اشرف غنی احمدزی یکی از دو نامزد پیشتاز انتخابات ریاست جمهوری افغانستاناست که توانست از بسیاری رقبای خود پیشی بگیرد و موفق شد به دور دوم انتخابات ریاست جمهوری که در ۲۴ جوزای امسال برگزار خواهد شد راه پیدا کند. او شخصیتی جنجالبرانگیز و خبرساز است و مهمترین ویژگی او ایناست که میکوشد حرفهای پوپولیستی و احساساتی بزند تا بتواند احساسات مردم را برانگیزد و در دل توده مردم راه پیدا کند و آنها را طرفدار خود بسازد.
یکی از مسائل بحثبرانگیز در مورد شخصیت و منش اشرفغنی احمدزی، نسبت او با دینداری و اسلام است. جامعه افغانستان، جامعهای دیندار است و مردم در موقع داوری درباره آدمها- مخصوصاً آدمهایی که کار سیاسی میکنند و ادعای رهبری مملکت را دارند- بیشتر به این مسأله توجه میکنند که فرد مورد نظر تا چه اندازهای پایبند ارزشهای دینی است و تا چه حدی مسائل دینی برای او ارزش و اهمیت دارد. این در حالیاست که از میان دو کاندیدای پیشتاز، عبدالله عبدالله و اشرفغنی احمدزی، کسی که بیشترین پرسش و ابهام در باره باورهای اسلامیاش وجود دارد آقای احمدزی است.
همسر اشرفغنی احمدزی، مسیحی لبنانیاست و خود احمدزی هم کسیاست که برخی از رسانههای اسرائیلی از او اعلام حمایت کرده اند و پیروزی او را در انتخابات ریاست جمهوری افغانستان به مثابه خبری خوش برای اسرائیلیها قلمداد نموده اند. طبعاً چنین چیزهایی در ذهن عوام مردم، پرسشهایی را پدید میآورد و آنها را نسبت به باورمندی اشرفغنی احمدزی به اسلام و ارزشهای اسلامی که برای مردم ما خیلی ارجناک و بااهمیتاست دچار تردید میکند. آقای اشرفغنی احمدزی این موضوع را به خوبی میداند و به همین خاطر است که همواره کوشیده در جریان کارزارهای انتخاباتیاش اعتقاد و پایبندیاش به اسلام را خیلی پررنگ نشان دهد و حتا گاهی از آن طرف بام افتاده و قرائت طالبانی از اسلام را ترویج و تبلیغ کرده است.
او در مصاحبهها و سخنرانیهایش همواره از عالمان دین- به ویژه عالمان دیوبندی- به نیکی یاد کرده و آنها را چشم و چراغ جامعه قلمداد نموده و به هواداران خود وعده سپرده که در صورتی که برنده انتخابات ریاست جمهوری افغانستان شود جایگاه مدرسه دینی و ملا را با جایگاه ارگ مساوی میسازد. البته به درستی روشن نیست که وی با چه سازوکاری، «مدرسه» و «ارگ» دارای ارزش حقوقی برابر میسازد.
در زندگینامهای که اشرفغنی از خود منتشر کرده آمده است که آقای احمدزی در مدرسههای پاکستان، آموزش دیده و حتا به ادعای خودش در یکی از مصاحبههای تلویزیونی، کتابی هم در دوره جوانی در باره اسلام و دولتداری نوشته که در دانشگاههای معتبر جهان به عنوان کتاب درسی از آن استفاده میشود (اثبات درستی یا نادرستی این ادعا با توجه به اینکه آقای اشرفغنی احمدزی خیلی مشتاق بزرگ و دانشمند نشان دادن خود است و ادعاهای اثبات نشده فراوانی در باره خیلی دانشمند بودن و اندیشهورز بودن خود طرح کرده کار آسانی نیست).
با توجه به این نکات، پرسشهایی در ذهن من خلجان میکند که میخواهم در اینجا به پارهای از آنها بپردازم.
یکی از این پرسشها ایناست که وقتی اشرفغنی احمدزی- بر مبنای ادعاهای خودش- این همه ارزش و اهمیت به اسلام قایل است و با آموزههای اسلامی، آشنایی کامل دارد و حتا بر پایه ادعای خودش کتاب ارزشمند و مهمی در باره اسلام نوشته که در دانشگاههای غرب تدریس میشود؛ چرا وقتی نوبت بحثهای قومی و تباری پیش میآید اسلام را به طاق نسیان میسپارد و به آموزههای دینی پشت پا میزند؟ آیا به نظر او، اسلام در باره اختلافها و تکثرهای قومی و تباری چیزی نگفته است؟ در کجای اسلام عزیز، تعصب قومی و برتریطلبی تباری، کاری درست و روا شمرده شده است؟
به صراحت میتوان گفت، مهمترین ویژگی اسلام، مخالفت و دشمنی با اندیشههاییاست که انسانها را به «انسان برتر» و «انسان فروتر» و «شهروند درجهیک» و «شهروند درجهدو» دستهبندی میکند. آیا آقای احمدزی از این مسائل آگاه نیست یا اینکه وی به منابع اسلامیای دسترسی دارد که دیگران به آنها دسترسی ندارند؟
اگر رهنمودهای قرآن را- که مهمترین مأخذ تشریع اسلامیاست- مبنای کار قرار دهیم به روشنی میبینیم که اسلام، تکثر هویتی و قومی و قبیلهای را به رسمیت شناخته و آن را «وسیله تعارف» شمرده نه مایه و بهانه کشمکش و نزاع قومی و برتریخواهی تباری بر تباری دیگر. در آیهای از قرآن چنین آمده:«ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را شعبه شعبه و قبیله قبیله کردیم تا یکدیگر را بشناسید. بیگمان، گرامیترینتان نزد خداوند پرهیزگارترین شماست...»(حجرات/۱۳)
اگر اشرفغنی واقعاً پژوهشگری اسلامیاست! پس چرا برای نمونه به این آیه که به صراحت میگوید:«و از نشانههای قدرت خدا، آفرینش آسمان و زمین و اختلاف زبانها و رنگهای شماست...»(روم،۲۲) هرگز اهمیتی قایل نیست؟ چرا او گاهگاهی در سخنانش بر این نکته تأکید میکند که باید همه هویتهای قومی در افغانستان بازتعریف شوند و «افغانیزه» شوند و :«باید همه خردههویتها زیر هویت بزرگ افغان جمع شوند.»
جدای از اینکه اسلام چه موضعی در قبال اینگونه رویکردها میگیرد، این را همه میدانند که اولاً: استفاده از تعبیر «خردههویت» برای اقوام غیرپشتون با هنجارهای شهروندی و حقوق مدنی شهروندان در تضاد است. ثانیاً: بسیاری از مردم افغانستان، هویت «افغان» را هویتی افغانستان شمول و فراگیر نمیدانند و کاربرد آن را به اقوام غیرپشتون نادرست میشمارند.
همچنین به یاد داریم که آقای احمدزی باری در مصاحبهای با یکی از تلویزیونهای افغانستان در باره زندانیان بگرام گفت:«آیا این متعادل است که فقط ۹۸ درصدِ زندانیان بگرام، گوینده یک زبان [زبان پشتو] باشند؟ آیا این متعادل است که اکثریت حملات شبانه بالای خانههای گوینده یک زبان صورت گیرد؟ معلومدار که متعادل نیست.»
این حرف اشرفغنی به خوبی نقاب از چهره اش برمیدارد و نشان میدهد که او تا چه حدی قومی میاندیشد. او میخواهد جنایت و تروریسم و هراسافگنی هم بر اساس درصدِ نفوس اقوام در افغانستان، میان مردمان این آب و خاک، توزیع عادلانه! شود.
آقای احمدزی در مقالهای به عنوان «فصلی ناتمام در تاریخ افغانستان» دریغ میخورد که چرا پروژههای امانالله خان به صورت کامل، محقق نشد و ناتمام ماند. میپذیریم که امانالله خان، کارهای خوبی هم کرد و اقدامات ارزشمندی برای پیشرفته ساختن افغانستان انجام داد، ولی این را هم باید بپذیریم که در دوره همو بود که کلید یکی از پروژههای مشکلساز زیر نام «نظامنامه قطغن» زده شد و موجب شد مردمانی از جنوب افغانستان و حتا از آنسوی سرحد به شمال افغانستان انتقال بیابند و مناطق خوشآب و علف را تصاحب کنند و ساکنان اصلی آن مناطق را در تنگنا قرار دهند و به حاشیه برانند و این امر، به بدبینی و اختلاف و شقاق میان اقوام گونهگون در کشور ما دامن زد. آیا اشرفغنی احمدزی اگر رئیس جمهور شود میخواهد این پروژه ناتمام را تمام کند؟ آیا این کار از نظر شرع اسلام که او خود را در آن صاحبنظر میشمارد رواست و ایرادی ندارد؟
نکته دیگر اینکه آنهایی که پیرامون اشرفغنی گرد آمده اند و قرار است در صورت پیروزی او سهمی از قدرت و ثروت به دست بیاورند غالباً آدمهای متهم به بدنامی و قومپرستی و فاشیستمآبی اند. ضربالمثلی عربیاست که میگوید:«آدم را از همنشینش باید شناخت.» اگر اشرفغنی افکار و اندیشههای برتریطلبانه قومی را برنمیتابد و با آنها سرِ سازش ندارد پس چرا بیشترینه آنهایی که پیرامون سفره اش نشسته اند اندیشههای قبیلوی دارند؟
به نظر میرسد که اشرفغنی احمدزی با طالبان، قرابت فکری دارد چرا که هیچ دشمنی و مخالفتی با طالبان از خود نشان نداده است. او چه در جریان کارزارهای انتخاباتیاش و چه پیش از آن، هیچگاه از طالبان بد نگفته و آنها را مسؤول ایجاد ناامنی و راهاندازی قتل و کشتار و تباهی ندانسته است. بیجهت نیست که برخی از منتقدان احمدزی، او را «طالب نکتاییدار» لقب میدهند.
اشرف غنی احمدزی در یکی از سخنرانیهایش در شهر قندهار در جریان کمپاینهای انتخاباتی، اعلام کرد که چند سال پیش به مردم قندهار وعده سپرده بود که زندانیان بگرام را آزاد میکند و اکنون به این وعده اش وفا کرده و طالبانِ زندانی در زندان بگرام را از بند رها کرده است.
طالبان گروهیاست که به نام اسلام و شریعت وارد عرصه سیاسی کشور ما شده اما عملکرد این گروه جنایتپیشه، هیچ نسبتی با اسلام ندارد و اعضای این گروه، هیچ شناختی از جهان پیرامون خود ندارند و معمولاً آدمهای عقبمانده ای اند که به «جانوران وحشی» همانندتر اند تا با آدمیزادگان متمدن امروزی.
گروه طالبان در طول مدت فعالیت سیاسی- نظامی خود کارهایی را مرتکب شده که نه تنها سودی به اسلام نرسانده بلکه موجب وهن اسلام شده و آبروی شریعت را برده و خوراکی تبلیغاتی برای دشمنان اسلام فراهم کرده تا اسلام را دینی خشونتپرور و خردستیز و بدوی نشان دهند. با این حساب، آیا تعجبآور نیست که اشرفغنی احمدزی، سیاستمدار تحصیلکرده و از غربآمده، با طالبان همدلی نشان دهد و هیچگاه در نکوهش جنایتهای آنها لب به سخن نگشاید و با لحنی بسیار ملایم خطاب به اعضای این گروه سخنانی بر زبان بیاورد؟ آیا او هم برداشتی طالبانی و ارتجاعی و دلآزار از اسلام دارد؟ یا اینکه آقای احمدزی میخواهد با خاموشی اختیار کردن در برابر جنایتهای طالبان، آن عده از مردم افغانستان را که هواخواه طالبان اند به سوی خود جلب کند و رأی آنها را از آن خود کند؟ آیا علایق قومی باعث شده که اشرفغنی نسبت به طالبان نرمش نشان دهد و نسبت به این گروه، مهربانی و عطوفت زائدالوصفی به خرج دهد؟
چهطور ممکناست آدمی که همسری مسیحی دارد (یعنی اینکه با برداشتی متساهل و مداراگر از اسلام سر و کار دارد) به طالبان روی خوش نشان دهد و از رهبر این گروه تروریست (به تعبیر اشرفغنی، ملاصاحب محمد عمر) به احترام یاد کند؟
واقعیت آناست که تا جایی که زندگینامه اشرفغنی احمدزی به ما میگوید، وی چندان دلبستگی به اسلام و ارزشهای اسلامی ندارد و نیز شناخت درستی هم از آموزههای اسلام ندارد. با اینهمه، میخواهد از احساسات دینی مردم سوء استفاده کند و با استفاده ابزاری و تبلیغاتی از دین، مردم را فریب دهد و آنان را متقاعد کند که به او رأی بدهند. او دین و شعارهای دینی را نردبانی ساخته برای رسیدن به قدرت سیاسی.
سدهها پیش، نیکولو ماکیاولی، فیلسوف سیاسی نامبُردار ایتالیایی، به سیاستمداران توصیه کرده بود که:«باید شهریار برای تقویت جایگاه خود از دین و فضایل اخلاقی بهرهبرداری کند. شهریار باید حامی دین باشد حتا اگر خودش اعتقادی به دین و اخلاق نداشته باشد. درواقع برای شهریار، پرهیزگار به نظر آمدن، مهم است تا پرهیزگار واقعی بودن. در صورت لزوم، تحریف دین به دست دولت به منظور بهرهبرداری از آن، کار درستیاست و مورد تأیید ماست»(تاریخ تمدن، ویل دورانت).
به نظر میآید که اشرفغنی احمدزی به عنوان آدمی که در غرب تحصیل کرده و با افکار اندیشهورزان و نظریهپردازان غربی آشنایی دارد این توصیه ماکیاولی را آویزه گوش خود قرار داده و به آن مو به مو عمل میکند و میکوشد دین را ابزاری برای رسیدن به مطامع مادی و سیاسی خود قرار دهد. او نه آنچنان دلبستگی به دین دارد و نه آشنایی درست و حسابی با آموزههای دینی. او این نکته را به خوبی میداند که میتوان در جامعه سنتی افغانستان که سطح سواد و آگاهی خیلی پایین است از نمد دین کلاهی برای خود بافت و با نردبان دین به قله پیروزی رسید. برای او، اسلام تا جایی مهماست که او را به اهداف سیاسیاش نزدیک بسازد. در کشور ما استفاده ابزاری از اسلام به منظور رسیدن به اهداف سیاسی و مقاصد مادی، همیشه سکهای رایج بوده است. اشرفغنی احمدزی نه نخستین کسیاست که دست به چنین کاری زده و نه آخرین کس خواهد بود.
مهران موحد- ارسالی به
خبرگزاری جمهور