امام اعظم از یکسو، اجدادش فارسیزبان و کابلی بودند و از سوی دیگر، خودش هم در محیطی فارسیزبان بزرگ شده بود و پرورش یافته بود چرا که در اواخر سده نخست هجری و نیمه نخست سده دوم هجری، عراق، جمعیت فراوان فارسیزبان را در خود جای داده بود و این موجب گشته بود که امام ابوحنیفه با فرهنگ و زبان فارسی آشنایی پیدا کند و با مردمان پارسیگو مراوده داشته باشد و تا حدودی دلبسته این فرهنگ و زبان شود چرا که به گفته مولانا در مثنوی:«هرکسی کو دور ماند از اصل خویش/ بازجوید روزگار وصل خویش.»
معمولاً ما آدمها بر اساس کلیشهها با مسائل و پدیدهها برخورد میکنیم. برای اینکه به درک دستی از یک مسأله برسیم باید به دور از دیدگاههای کلیشهای درباره آن مسأله بیندیشیم. بسیار اندکشمارند انسانهایی که خود را از قید و بند کلیشهها رهانیده باشند و بدون مبنا قرار دادن دیدگاهها و نظرات دیگران، کوشش کنند با پای خود راه بروند و با مغز خود بیندیشند.
یکی از این کلیشههای رایج ایناست که ابوالقاسم فردوسی، آفرینشگر شاهنامه، زبان فارسی را از نابود شدن رهایی داد و اگر فردوسی اقدام به سرودن شاهنامه نمیکرد اکنون نشانی از زبان فارسی باقی نمیماند و زبان فارسی در فهرست «زبانهای منقرض شده» جای میگرفت.
فردوسیدوستان، حکایتی را دست به دست میچرخانند به این صورت که از حسنین هیکل، روزنامهنویس نامآور مصری، پرسیده شد که چرا ملت مصر، زبانش عربی شد اما فارسیزبانان، با آنکه مغلوب مسلمانان شدند و بسیاری از آنها اسلام را پذیرفتند، زبان خود را دیگر نکردند؟ حسنین هیکل در پاسخ گفت:«ما عربیزبان شدیم چرا که فردوسی نداشتیم.»
مسلماً این سخنی که از زبان حسنین هیکل در باب اهمیت و ارزش فردوسی برای فارسیزبانها نقل میکنند هزگز بر زبان آقای هیکل جاری نشده و برساخته ذهن و خیال آنهاییاست که ارادتی تا سرحد پرستش نسبت به فردوسی دارند و ارزشی بالاتر از حد معمول برای او قایلاند. هواداران افراطی ابوالقاسم فردوسی میخواهند او را «احیا کننده زبان فارسی» بدانند و برای اثبات این نکته از جعل و دروغبافی هم ابایی ندارند.
مسلماً ابوالقاسم فردوسی با سرودن شاهنامه کاری کرد کارستان و با به نظم در آوردن داستانهای کهن و آیینها و رسوم ایرانیها (مقصودم از ایران، ایران تاریخیاست نه ایرانی که فعلاً کشوریاست در غرب افغانستان) گنجینهای بزرگ از فرهنگ را به جهانیان عرضه کرد و خدمتی بزرگ برای فارسیزبانها انجام داد و در واقع، بخش مهمی از «فرهنگ» آنها را از فراموش شدن نجات داد. ولی این به این معنا نخواهد بود که اگر ما فردوسی نمیداشتیم زبان خود را یکسره فراموش میکردیم و عربیزبان میشدیم چرا که زبان فارسی، پیش از شاهنامه فردوسی هم زبانی زنده و پرگوینده بود و نیازی به مسیحایی نداشت که آن را زنده کند و از نابودی رهایی دهد. حتا در سدههای نخست تاریخ اسلام نیز، زبان مردم کوچه و بازار، فارسی بود و زبان عربی زبانی بود که بیشتر با آن، اصحاب علم و هنر و دیوان سر و کار داشتند و نیز مردم معمولی، قدری از آن را یاد میگرفتند برای خواندن قرآن و ادای شعایر دینی.
آن عده از دانشمندان و اصحاب فرهنگی که در سدههای بعدی میخواستند با مردم عادی سخن بزنند کتابهای خود را به فارسی مینوشتند. برای مثال، امام محمد غزالی وقتی در اواخر سده پنجم هجری قمری میخواست به دلیل کثرت فارسیزبانان «از بهر پارسیگویان و عوامِ خلق» بنویسد مجبور شد خلاصهای از کتاب سترگ «احیای علوم الدین» را از عربی به فارسی برگردان کند و نام آن را «کیمیای سعادت» گذاشت. شاهنامه فردوسی هم برای آن عده از مردمی سروده شده بود که به زبان فارسی آگاهی بیشتری داشتند تا زبان عربی.
بگذریم از اینکه سخنان روزنامهنگار ملیگرای مصری، نمیتواند ملاکی برای ما قرار بگیرد تا به شناخت جایگاه فردوسی دست یابیم. حسنین هیکل، صلاحیت اظهار نظر در چنین زمینههایی را ندارد چراکه او - به گواهی نوشتههایش- آگاهی چندانی در باره این قبیل مباحث ندارد.
به هرحال، اگرچه نام اشخاصی چون فردوسی و سعدی و مولوی و حافظ و... با زبان فارسی گره خورده و صاحبنظران، زبان فارسی را وامدار این شخصیتها میدانند؛ اما در واقعیت امر، کسان دیگری هم هستند که تلاشهای آنها در تقویت و تثبیت جایگاه زبان فارسی، خیلی مرکزی و گرانسنگ بوده است و چه بسا مرکزیتر و گرانسنگتر از تلاشهای شاعران و ادیبان نامدار قلمرو زبان فارسی؛ هرچند از خدمت آنها به زبان فارسی یادی نمیشود و نقش آنها در دفاع از زبان فارسی نادیده گرفته میشود. یکی از این شخصیتهایی که در حساسترین شرایط، خیلی به زبان فارسی خدمت کرده «امام ابوحنیفه»است که بعضیها لقب «امام اعظم» به او میدهند.
ابوحنیفه، بنیادگذار فقه حنفی
امام ابوحنیفه جایگاه برجستهای در میان فقیهان مسلمان دارد. او از سنین کودکی به اندوختن دانش، سرگرم بود و سالها نزد یکی از بزرگترین فقیهان عراق، حماد بن ابیسلیمان، تلمذ کرد. ابوحنیفه بنیانگذار فقه حنفیاست. بیشترینه مسلمانان – از بالکان گرفته تا چین- در حال حاضر، پیرو فقه حنفی استند. ابوحنیفه پیش از آنکه به فقه و فقاهت روی بیاورد به علم کلام اشتغال داشت و به همین دلیلاست که او رویکردی عقلگرایانهتر نسبت به دیگران، در باره مسائل و دینی فقهی دارد. امام ابوحنیفه دیدگاههای مهمی را در زمینه روش شناخت قرآن و اسلام طرح کرده است. او سختگیری زیادی در باب روایتهای منسوب به پیامبر اسلام روا میداشت و از همین رو، در استنباط احکام بیشتر از آنکه به حدیث اتکا کند به نصوص عام شریعت و رأی و استحسان استناد میکرد.
امام ابوحنیفه در سال ۸۰ هجری در شهر کوفه چشم به گیتی گشود و در سال ۱۵۰ هجری در زندان منصور عباسی (همان خلیفهای که با به کارگیری حیلت، ابومسلم خراسانی را به قتل رسانده بود) چشم از جهان پوشید. پدران او از اشرافزادگان کابلی بودند. اگرچه بعضیها پدربزرگ او را از آنهایی میدانند که در جنگ با مسلمانان به اسارت درآمده بودند و سپس آزاد شده بودند؛ نواسه امام ابوحنیفه، اسماعیل بن حماد، این ادعا را به شدت رد میکند و میگوید که :«ما از پارسیان آزاده ایم (ابناء فرس الاحرار) و برای یک لحظه هم هیچ یک از پدران ما در بردگی زندگی نکرده است.»(تاریخ خطیب بغدادی). گفتنیاست که در زبان عربیِ پیش و پس از اسلام بارها از «ایرانیان» به عنوان «آزادگان» یاد شده است.
جلال الدین سیوطی، مورخ نامدار، و بیاضی، از علمای نامبُردار مذهب حنفی، به صراحت نوشته اند که امام ابوحنیفه یکی از مصداقهای روشن آن فرموده حضرت رسولاست که باری فرمود:«اگر دانش (و بنا بر روایتی دیگر، اگر دین) در ستاره ثریا (پروین) میبود، مردانی از فارس موفق به دست یافتن به آن میشدند.» روشناست که این سخن را پیامبر اسلام در اشاره به قوم سلمان فارسی ایراد کرده است. پس معلوم میشود که نیاکان امام ابوحنیفه، ایرانی و فارسیزبان بوده اند.
پدر بزرگ امام ابوحنیفه، همنام نواسه اش بوده و نعمان نام داشته. او همان کسیاست که باری در نوروز برای (امام) علی بن ابی طالب، خلیفه چهارم مسلمانان، فالودهای (فالوذج) به عنوان هدیه تقدیم کرد. علی از او سپاسگزاری کرد و گفت:«هر روز ما نوروز است و به ما هر روز از این فالودهها بدهید.» (وفیات الاعیان، ابن خلکان) ظاهراً (امام) علی بن ابی طالب، خیلی از «فالوده» که غدایی بوده که در میان عربها پیش از اختلاط با فارسیزبانان، رایج نبوده خوشش آمده بوده است.
علی رغم اختلاف روایتها، روایت مشهورتر و صحیحتر نشان میدهد که اصل ابوحنیفه از کابل است. طبعاً کابلِ دوران فتوحات اسلامی خیلی بزرگتر از کابل فعلی بوده است. دکتر عنایتالله ابلاغ در کتابی که به عنوان «ابوحنيفة المتكلم» نوشته مینگارد که جد امام ابوحنیفه از خواجه سیاران بالا یا استرغچ (خواجه سیاران بالا در حومه چاریکار، مرکز ولایت پروان موقعیت دارد و استرغچ یکی از روستاهای ولایت کاپیساست) بوده است. آقای عنایتالله ابلاغ، این سخن را با اتکا به حرفهای مورخان در باره زادگاه پدران امام ابوحنیفه طرح کرده است. شاید به همین مناسبت است که در مرکز استان پروان، لیسهای (دبیرستانی) را به نام « لیسه نعمان» مسما کرده اند که یکی از لیسههای مهمِ افغانستاناست.
با توجه به همین اصالتِ فارسی و کابلیِ امام ابوحنیفه بود که منتقدان و مخالفانش، در دورهای که آوازهاش همه شهرهای اسلامی را درنوردیده بود او را متهم میکردند به اینکه چندان آشناییای با دستور زبان عربی ندارد و قواعد این زبان را در هنگام سخن گفتن، رعایت نمیکند.
امام ابوحنیفه در قیاس با دیگر پیشوایان مذاهب فقهی، اتکای بیشتری به عقل و خرد انسانی داشت و نیز در مقایسه با دیگران، روش سنتشکنانهای را در استنباط احکام فقهی برگزیده بود. از این رو، حاسدان و دشمنان ابوحنیفه، او را به اتهامهای عجیب و غریبی منسوب میکردند و کوشش میکردند ذهنیت مسلمانان را نسبت به او خراب کنند. اما علی رغم تبلیغات زهرآگینی که برضد امام ابوحنیفه صورت میگرفت، فقه حنفی- که مرکب از اقوال او و اقوال شاگردانش است- توانست در دلها نفوذ کند و توجه اکثریت مطلق مسلمانان را به خود جلب کند و هواداران پرشماری در شرق و غرب جهان اسلام برای خود دست و پا نماید.
امام اعظم و زبان فارسی
امام اعظم از یکسو، اجدادش فارسیزبان و کابلی بودند و از سوی دیگر، خودش هم در محیطی فارسیزبان بزرگ شده بود و پرورش یافته بود چرا که در اواخر سده نخست هجری و نیمه نخست سده دوم هجری، عراق، جمعیت فراوان فارسیزبان را در خود جای داده بود و این موجب گشته بود که امام ابوحنیفه با فرهنگ و زبان فارسی آشنایی پیدا کند و با مردمان پارسیگو مراوده داشته باشد و تا حدودی دلبسته این فرهنگ و زبان شود چرا که به گفته مولانا در مثنوی:«هرکسی کو دور ماند از اصل خویش/ بازجوید روزگار وصل خویش.»
امام ابوحنیفه به عنوان یکی از بزرگترین فقیهان عراق، در هنگام صادر کردن فتواها و طرح دیدگاههای خود رعایت حال مخاطبان خود و مردمان جامعه آن روز عراق را که بیشترینه در محیط و فرهنگی فارسی نشو و نما یافته بودند میکرد. بیجهت نیست که مسائلی که در فتواهای فقهی ابوحنیفه مطرح شده هیچگاهی در نزد فقیهان دیگر مذاهب یافت مینشود؛ چه اینکه فضای اجتماعی و سیاسی عراقِ آن زمان، فضایی پیچیده بود و پرسشهایی در آن مرز و بوم، زمینه طرح شدن داشت که اصلاً خبری از آن پرسشها در سرزمینهای دیگر نبود.
یکی از فتواهای جنجالساز و بحثبرانگیز امام اعظم، فتوای او در باب «جواز نماز خواندن به زبان فارسی»است. هر صاحبنظری وقتی در مقام تحلیل و بررسی این فتوا، وضعیت سده یکم و دوم و سوم هجریِ جهان اسلام را در نظر میگیرد، اعتراف خواهد کرد که چنین فتوایی در چنان اوضاع و احوالی، فتوایی به شدت انقلابی بوده و شهامتی اخلاقی میطلبیده که چنین شهامت اخلاقیای را تنها در معدود آدمهایی همچون امام ابوحنیفه سراغ میتوان کرد. امام ابوحنیفه با صادر کردن چنین فتوایی در واقع، خود را در معرض سهمگینترین انتقادها و عیبجوییها قرار داد.
دشمنی عربگرایان با زبان فارسی در زمان ابوحنیفه
در دورهای که امام ابوحنیفه زندگی میکرد، عربپرستی حاکمان مسلمان به اوج خود رسیده بود و آدمها گاهی به خاطر نسب فارسیشان مورد طعن و لعن قرار میگرفتند و بیحرمت میشدند. دوره کودکی و نوجوانی ابوحنیفه در زمان حاکمیت حجاج بر عراق سپری شده بود. حجاج-چنانکه کتابهای تاریخ مینویسند- به شدت با فارسیزبانان دشمنی میورزید و در خوارداشت آنان از هیچ تلاشی دریغ نمیورزید و آنها را فقط به خاطر اینکه تباری پارسی داشتند سرکوب میکرد یا به جوخه اعدام میسپرد. در دوران بنی امیه و پس از آن، عربها «مسلمانان فارسیزبان» را موالی (آزاد شدگان) مینامیدند که طبعاً این واژه، بار معنایی شدیداً تحقیرآمیزی داشت. در واکنش به سیاستهای تبعیضآلود عربها جنبشی از میان فارسیزبانان پیدا شد به نام «شعوبیه» که اعضای آن، با الهام از آیتهای قرآنی تأکید روی برابری میان انسانها میکردند و معیار فضیلت را تقوا و پرهیزگاری میشمردند. آنها میکوشیدند به عربها بفهمانند که عربها بر دیگران برتری ندارند که بدان بهانه بخواهند بر دیگران فخرفروشی کنند و دیگر نژادها را بیازارند. اگرچه بعدها که شعوبیان احساس کردند تلاشهایشان در زمینه تبلیغ برابری میان نژادها راهی به دهی نمیبرد رادیکالتر شدند و حتا در طعن و تحقیر عربها کوشش کردند و آنان را موجوداتی عقبمانده و ناآشنا با فرهنگ و مدنیت معرفی کردند و اشعاری در نکوهش عربان سرودند و اعاجم و فارسیزبانان را برتر از آنها و خردمندتر از آنان قلمداد کردند که البته تا حدود زیادی در تبلیغات خود برضد عربان، کامیاب هم شدند.
در همان زمانی که امام ابوحنیفه، نمازگزاردن به زبان فارسی را اجازت داد و بلااشکال شمرد جریان نیرومندی در میان مسلمانان وجود داشت که میکوشید هرچیزی را که مربوط به عراقیها و خراسانیان (اعاجم) میشد طرد کند و به حاشیه براند. حتا فقیهانی در میان مسلمانان بودند که «ترجمه قرآن به فارسی» را روا نمیشمردند چه رسد به اینکه اجازه دهند ترجمه فارسی آن در نماز خوانده شود.
برای اینکه بهتر بدانیم چه ذهنیت منفیای نسبت به زبان فارسی و فرهنگ فارسی در سدههای نخست تاریخ اسلام در میان بخش مهمی از مسلمانان وجود داشته و یکی از جریانهای فکری مسلط، این ذهنیت منفی را ترویج میکرده، مناسباست چیزهایی را که ابن تیمیه در این باره نوشته است در اینجا نقل کنیم. اگرچه ابن تیمیه حرانی در اواخر سده هفتم و اوایل سده هشتم هجری میزیست ولی در کتابهایش دیدگاههای مسلط در سدههای نخست تاریخ اسلام (دورههای صحابه و تابعین و تبع تابعین) را نقل میکند و البته آن دیدگاهها را تأیید هم میکند. ابن تیمیه مینویسد:«شکی نیست که عادت کردن به سخن زدن به زبانی جز زبان عربی، مکروه است چرا که زبان عربی، شعار اسلام و زبان قرآناست و سخن زدن به زبانی جز زبان عربی، «تشبّه به اعاجم»است.
از همین رو بود که مسلمانان نخستین، وقتی در شام و مصر که زبان مردمان آن سرزمینها رومی بود رحل اقامت افکندند و یا در سرزمین عراق و خراسان که مردمانش فارسیزبان بودند اقامت گزیدند و یا در مغرب آمدند و زبان مردم آنجا بربری بود، مردم این سرزمینها را به زبان عربی آشنا ساختند تا اینکه همه مردم این شهرها-اعم از مسلمان و کافر- به زبان عربی سخن گفتند. خراسان هم در اول، همین وضعیت را داشت. سپس خراسانیها نسبت به زبان عربی بیاعتنایی کردند و به فارسی سخن زدند تا اینکه آهسته آهسته عربی را به طاق فراموشی سپردند و بسیاری از آنها عربی را به کلی ترک کردند. بیگمان، این کار آنها کار ناشایستی بوده است. روش درستتر ایناست که آدمها از زمان کودکی و دورهای که در مکتبخانه درس میخوانند به سخن گفتن به عربی عادت داده شوند و بدینگونه شعار اهل اسلام گسترش یابد. آشنایی با زبان عربی، فهم معانی و مفاهیم قرآن و سنت و اقوال سلف را آسان میسازد. بدان که سخن گفتن به زبان عربی، روی خرد و اخلاق و دین تأثیر نیرومند و آشکاری میگذارد و باعث شباهت یافتن بیشتر با مسلمانان سدههای نخست اسلام-اعم از صحابه و تابعین- میشود و طبعاً مشابهت یافتن با آنها عقل و اخلاق و دین را کاملتر میسازد.
افزون براین، زبان عربی از دیناست و آشنایی با آن، فرض و واجباست چرا که بدون فهم زبان عربی، فهم قرآن و سنت، ناممکناست و آنچه بدون آن، گزاردن فرضی ممکن نباشد آن چیز هم فرض میگردد. روی همین اساساست که عمربن الخطاب به ابیموسای اشعری نوشت:"نسبت به سنت آگاهی پیدا کنید و نسبت به عربی هم باید آگاهی به دست بیاورید چرا که قرآن به زبان عربیاست. نیز در جای دیگری حضرت عمر فرمود:"زبان عربی را بیاموزید چراکه زبان عربی، جزئی از دیناست.» (اقتضاء الصراط المستقیم).
حقیقت آناست که در سدههای نخست تاریخ اسلام، جریانی که در پی نهادینه ساختن هژمونی عربها به نام اسلام بوده، با زبان فارسی- که ستون فقرات هویت فارسیزبانها را در عراق و خراسان تشکیل میداده- به شدت مخالفت میورزیده و در پی ریشهکن کردن کامل آن بوده است. احمد بن تیمیه در همان کتابی که پیشتر از آن نام بردیم از برخی از رویکردهای فارسیستیزانهای که در سدههای آغازین تاریخ اسلام وجود داشته پرده برمیدارد. او در کتاب یاد شده، بیپرده و پوستکنده، نژاد عرب را برتر از نژادهای دیگر و مقربتر از دیگران به درگاه خدا میشمارد. او حرفهای زیادی برضد فارسیزبانان و فرهنگ و زبانشان میزند. از جمله در نقل قولی از یکی از بزرگان اسلام، نیایش به زبان فارسی را نهی میکند و زبان فارسی را زبانی بد و زشت! و نشانه مجوسیت و آتشپرستی مینامد. ابن تیمیه حدیثی را از پیامبر اسلام نقل میکند به این مضمون که اگر کسی بتواند به زبان عربی سخن بزند و به زبان فارسی حرف بزند منافق است. بازهم با نقل قولی از عمربن خطاب، خلیفه دوم مسلمانان، مدعی میشود که سخن زدن به زبان فارسی، آدم را بی مروت و نامرد و پست و فرومایه میسازد. میگوید، باری سعدبن ابی وقاص شنید که مردمی به زبان فارسی سخن میزنند. خطاب به آنها گفت:" پس از آمدن اسلام بازهم دلبسته مجوسیت و آتش پرستی هستید؟» نیز از زبان مالک بن انس، یکی از پیشوایان فقهی اهل سنت و جماعت مینویسد که مالک بن انس روزی خطاب به حاضران در مسجد نبوی در مدینه با لحن خشن و عبوس و تهدیدآمیزی گفت:" هرگاه ببینم کسی به زبان فارسی حرف می زند، از مسجد بیرونش خواهم انداخت. ابن تیمیه در کتاب یادشده از ابن جنی، از علمای نامور نحو عربی، نقل میکند که باری گفت:"دلیل اینکه یک عده از آدمها در جامعه اسلامی دچار انحراف شده اند و با شریعت اسلام از در مخالفت درآمده اند و در دام زندقه و الحاد افتاده اند، آشنایی درست نداشتن آنها از زبان عربی بوده است".
آنچه ابن تیمیه در باب زبانهای عربی و فارسی در کتاب مزبور متذکر شده نمایانکننده این نکته است که در اوایل تاریخ اسلام، دشمنی با زبان فارسی و هرآنچه متعلق به قلمرو فارسیزبانان میشده امری رایج بوده و حتا بسیاری از آدمها این دشمنی خود را در لفافهای از شعارهای دینی میپیچانده اند.
روایتها و احادیثی برساخته میشد تا بدان وسیله فارسیزبانان مورد تحقیر و خوارداشت قرار گیرند و هویت آنان را از بین برده شود و پیوند آنها با پیش از اسلام به کلی قطع شود.
در چنین اوضاع و احوالی، امام ابوحنیفه برای پاسخ به نیاز همتباران فارسیزبانش که تازه مسلمان شده بودند و تلفظ و واگویه عربی در هنگام بهجا آوردن نماز برایشان دشوار بود، فتوا داد که اشکالی ندارد که کسی به جای عربی، نماز را به فارسی بخواند حتا اگر بتواند به عربی نماز بخواند چه رسد به اینکه توانایی خواندن نماز به عربی را نداشته باشد. امام ابوحنیفه و شاگردانش به این باور بودند که قرآن، معناست و لفظ عربی، امریاست عارض و چون معنا اصلاست پس چه فرقی میکند که آن معنا به عربی ادا شود یا به فارسی.
این فتوای جسارتآمیز امام ابوحنیفه علاوه بر اینکه از زبان فارسی، رفع اتهام کرد و برچسب ملوث بودن را از روی نام آن برداشت، موجب شد که خوشبینی بسیاری از خراسانیها و ایرانیهای تازه مسلمان شده نسبت به اسلام و مسلمانان بیشتر شود و زمینه را برای روی آوردن دسته جمعی آنها به اسلام فراهم کرد. به تعبیر سنائی غزنوی:
همه را باز رای نعمانی
آشتی داد با مسلمانی
ما وقتی بیشتر به کنه جسارتآمیز بودن و سنتشکنانه بودن فتوای امام ابوحنیفه در باب «نماز خواندن به زبان فارسی» پی میبریم که در نظر آوریم بسیار بوده اند دانشمندان و فقیهانی که فارسیزبان و فارسیگو بوده اند اما نه تنها هیچ دفاعی از زبان فارسی نکرده اند بلکه گاهی اگر دلشان شده در تحقیر و خوارداشت زبان مادری خود کوشیده اند. ابوریحان بیرونی و زمخشری و صاحب بن عبّاد و ابوحاتم رازی و ابوالحسن عامری و ثعالبی از آن شمار دانشمندانیاند که از تحقیر زبان فارسی مضایقه نکرده اند و آن را نسبت به زبان عربی، زبانی فرومایه و الکن و سستبنیاد نشان داده اند (چالش میان فارسی و عربی، آذرتاش آذرنوش).
با الهام از همین فتوای امام ابوحنیفه بود که مردمانی در بخارا در سالهای نخستی که اسلام آورده بودند نماز را به فارسی میخواندند. نرشخی در «تاریخ بخارا» آورده است که :«مردم بخارا در اول اسلام، در نماز، قرآن به فارسی میخواندندی و عربی نتوانستندی آموختن و چون سجده خواستندی بانگ کردی: نگونبانگون کنیت.»
«شعوبیه» و زبان فارسی
البته جنبش «شعوبیه» و فقیهان و محدثانی که خاستگاهی غیرعربی داشتند- که اتفاقاً بسیاری از علمای اسلامی، خاستگاهی غیرعربی داشته اند- بیکار ننشستند و به یاری امام ابوحنیفه شتافتند و از لابلای نصوص و روایات دینی، چیزهایی را بیرون کشیدند برای اینکه از زبان فارسی، رفع اتهام کنند و مردم عراق و خراسان را مردمانی فضیلتمند و دارای جایگاه برجسته در اسلام نشان دهند. امام بخاری در کتاب حدیث خود- که صحیحترین کتاب پس از قرآن خوانده شده- بابی را منعقد کرده به عنوان «در باره اینکه پیامبر اسلام به فارسی سخن گفته» و در آن باب، روایتی را آورده که نشان میدهد حضرت رسول، «سور» را که واژهای فارسیاست در لابلای سخنانش به کار گرفته است. محمد بن اسماعیل بخاری با این کار خود میخواسته آنهایی را که زبان فارسی را قدح و ذم میکرده اند و آن را «زبان گبران و دوزخیان» میشمرده اند مجاب کند تا به اشتباه خود پی ببرند و دست از دشمنی با زبان فارسی که زبان مادری امام بخاری هم بوده بردارند.
عالمان دینِ فارسیزبان روایتی را نقل میکرده اند که میگفت: از آنجایی که حضرت رسول اکرم، خیلی سلمان فارسی را دوست میداشت، گاهی بر زبانش واژههای فارسی جاری میشد. از عکرمه روایت شده که از ابن عباس پرسید:آیا رسول خدا به فارسی سخن زده است؟ ابن عباس گفت:آری. یکبار سلمان فارسی به نزد آن حضرت وارد شد، پیامبر برای خوشآمدگویی او فرمود: درستیه، شادیه= درستی و شادی. محمد بن امیل گفته است: به نظرم حضرت رسول میخواسته برای سلمان به فارسی، «مرحبا و اهلا» بگوید (صبح الاعشی فی صناعة الانشاء، ابوالعباس احمد القلقشندی).
امام سرخسی هم در کتاب «المبسوطِ» خود نقل میکند که اهل فارس از سلمان فارسی خواستند که سوره فاتحه را برای آنها به زبان فارسی ترجمه کند تا آن را در نماز قرائت کنند. سلمان از پیامبر اسلام اجازه گرفت. پیغمبر اکرم گفت: تا زمانی که زبان آنها به تلفظ کلمات عربی عادت نکرده میتوانند سوره فاتحه را به فارسی بخوانند. این بود که سلمان فارسی، سوره فاتحه را برای اهل فارس به فارسی ترجمه کرد و او «بسمالله الرحمان الرحیم» را «به نام یزدان بخشاینده» برگردان کرد و بدینگونه برای نخستین بار، سلمان فارسی، قرآن را به فارسی ترجمه نمود. مردم فارس تا زمانی که تلفظ کلمات عربی را یاد نگرفته بودند سوره فاتحه را به فارسی میخواندند.
ترجمه قرآن به فارسی
در سدههای نخست اسلام کسانی بودند که با ترجمه قرآن به زبانهای دیگر از پایه مخالف بودند و میگفتند از آنجایی که قرآن، معجزه است و در اوج فصاحت و بلاغت قرار دارد ترجمه دقیق آن به زبانهای دیگر ناممکناست. ولی منصور بن نوح سامانی، یکی از پادشاهان سلسله سامانیان که پایتخت حکومتش در ماوراءالنهر- جایی که یکی از مراکز مهم فارسیزبانان در آن دوره بود- قرار داشت، دستور داد که جامع البیان فی تفسیر القرآنِ محمد بن جریر طبری را از بغداد به ماوراء النهر بیاورند و از علمای بخارا و بلخ که بیشترینه حنفیمذهب بودند در باره جواز ترجمه قران به فارسی پرسید و آنها اجماعاً فتوا به جواز چنین کاری دادند.
قدیمیترین کتابی که پس از اسلام به زبان فارسی نوشته شده و به دست ما رسیده رسالهای است به نام «رساله در فقه حنفی» که فقیهی به نام ابوالقاسم محمد السمرقندی نوشتن آن را در سال ۳۴۳ به پایان برده است. دلیل نوشتن این کتاب این بوده که «عوام خلق» میخواسته اند مسائل دینی و فقهی را بدانند اما به زبان عربی آشنایی نداشته اند و این کتاب در صدد برآورده کردن نیازهای مردمانی بوده که تشنه آگاهی از دین خود بوده اند.
پس از آن، شاهنامهای به سفارش ابومنصور محمد بن عبدالرزاق به فارسی نگاشته شد. وزیر او کسی بود به نام ابومنصور محمد المعمری که کار گردآوری این شاهنامه را برعهده گرفت و در سال ۳۴۶ این کار را به پایان رساند. گویا ابو منصور خود را از سلسله ساسانیان میدانسته و با نوشتن این شاهنامه میخواسته نام نیاکان خود را زنده کند و از نام آنها برای حکومت کردن بر مردم بهره برداری کند.
پس از آن، دو کتاب تاریخ طبری و تفسیر طبری را در سال ۳۵۲ هجری قمری به فارسی برگردان کردند. این کار به دستور امیرالمظفر ابی صالح بن نوح بن نصر سامانی انجام شد. در مقدمه ترجمه تفسیر طبری در باره علت برگردان تفسیر طبری به فارسی چنین آمده است:«و چون تفسیر را که چهل جلد بود از بغداد آوردند و خواندن آن به زبان عربی و فهم آن بر امیر مشکل مینمود فقهای ماوراءالنهر را دعوت کرد و از آنان فتوای در جواز ترجمه تفسیر قرآن خواست و آنان به این کار فتوا دادند.»
سامانیانِ حنفیمذهب و زبان فارسی
دولت سامانیان (۲۷۹- ۳۹۵) که خراسان و ماوراءالنهر را زیر سیطره خود داشت نخستین دولتی بود که پس از اسلام به زبان فارسی توجه ویژهای مبذول داشت. تا وقتی که دولت سامانیان بنیانگذاری نشده بود زبان عربی به زبان نوشت و خواند و گفتگو و تفهیم و تفاهم میان ملتهای گوناگونی که مسلمان شده بودند تبدیل شده بود. تا آن دم، کتابهای پهلوی به عربی ترجمه میشد. زمانی که سامانیان، قدرت یافتند توانستند در کنار زبان عربی، زبان دیگری را رشد دهند که شباهتهایی با زبان پهلوی پیش از اسلام داشت و در عین حال، به دشت متأثر از زبان عربی بود. در این دوره، برای تقویت زبان دری یا فارسی دری که کودکی خردسال بود تلاشهای فرهنگی ارزشمندی شکل گرفت و کتابهای عربی به فارسی دری ترجمه شد. در شکلدهی این فعالیتهای فرهنگی ارزشمند، سامانیان نقش به سزایی داشتند. در همین دوره بود که کلیله و دمنه از عربی به فارسی برگردانده شد و تفسیر و تاریخ محمد بن جریر طبری به نیز به فارسی برگردان شد.
البته این نکته را باید یادآور شویم که اهمیت قایل شدن سامانیان به زبان فارسی به معنای دشمنی آنان با زبان عربی نباید تعبیر شود. با آنکه خاندان سامانی، فارسیدوست بودند، زبان عربی را در پیشبرد مسائل اداری و دیوانی به کار میگرفتند. از نخستین کتابهایی که به فارسی دری نگاشته شد کتابهای دینی و فقهی بود چرا که هم آل سامان و هم مردمی که در قلمرو حاکمیت سامانیان زندگی میکردند چندان با عربی آشنایی نداشتند و میخواستند نیازهای دینی خود را با خواندن متون فارسی دری برآورده کنند و روشناست که مردم عوام به جنبه فقهی دین بیشتر سر و کار دارند تا به جنبههای دیگر.
این نکته هم گفتنیاست که سامانیان، مسلمانانی حنفیمذهب بودند و شدیداً تحت تأثیر علمای مذهب حنفی قرار داشتند. دو تن از مشهورترین علمای حنفی که به دربار سامانیان در ارتباط بودند ابوحفص کبیر و ابوالقاسم حکیم سمرقندی، نام داشتند.
فقه حنفی، نقش مهمی در تقویت و مستحکم کردن جایگاه زبان فارسی در قلمرو فعلی زبان فارسی- در شرایطی که زبان فارسی از سوی زبان عربی به دشت زیر فشار قرار داشت- داشته است. معمولاً مخاطبان فقیهان حنفی، فارسیزبان بوده اند یا فارسی را بیشتر از عربی میدانسته اند. از این رو، پارهای از کتابهای فقه حنفی به زبان فارسی نگاشته شده است و در لابلای عبارتهای بخش بیشتر کتابهای فقه حنفی که به عربی نگاشته شده واژهها و تعبیرات و عبارتهای فارسی به کثرت دیده میشود.
آری، فقیهان حنفی نقش مهم و ارزشمندی در ترویج و تقویت زبان فارسی ایفا کرده اند. شاید به همین جهتاست که پارهای از شاعران پارسیگو- مثل سنائی و خاقانی شروانی و رشیدالدین وطواط- بخشی از سرودههای خویش را در ستایش و تبجیل امام ابوحنیفه و پیروان او و فقه حنفی اختصاص داده اند. ما نمیتوانیم سرگذشت زبان فارسی را به صورت همه جانبه مورد بررسی قرار دهیم بدون اینکه نقشی را که ابوحنیفه و پیروانش در این زمینه ایفا کرده اند نادیده بگیریم. به همان اندازهای که کار ابوالقاسم فردوسی برای حفظ و نگهداری فرهنگ فارسی حیاتی بوده است، دفاع امام ابوحنیفه از زبان فارسی و رفع اتهام از آن نیز خیلی تأثیرگذار و تعیین کننده بوده است. البته فرق کار ابوحنیفه با کار فردوسی در ایناست که امام اعظم در حساسترین شرایط و در وضعیتی که زبان فارسی، میان مرگ و زندگی تقلا میکرد به سراغ زبان فارسی رفت و از این زبان، جانانه و جسورانه دفاع کرد، حال آنکه فردوسی در هنگامی به زبان فارسی، شاهنامه سرود که این زبان، قوام یافته بود و تا حد زیادی به رشد و بالندگی رسیده بود. روی این حساب، به صراحت میتوانم بگویم که امام ابوحنیفه برای زبان فارسی، خیلی مهمتر از ابوالقاسم فردوسی توسیاست و «زبان پاک پارسی» بیش از هر شخصیت دیگری، وامدار ابوحنیفه کابلیاست.
مهران موحد- ارسالی به خبرگزاری جمهور