>> جمهور - عجز در اندیشۀ بیدل - نسخه قابل چاپ

عجز در اندیشۀ بیدل

عبدالبشیر فکرت بخشی

24 سرطان 1394 ساعت 14:08

انسان با عجز به دنیا می‌آید و ناتوانی جزو فطرتِ انسانی اوست. ابوالمعانی برآنست که عجز با پیدایی انسان در ازل چهره‌گشایی کرده است و انسان همچون مویی که قدم از سر می‌کند و می‌روید، با قدم‌های سرِ خودش گام به قلمرو حرکت و نمو می‌گذارد.



بلند است آنقدرها آشیان عجز ما بیدل
که بی سعی شکست بال وپر نتوان رسید آنجا





مقدمه
بیدل از شاعرانی است که تا هنوز در سرزمین خودش، یعنی قلمروِ زبانِ فارسی بدرستی شناخته نشده است. بیدل را هم‌زبان‌های او نیز ارجِ چندانی نگذاشته‌اند و از این قلۀ فتح‌نشدنی زبان و اندیشه ناآگاه گذشته‌اند. بیدل شاعری است که در افغانستان بیش از ایران و تاجکستان موردِ توجه بوده است و مردمان سرزمین ما ارادت و نسبتِ ویژه‌یی با این شاعر گرانمایه داشته‌اند. بیدل را امپراطور زمانه‌های آینده و شاعرِ فردا می‌توان نامید. بیدل که ابوالمعانی لقب گرفته است، شاعری چیره‌دست، فیلسوفی آگاه، عارفی وارسته، متفکری کم‌نظیر و گرانمایه است که متأسفانه جز به ابعادِ عرفانی اندیشۀ او پرداخته نشده است و بیش از محتوا، به ساختارِ شعر او توجه صورت گرفته است.
بیدل از انسان، جهان، خدا، ابدیت، خودی، عجز، حیرت، آیینه، مثال، عشق، تپیدن و چیزهای زیادی سخن می‌زند و معانی بی‌شماری زیرِ سقف زبان او حشر می‌شوند که در این میان، عجز را می‌توان محور مرکزی دایره معنایی او دانست. عجز را از محوری‌ترین مفهومی گفته‌اند که در اشعار ابوالمعانی به وفرت به‌کار رفته است. عجز سوژه محوری اندیشه‌های انسان‌شناسانه بیدل است که با هستی و آفرینشِ انسان در آمیخته‌گی دارد و اگر خواسته‌ باشیم برای دیدگاه‌های انسان‌شناسانۀ بیدل محوری تعیین کنیم، قطعاً مفهوم عجز خواهد بود. ابوالمعانی در هیچ حالی محدودیت‌های وجودی و بشری خویش را از یاد نمی‌برد و عجز بشری‌اش را همواره پیشِ چشم دارد. عجز نه فقط در نهاد ما نهاده شده است، که با انسان‌شدنِ ما نیز پیوند دارد و نسبتِ آن با ما از هر چیزی روشن‌تر است. وقتی عجز فراموش شود غرور به میدان می‌آید و انسانِ فروتن به حیوانِ وحشی مسخ می‌شود.
از آنجایی‌که بیدل با این‌همه بزرگی بدرستی شناخته و شناختانده نشده است و نیز به محتوای اندیشۀ وی توجه کمتری صورت گرفته است، سعی کردم تا مفهومِ عجز را در اندیشۀ ابوالمعانی واکاوی کنم و نسبتِ آن را با آفرینش، قرآن، خداشناسی و حیرت نشان بدهم.

عجز و انسان
انسان با عجز به دنیا می‌آید و ناتوانی جزو فطرتِ انسانی اوست. ابوالمعانی برآنست که عجز با پیدایی انسان در ازل چهره‌گشایی کرده است و انسان همچون مویی که قدم از سر می‌کند و می‌روید، با قدم‌های سرِ خودش گام به قلمرو حرکت و نمو می‌گذارد.
شد ز ازل چهره‌گشا عجز ز پیدایی ما
مو ننهد پا به نمو تا قدم از سر نکند
علّامه سلجوقی در توضیح این بیت چنین نوشته است:
یعنی از آنروزی که وجودِ مطلق از حجلۀ اطلاق خود پای به عرصۀ تعیّن گذاشته است، هستی به طرف ضعف تنزّل کرده است. آن روز نسبت به ما ازل است و آن روز حدود سرحدی بین \"مطلق\" قوی و کامل، و \"معیّن\" ضعیف و ناقص، بین \"مطلق\" معبود و مسجود و \"معیّن\" عابد و ساجد که برای سجده سر را قدم می‌سازد، مشخص شده است .
اگر بیدل را چنانکه علّامه سلجوقی پنداشته است عارفی وحدت‌الوجودی بدانیم، وجود با پایین‌آمدن از قطبِ اطلاق، با هر تنزلی، قوّت و کمال پیشینِ خودش را از دست می‌دهد و شأنیّتِ نزول به مرتبۀ وجودی نازلتری را پیدا کند. وجود در قوسِ نزولی خویش حرکت می‌کند تا به عالم ناسوت و به انسان می‌رسد و در انسان به آخرین مرتبۀ خودش تنزیل می‌یابد و عجز وجودی در انسان به‌صورتِ کامل‌تری چهره می‌نماید و عجزِ وجودی با وجودِ انسانی در ازل نسبت پیدا می‌کند.
در اندیشه وحدت‌الوجود، برای صعود به مراحل قوی‌تر و کامل‌تر، باید قوسِ نزولی را به صورتِ صعودی اما معکوس پیمود و مراتبِ وجودی را از ناسوت به ملکوت و از ملکوت به جبروت و از جبروت به صوبِ عالم لاهوت طی کرد. بالاآمدن در قوسی صعودی و سیرِ رو به اطلاقِ وجودِ متعیّن انسان می‌تواند رهایی گام به گام او را از عجز وجودی او به همراه داشته باشد.
هدفِ مقصد ما سخت بلند افتاده است
باید از عجز کمان کرد خم بازو را

عجز دلیل انسان‌شدن
در رابطه به اینکه چگونه انسان شدیم و انسان‌شدن ما ماحصل چیست؟ گومگوهای بسیاری راه افتاده است و قلم‌های زیادی فرسوده شده‌اند. در این میان، ابوالمعانی بیدل، انسان‌شدنِ انسان را نه تنها با عجز و انکسار در پیوند می‌بیند، بلکه عجز را دلیل انسان‌شدن انسان نیز می‌خواند.
قابل بارِ امانت‌ها مگو آسان شدیم
سرکشی‌ها خاک شد تا صورتِ انسان شدیم
از نظر ابوالمعانی، بارِ امانتی که آسمان‌ها و زمین از برداشتنِ آن ابا ورزیدند [احزاب: ۷۲] بر دوش انسانی گذاشته شد که تمام سرکشی‌ها را به زمین گذاشت و سرگرانی‌ها را به یکسو زد تا صورتِ انسانی به‌خودش گرفت و استعدادِ حمل این امانت در او ظهور کرد.
بیدل اشاره به ماجرای بیرون‌شدنِ آدم از بهشت دارد. حضرتِ آدم  با خوردنش از میوه ممنوعه، از خطِ سرخی که خداوند  برایش کشیده بود، عبور کرد. نافرمانی خداوند و عصیان در برابرِ فرمانِ اوتعالی باعث شد تا آدم به زمین هبوط کند و هبوطِ او مجازاتی در برابرِ نافرمانی او قرار داده شود. به همین‌سان، شیطان نیز در برابرِ آدم سر به سجده نگذاشت و در برابرِ فرمانِ خداوندی دست به قیاس زد. ابلیس با این استدلال که او از آتش آفریده شده است و آدم از خاک [ص: ۷۶]؛ پس برتری از آنِ اوست، نافرمانی کرد و فرمانِ خداوند  را مبنی بر سجده به حضرتِ آدم  به‌ جای نیاورد.
این دو مسأله در حقیقت دو عصیانی بود که در برابرِ فرمانِ الهی صورت گرفت، اما رویکردِ آدم و ابلیس به عمل‌کردهای‌شان یکسان نبود. شیطان نافرمانی و اغواشدنش را به خدا نسبت داد [اعراف: ۱۶] در حالی‌که آدم و حوا عاجزانه مسئولیتِ خطای‌شان را پذیرفتند و آن را ستمی بر خویشتن خواندند [اعراف: ۲۳]. شیطان که بارِ مسئولیتِ سجده‌نکردنش را به دوش نگرفت و آن را به خدا فرافگنی کرد، رانده شد؛ اما آدم و حوا که با انکسارِ تمام خطای‌شان را پذیرفتند، دوباره خوانده شدند و با هبوط در دنیا به خلافتِ زمین رسیدند.
ابلیس که روزگاری معلمِ ملکوت بود، با نسبت‌دادنِ عملش به خدا، به جبر گرایید و آدم و حوا با پذیرفتنِ عاجزانۀ مسئولیتِ شان به اختیار روی آوردند و عمل و نتیجه عملِ شان را فرانیافگندند. با این توضیح، پیشینۀ تاریخی دو نحله اختیارگرایی و جبرانگاری که همواره موضوعِ مباحث داغ کلامی بوده است، تا آدم و ابلیس ریشه می‌دواند و اختیارگرایی با عجز و تواضع‌گری پیوند قابلِ دیدی می‌یابد.
اختیار با اثبات و پذیرشِ مسئولیت رابطه عمیقی دارد و نفی اختیار را همواره با نفی مسئولیت یکسان گرفته‌اند. آدمی که مسئولیتِ خطایش را می‌پذیرد، علی‌الظاهر به اختیار باور دارد و آنرا نتیجه عملِ خودش می‌بیند؛ اما ابلیس تن به اختیار نمی‌دهد و با فرافگنی وقیحانه‌یی دست به دست جبر می‌دهد.
ابوالمعانی با بیانِ عجزِ بشری انسان، انسان را از تکیه زدن در مقام خدایی برحذر می‌دارد و از انسانِ معذور می‌طلبد کار خدایی نکند و همچون فرعون نعرۀ \"أنا ربکم الأعلی\" سر ندهد.
پرواز بنده‌گی به خدایی نمی‌رسد
ای خاک خاک باش، بلند است آسمان
بنده‌گی هرچند اوج بگیرد و بالا برآید، باز هم به ساحتِ خدایی نخواهد رسید؛ بنده بنده است و خدا خدا. وقتی چنین است، پس خاک باید خاک‌بودنش را از یاد نبرد و فروافتاده‌گی را لحظه‌یی از سر فرو نیندازد. ابوالمعانی وصل‌شدن به خود را جز با وصل‌شدن به خدا میسر نمی‌بیند و خودفراموشی را با خدافراموشی در پیوند می‎نگرد.
عجز بساط اعتبار از مدد غرور چند
بنده به خود نمی‌رسد تا به خدا نمی‌رسد
بیدل انسان را محدود در لوازم امکانی و انسانی می‌بیند که برطرف‌شدنی نیستند. انسان زمان‌مند، مکان‌نمند، جهت‌دار و انسانی که در حصارهای خردکننده‌یی دست و پا می‌زند، نبایست تصوّر کند از این محدویت‌ها رهیده و به مطلقیّت وصل شده است. انسان افزون بر محدودیت‌های بیرونی، محدودیت‌های وجودی و ذاتی‌ بسیاری دارد که به حکم انسان‌بودنِ او به او رسیده است.
سرت ار به چرخ ساید نبری گمان عزت
که همان کف غباری به هوا رسیده باشی
برآمدن از نردبانِ آسمان و قدم‌زدن بر بلندای چرخ، ماهیتِ انسان را تغییر نمی‌دهد و غبار اگر به هوا نیز رسیده باشد ماهیتِ اصلی آن دگرگونی نمی‌پذیرد و همان غباری است که بوده است.
در رابطه به این‌که چرا انسان‌هایی علی‌رغم محدودیت‌های انسانی خویش دعوی خدایی کردند و نعرۀ \"أنا ربکم الأعلی\" سردادند؟ مولوی پاسخ زیبایی دارد. مولوی در داستان آیینه آوردن مهمان به حضرت یوسف و الله گفتنِ بدون لبیک نشان می‌دهد که خداپیشه‌گی فرعون و عصیان‌گری ابلیس ناشی از \"پندارِ کمال\" بوده است. تصوّر کامل‌بودن به عُجب آن‌ها انجامید و آنان -وقتی نقصی در خویشتن ندیدند- به عصیان و عصیانِ خداپیشه‌گی دست زدند. ابلیس و فرعون با پندارِ کمالی که داشتند، نتوانستند کمالِ الهی را دریابند و کمال جز در نقص و تصویر هستی جز در آیینه نیستی دیده نمی‌شود. عجز از این منظر، بازنمای کمال و وابسته‌گی انسان به خداست.
آینۀ هستی چه باشد نیستی
نیستی بر، گر تو ابله نیستی
هستی اندر نیستی بتوان نمود
مالداران بر فقیر آرند جود
خواجۀ اشکسته‌بند آنجا رود
که در آنجا پای اشکسته بود
کی شود چون نیست رنجورِ نزار
آن جمال صنعت طبّ آشکار
نقص‌ها آیینۀ وصف کمال
وآن حقارت آینۀ عزّ و جلال
زآنکه ضد را ضد کند ظاهر یقین
زآنکه با سرکه پدید است انگبین
هر که نقص خویش را دید و شناخت
اندر استکمال خود ده اسبه تاخت
زآن نمی‌پرّد به سوی ذوالجلال
کاو گمانی می‌برد خود را کمال
علّتی بتّر ز پندارِ کمال
نیست اندر جان تو ای دو دلال
از دل و از دیده‌ات بس خون رود
تا ز تو این معجبی بیرون رود
علت ابلیس أنا خیری بده‌ست
واین مرض در نفس هر مخلوق هست
اینکه فرعون دعوای خدایی سر می‌دهد نیز ناشی از پندارِ استغنای او بوده است. فرعون در تمام عمرش با دردی مواجه نشد و اندوهی بر وی غلبه نکرد؛ چه اگر درد و اندوهی بر او می‌آمد، خودش را ناتوان و عاجز می‌یافت و قطعاً به خدا باز می‌گشت.
داد مرفرعون را صد ملک و مال
تا بکرد او دعوی عز و جلال
در همه عمرش ندید او دردِ سر
تا ننالد سوی حق آن بدگهر
داد او را جمله ملک این جهان
حق ندادش درد و رنج و اندُهان
درد آمد بهتر از ملک جهان
تا بخوانی مرخدا را در نهان
مولوی با این بیان، نشان می‌دهد که چگونه مال و منال به انسان غرور کاذب می‌بخشد و در او ایدۀ کمال و بی‌نیاز از خدا را تولید می‌کند. ندیدن عجز خود عین نقصان است و تا انسان به عجز خویشتن پی نبرد، نمی‌تواند آیینه‌دار کمالِ الهی قرار گیرد. این آموزه ابوالمعانی برای انسان امروز بسیار بااهمیت است. انسان امروزی که خودش را در جایگاه خدا و بی‌نیاز از خدا می‌بیند، بیش از هر زمانِ دیگری به عجز و فروتنی نیازمند است.
با وجودِ ناتوانی سر به گردون سوده‌ایم
چون مه نو سرخط عجزیم و مغروریم ما
انسان روزگار ما خودش را از دست داده است و چنان با ابزارها و دست‌ساخته‌های خودش نرد می‌بازد که انگار پاره‌یی از وجود اویند و او همان ابزارهایی است که خودش ساخته است. احساس یگانه‌گی انسان با ابزارهای دست‌ساختۀ خودش، احساس کاذبی است و کذبِ آن نیز زمانی نمودار خواهد شد که انسان به هیچ ابزار و وسیله‌یی دست‌رسی نداشته باشد و خودش را در مواجهه‌یی بلاواسطه با جهان، تنها و رهاشده پیدا کند.

عجز و تعلّق آن با معرفتِ انسان
چنانکه گفته آمدیم، انسان موجودی است با لوازم و امکاناتِ محدود بشری؛ نفس بشربودن محدودیت است و انسان دارای محدویت‌ها و نارسایی‌های ذاتی و ماهوی بسیاری است. نه تنها این، بلکه با زندان‌ها و رهزنان بیرونی بی‌شماری نیز روبرو است. انسان با جهانِ امکان تعلق دارد و ممکن‌بودن او خود عین احتیاج به علت است و احتیاج نیز نوعی عجز و ناتوانی به حساب می‌آید.
عجز بینش با تعلق‌های امکان آشناست
اشکِ ما تا چشم‌نگشودن به مژگان آشناست
انسان که به ‌لحاظ هستی‌شناختی تا هنوز نتوانسته است از دایرۀ امکان پا بیرون بنهد و در دایره قواعد حاکم بر جهان امکان، و در تعلق با جهان امکان بسر می‌برد، نمی‌تواند از دید و دانشِ مطلق برخوردار باشد. حدودِ امکانی و وجودی انسان با عجز بینش و نارسایی‌های دیدِ او پیوند دارد و انسان محدود به لحاظ وجودی نمی‌تواند شناختی نامحدود داشته باشد؛ چه ما از دریچۀ وجودِ مان به جهان و حقیقت می‌نگریم و آن‌ها را در حدودِ وجودی خویش می‌فهمیم. بیدل حتی نگاه ما به خدا را نیز متناهی و انسان‌وار می‌خواند.
آنکه آنسوی جهاتش خوانی
تا تو محو جهتی محدود است
ابوالمعانی پیوند عجیبی میان وجود و معرفت، یا به تعبیری هستی و شناخت قایل است و دریچه‌یی از وجود به معرفت می‌گشاید و محدودیتِ وجودی را با عجز معرفتی انسان آمیخته‌بهم می‌بیند. این نوع رویکرد نهایتاً به محدودیت شناخت با توجه به محدودبودن هستی -که خود استوار بر اعتقاد به مراتبِ وجود است- می‌انجامد و راه هستی‌شناسی به معرفت‌شناسی منتهی می‌شود.

عجز و رسیدن به خدا
وقتی انسان خودش را در حضورِ خداوند می‌یابد و عظمتِ اوتعالی را در حدودِ انسانی خویش درک می‌کند؛ خم بر قامتِ فطرت می‌زند و چاره‌یی جز کرنش و تعبّد نمی‌بیند.
گرانی کرد بر دوشم غرور ناز یکتایی
خمی بر دوش فطرت بستم و خود را دوتا کردم
غرور نازِ یکتایی چنان سنگینی دارد که هیچ دوشی در برابرِ آن تاب نمی‌آورد و جز کرنش و دوتاشدن، مجالی برای ایستادن باقی نمی‌گذارد. بیدل با این بیان، راهی از عجز و انفعال به سوی خداپرستی باز می‌کند و فطری بودن خداپرستی را نیز با عجزِ بشری در ارتباط می‌بیند. اگر عجز را نوعی خلا و تهی‌شده‌گی بدانیم، آموزه عجز بیدل با روشنگاه هایدگر قرابتِ تامی می‌یابد و ظرفی برای انجذابِ نور وجود، یا همان لمعاتِ انوار الهی قرار می‌گیرد.
ابوالمعانی بیدل، عجز بشری را در حضور نورِ قدرت الهی می‌بیند و الا انسان توانمندی‌های بسیاری نسبت به سایر موجودات دارد و عجز در حضور عظمت خداوند به معنای نفی تسخیر‌گری بشر بر جهان و انسان نیست.
حضور کبریا تا نقش بستم عجز پیش آمد
برون احتیاج آثار استغنا نشد پیدا
عجز در ذاتِ خودش نقص نیست، بلکه تهی‌شده‌گی‌یی است که می‌تواند از کمال و حضورِ کبریایی پر گردد و عجز و استغنا درهم‌تنیده و جاذبِ یکدیگراند. ابوالمعانی حدّ فاصل میان ساحتِ انسان و خدا را در احتیاج می‌بیند. انسان در هر صورتی محتاج است و کامل‌ترین نوع احتیاج او، احتیاج وجودی اوست. انسان نه فقط در وجود، که در استمرار وجود خودش نیز محتاج است. این حالی‌ست که خدا نه در وجود محتاج به غیر است و نه هم در استمرارِ وجودِ خودش، او یکتا و بی‌نیاز است [اخلاص: ۱-۲] و همین احتیاج‌مندی و عدم احتیاج است که ساحتِ خدایی را از ساحتِ انسانی تفکیک می‌کند.
آن‌چه در درگاه کبریایی نیست، عجز است و آنچه در درگاه الهی از هرچیزی پسندیده‌تر است انکسار و فروتنی است. انسان به‌دلیل انکسارِ خودش بازگشت کرد و شیطان به سببِ استکبار و خودبزرگ‌بینی رانده شد. عجز و استکبار، و به تَبَع آن، انسان و شیطان در برابرِ هم قرار دارند و از همین‌جاست \"که مرحوم است آدم هرقدر شیطان رجیم باشد\".
ابوالمعانی در آغازین بیت غزلیاتش بیان می‌دارد که جز با عجز نمی‌توان به اوج کبریا پهلو زد و راه و روزنه‌یی گشود:
به اوج کبریا کز پهلوی عجز است راه آنجا
سر مویی گر اینجا خم شوی بشکن کلاه آنجا
هر فرودی در اینجا فراشدی تا بارگاه کبریایی دارد و یک سرِ ‌مو خم‌شدن و سرگرانی به زمین نهادن، کلاه‌شکستنی تا اوج ساحتِ کبریایی دارد.
به اوج همتم افزود پستی‌های عجز آخر
که در خوردِ شکست خود بود معراج دامان‌ها
با این وصف، عجز و شکسته‌گی را باید مایه سربلندی و نردبانِ عروج آدمی تا کبریائیتِ خداوند دانست. عجز را اگر نقص هم به شمار آوریم، نقصی کمال‌آور است؛ نقصی که از کمالِ الهی آیینه‌داری می‌کند و موجباتِ کامل‌شدن آدمی را بیش از پیش فراهم می‌آورد.

عجز و حیرت
ابوالمعانی میان عجز و حیرت که یکی دیگر از سوژه‌های محوری اوست، رابطه می‌بیند و عجز را صحرایی می‌بیند که متاعِ ما از قافلۀ آن حیرت است و با این وصف، اگر محمل بر آیینه بکشیم نیز تعجبی ندارد.
به دشتِ عجز تحیّرمتاعِ قافله‌ایم
اگر بر آینه محمل کشیم نیست عجب
ابوالمعانی صداهایی از کاروانِ عجز می‌شنود که حیرت را رهنمایی برای گم‌کرده‌راهان می‌خواند و راه‌گم‌کرده‌گان را به راه و روندی هدایت می‌کند.
صدایی از درای کاروان عجز می‌آید
که حیرت هم به راهی می‌برد گم‌کرده‌راهان را
حیرت توقف نیست، تپنده‌گی‌یی‌ست که از شدّت تپیدن، به سکون رسیده است و جز برای صاحبانِ حال قابلِ فهم نخواهد بود. حیرت راه‌نماینده و هدایت‌گر است، نه سردرگمی و راه‌گم‎کرده‌گی؛ حیرت راهی برای رهایی از گم‌شده‌گی است و صدایی که قافله‌های گم‌شده را به سویی و سمتی راه می‌نماید و فریاد می‌زند.
حیرت، نتیجه عجز است. وقتی انسانی خودش را در برابر عظمتِ توصیف‌ناپذیر خدا و مجهولاتِ بی‌پایان جهان معذور و ناتوان می‌بیند و علی‌رغم اشتیاق مفرطی که به فهمیدن و حقیقت‌جویی دارد، نمی‌تواند به کنه و کرانۀ جهان راه برد، شگفت‌زده می‌شود و چاره‌یی جز این ندارد که ندا بردارد:
مژگان به کارخانۀ حیرت گشوده‌ایم
در دستِ ما کلید درِ باز داده‌اند
انسان در یک‌چنین حالتی بر سر دو راهی عجز و عظمت قرار می‌گیرد؛ در یکسو ناتوانی و در سوی دیگر بیکرانی جهان. نتیجه مواجهه میان عجز و عظمت، چیزی جز حیرت‌زده‌گی نیست. شاید همین مسأله است که قرآن‌کریم از ناتوانی و عجزِ دیده‌گانی سخن می‌گویند که در پی یافتن درز و شکاف در کاینات ناکام مانده اند [ملک: ۴] و راه به جایی نبرده‌اند.

چکیده
عجز از مفاهیم محوری اندیشۀ بیدل است و اگر قرار باشد برای اندیشۀ بیدل محور و مرکزی قایل شویم، قطعاً مفهوم عجز خواهد بود. عجز در نهادِ انسان نهاده شده است و انسان به لحاظِ وجودی نیز عاجز و محتاج است. عجز در اندیشۀ بیدل موجب انسان شدنِ ماست و فروتنی حضرت آدم باعث شد دوباره خوانده شود و با هبوط در زمین، به مقام خلافتِ خداوند تکیه زند. بیدل با بیان اینکه انسان موجودی عاجز است، وی را از عجب، استکبار و دعوی خدایی برحذر می‌دارد و پرواز بنده‌گی را تا ساحتِ خدایی محال می‌بیند.
دلیل اینکه چرا انسان ناتوانی خودش را از یاد می‌برد و نعرۀ \"أنا ربکم الأعلی\" سر می‌دهد؟ پندارِ کمال است و انسانی که خودش را کامل، بی‌نقص و غنی می‌بیند، دست به سرکشی می‌زند و ناتوانی‌های بشری‌اش را فراموش می‌کند. عجز با هستی و در پی آن با شناختِ انسان نیز ارتباط می‌گیرد، کمااینکه انسان محدود به لحاظ وجودی نمی‌تواند به وجودِ مطلق کماهی پی ببرد و حقیقتِ مطلق را چنانکه هست بشناسد. انسان، حقیقت را در حدودِ وجودی خودش می‌فهمد و بیدل با این بیان، راهی از وجود به معرفت می‌گشاید و محدودیتِ وجودی را با معرفتِ محدودِ بشری در پیوند می‌بیند.
انسان در برابرِ عظمتِ خداوندی خم بر دوش فطرت می‌زند و خودش را دوتا می‌کند. زیرا هیچ دوشی غرور ناز یکتایی او را تاب نمی‌آورد و در برابرِ آن قامت توانِ قامت‌افراختن ندارد. عجز اگر از یکسو نقص است از سویی کمال به حساب می‌آید. عجز را اگر نقص هم به شمار آوریم، نقصی کمال‌آور است و کمالِ الهی نیز جز در آیینۀ عجز بشری نموده نمی‌شود.
عجز با حیرت نیز پیوند دارد و انسان وقتی در دوراهی عجز و عظمت قرار می‌گیرد، حیرت چهره می‌گشاید و او را به جایی و راهی رهنمون می‌شود. حیرت راه‌نماینده و هدایت‌گر است و صدایی که قافله‌های گم‌شده را به سویی و سمتی راه می‌نماید و از راه‌گم‌کرده‌گی نجات می‌بخشد.
عبدالبشیر فکرت بخشی- استاد دانشگاه
ارسالی به خبرگزاری جمهور


کد مطلب: 68334

آدرس مطلب: https://www.jomhornews.com/fa/article/68334/

جمهور
  https://www.jomhornews.com