و کرملین، برای شان تصمیم گرفته شود. جمهوری اسلامی ایران، توانست اقتدار و عظمت و شکوه انقلاب بزرگ شان را پاسداری نماید و امریکا به فرمایش امام خمینی ره، به شیطان بزرگ مسمی شد و دیگر دست آنها از جمهوری اسلامی ایران کوتاه شد.
جمهوری اسلامی توانست در عرصه های مختلف اقتصادی، فرهنگی، علمی و تکنولوژی پیشرفت های چشمگیری داشته باشد. در متن جامعه، شکاف های طبقاتی کمتر دیده می شود. امنیت و آسایش و آرامش، حکمفرماست و هرکسی میتواند به اطمینان کامل امنیتی، به هر جایی سفر کند. کارخانه ها وجود دارد، سازندگی نسبی صورت گرفته است.
در افغانستان، در اندک زمانی بعد از پیروزی مجاهدین و شکست ارتش سرخ، بدبختی های دیگری شروع شد سران مجاهدین ما که از دنیای مدیریت و سیاست چیزی نمی دانستند، به جان هم افتادند، تبعیض و تعصب به راه افتاد؛ تبعیضات مذهبی و نژادی به اوج خود رسید. اقوام که گفته می شد با هم برابرند و برادر، آشکارا باهم دشمن شدند در کوچه و بازار، هم دیگر را کشتند...
این بدبختی هم چنان ادامه یافت، با تسلط طالبان و افراطیت مذهبی، مردم در یک بلای دیگری گرفتار شدند که شرح این قصه، مثنوی هفتاد من کاغذ می شود.
بعد از آن که برج های دوگانه با صحنه سازی های اسراییل و امریکا، فرو ریخت، که امریکا برای مبارزه با تروریسم، وارد افغانستان شد. در اوایل حدس ها برآن بود سیاستگزاران امریکا، برای بازسازی و نوسازی و ایجاد زیر بناهای اقتصادی در افغانستان مستقر شده اند؛ با تاسف گذر زمان برای همه ثابت کرد که امریکایی برای امنیت و رفاه مردم افغانستان، نیامده اند. آنها در پی منافع کلان اقتصادی و سیاسی خودشان هستند.
افغانستان یکی از جاهایی است که می تواند منفعت های بزرگی را برای آنها داشته باشد. آرامی و بازسازی به ضرر امریکایی هاست، زیرا اگر امنیت باشد، بازسازی و کار و کارخانه ها باشد، دیگر نیازی نیست که سیاستمداران ما دست به دامن امریکا دراز کنند آنها را اخراج می کنند. لذا غربی ها ازاین بیچارگی ها و نداری های جامعه ی افغانستانی، سوء استفاده می کنند. آب را گل آلود می کنند، به دنبال ماهی مقصود خودشان هستند.
با گذشت نزدیک به دو دهه، هنوز در پایتخت افغانستان، امنیت نیست؛ در شاهراه های افغانستان امنیتی وجود ندارد. حکومت مرکزی در اطراف کابل، تسلط چندانی ندارد چه رسد به اینکه شاهراه ها و ولایات دور دست را کنترل کند. آنان که کاری واجب دارند و از کابل به مزار و هرات... با همه ی نداری هایش، مجبور است که بلیط هواپیما بگیرد زیرا رفتن با موتر (ماشین) خطر جانی در پی دارد.
سالکان طریقت سیاست، از راه و رسم کشورداری، چیزی نمیدانند و اگر هم می دانند، منافع سیاسی و اقتصادی شخصی شان ایجاب می کند که منافع عامه را فراموش کنند.
مرحع دادخواهی و دادستانی، به نحو اکثر، با واسطه و پارتی آلوده شده. شکایت و تظلم یک مظلوم، بیش از آن که به نفعش تمام شود، به ضررش ختم می گردد.
برای استخدام و کارهای رسمی دولتی، هرچه آزمون رقابتی برگزار می گردد، همه نمایشی و صوری است؛ بیش از اعلان رقابت، شخص مورد نظر تایید می گردد و بعدا برای این که به مقام بالا گزارش دهند، آزمون نمایشی راه می اندازند. افراد کهنسال که وقت بازنشستگی شان رسیده باشد، توسط واسطه و رشوه، چند سال را با همان حالت ادامه می دهند.
زمانی که یک تبعه ی کشور دیگر، با اطمینان خاطر می گوید که افغانستان همه چیز دارد از معادن آهن و گاز... باید نیازهای اولیه زندگی را دولت تامین کرده باشد؛ سخت است که جواب دهی که بدبختانه ما حتی در پایتخت کشور، از این نوع نیازهای اولیه ی گاز و برق دایمی... محروم هستیم. در فصل زمستان، در پایتخت کشور، بامداد و شام، از دود ذغال و چوب، انسان خفه می شود و راه گم می کند. درست است ما معادن داریم ولی معادنِ کشور ما به دست سیاستمداران و متخصصین ما نیست. سیاستمداران ما به اختلاف ذات البینی و رقابت های ناسالم شان مشغول اند خبر ندارند که این مواد خام به کجا می رود؟ سرنوشت این همه معادن چه می شود؟ تا جایی که دیده شده، بسیاری از این معادن که کشف شده، به دست امریکایی هاست. کسی حق نزدیک شدن به این معادن را ندارند.
نه تنها کوچکترین کاری برای رفاه عامه صورت نگرفته است که بالعکس، مالیات و تکس، هر روز، رو به افزایش است و دولتی که نظر به قانون اساسی، ملزم است که برای مردم خدمت کند، خیانت می کند.
این درد و رنج و محرومیت به همین جا ختم نمی شود، مایه تاسف و نگرانی آنجاست که کمکهای ظاهری و صدقات خارجی ها، ریشه مردم افغانستان را خشک می کند. سیاستمداران کشور با همین کمک های مقطعی و نامعلوم دل خوش هستند؛ به این نمی اندیشند که یک طرح و برنامه ی دراز مدت بسازند تا از این بدبختی های اقتصادی در آینده نجات پیدا بکنند و دیگر دست به دامن شرق و غرب نیندازند. چنانچه گفتیم که این نیازهای اقتصادی یکی از عواملی است که وجود نیروهای امریکایی در افغانستان را توجیه کرده است. بارها دولت مردان کشور یادآوری کرده اند که اگر امریکا نباشد، درآمد داخلی حتی مصارف ارتش ملی را نمی تواند تامین کند، چه رسد به این که بازسازی و نوسازی و صدها مصارف دیگر از آن تامین گردد.
افغانستان، مثلِ بعض کشورهای اسلامی، در یک باتلاقی از فساد و فقر و تباهی گیر مانده است. ظاهرا هیچ اراده ای هم وجود ندارد که وضعیت موجود را به مطلوب برساند. مردم افغانستان، در چندین دوره ی انتخابات ریاست جمهوری در صحنه های سیاسی حضور فعال داشتند و برای این فردای شان بهتر شود، رای دادند؛ ولی با تاسف این رای دادن ها هیچ نفعی به حال مردم نرسانید و هیچ محصولی برای شان عاید نگردید؛ مردم فقیر و محتاج، شمشیر برّان نیاز و دست درازی به مغز استخوان صبوری شان رسیده. خانواده های بی بضاعت، حسرت خوردن یک شب غذای بهتر را در دل شان باقی است؛ مردان زیادی با جیب های خالی و دل های پر با سختی روزگار دست و پنجه نرم می کنند نه کاری نه شغلی دارند آبروی شان را کف دست شان گذاشته از این طرف و آن طرف پول قرض می گیرند. این اوضاع و احوال کشوری است که حاکمان آن گاهی به تاریخ پنج هزارساله ی شان می نازند، به این فکر نیستند که وقتی امنیت، اقتصاد و کار نباشد، تاریخ پنج هزارساله چه دردی را دوا خواهد کرد؟ از طرفی جامعه ی ما با همان فقر و نداری شان، اتحاد و انسجام درست ندارند، دنبال کسانی روانند که ارمغانی جز فقر و جنگ نداشته اند...
آری! دفتر داستان جامعه ی افغانستانی، مشحون از اندوه و درد و آوارگی و مهاجرت است. آنانی که در کشور مانده اند نیز امیدی برای فردای بهتری ندارند، سیاستمداران ما خانواده شان در ممالک غربی هستند، دغدغه ای ندارند؛ افسوس برآنانی که برای زنده ماندن و لقمه ی نانی، تقلا می کنند بستر و بالینی جز خار و خاره نیز ندارند. و برخی که دل به دریا زده اند به اروپا مهاجرت کرده اند، بسیاری شان غرق شدند، کشته شدند و جمعی نیز رسیده اند ولی در انتظار پذیرفته شدن به سر می برند. اما هر جای دنیا که بهشت هم باشد، بازهم مشکلات خاص خودش را دارد.
به امید آنکه این قصه های پر غصه، به زودی پایان پذیرد. این شب های سیاهی و تباهی ختم گردد، فجر امید، صبح خوشی های مردم افغانستان فرا برسد و آفتاب صلح و آشتی از مشرقِ این خطه، طلوع نماید.
علی ظفر یوسفی -
خبرگزاری جمهور