چرا جهان حکومت طالبان را به رسمیت نمیشناسد؟
جواب روشن است: برای آزادی عمل بیحدومرز این گروه در فعالیت تروریستی بیحدومرز! قدرت سیاسی افغانستان در قبال مأموریتی بسیار مهم و فراتر از افغانستان به این گروه اعطا شد. اگر نظام جمهوری، نظامی وابسته به امریکا و برساخته قدرتهای غربی در جهت تأمین و تحقق اهداف هژمونیک آنان در منطقه بود، حکومت اهدایی و اعطایی طالبان، امریکاییتر از نظام جمهوری و وابستهتر از آن به امریکا و دیگر اضلاع نظام سلطه جهانی است.
بر پایه این حقیقت آشکار، نهتنها افغانستان با خروج نیروهای چندملیتی امریکا و ناتو، از سلطه و اشغال غرب آزاد نشد، بلکه با تسلط گروه تروریستی طالبان بر مقدرات کشور، بیشتر از گذشته در چنبره اشغالِ پیچیده و چندبعدی نیابتی گرفتار شد.
اشغال دموکراتیک افغانستان تجربهای ناموفق بود. امریکا با تکیه و تأکید بر دموکراسیسازی به عنوان ابزار آمیخته با ریای رسانهای و سالوس سیاسی و حقه حقوق بشری، برای اشغال افغانستان وارد میدان شد، اما این ابزار، تیری بود که به سنگ خورد؛ زیرا در سرزمینی که قبیله، قبله است و حتی دین 1400 ساله نتوانسته است در آن ریشه بدواند، دموکراسی وارداتی بیریشه و تحمیلشده با B52 حتی چانس کمی برای اقبال و استقبال ندارد.
برعکس، اشغالپذیری تاریخی افغانستان گزینهای همیشگی برای قدرتهای برتر جهانی برای تسلط بر این جغرافیای مهم و محوری در جهت اهداف و آرمانهای استعماری بوده است. آنچه افغانستان را در درازنای تاریخ سیاسیاش برای ابرقدرتهای استعمارگر، اشغالپذیر ساخته است پرستش قبیله در منظومه باورهای پشتونوالی است.
جامعهشناسی سیاسی پشتونوالی، مبتنی بر استیلای انحصاری بر سرشت و سرنوشت سیاسی افغانستان به هر شکل و قیمت ممکن است. تمام معاملات ننگین و خونینی که در سه صد سال اخیر با قدرتهای برتر شرقی و غربی صورت گرفته و غالبا به اشغال حریم سرزمینی و سلب استقلال سیاسی کشور توسط ابرقدرتهای شرق و غرب منتهی گردیده، برآمده از روحیه و رویکرد پشتونوالی برای تصاحب انحصاری قدرت بوده است.
آخرین معامله از میان انبوه معاملات سیاسی استعماری، توافقنامه دوحه بود که نزدیک به سه سال پیش میان تروریستهای طالبان و امریکا امضا شد. در همان زمان گفته میشد که این توافقنامه استعماری، ظاهری دارد و باطنی، اما جز ترامپ و طالبان و خلیلزاد، کس دیگری به باطن آن دسترسی نداشت و همچنان ندارد. با وجود این، کارنامه حکومتی طالبان در سه سال گذشته، برخی مواد و مفاد باطنی توافقنامه دوحه را آشکار ساخت.
آنچه در سه سال گذشته از این حکومت تحمیلی ـ تروریستی امریکایی دیدیم، نشانگان دستنشانده بودن آن برای پیگیری برنامههای استعماری ـ هژمونیک امریکا در منطقه از مجرای تزریق و توسعه تروریزم و ناامنی به ورای مرزهای افغانستان و دامن زدن به هراسافکنی فرامرزی بوده است.
در این خصوص، افزون بر درگیریهای مکرر مرزی با مرزبانان ایران و پاکستان و پرتابه هایی به آسیای میانه که در چند دهه گذشته بیسابقه بوده است، گسیل عوامل تروریستی به ایران و روسیه و دیگر کشورهای همسایه و منطقه که با عملیات تروریستی مرگبار همراه بود، بخشی از ماموریت انجامشده موفقیتآمیز این گروه در سه سال گذشته بود، اما کار طالبان به اینجا ختم نمیشود؛ طالبان افغانستان تحت کنترل خود را به بهشتی امن برای تربیت و تقویت تروریزم بینالملل ساخته و با پناه دادن به جریانهای تروریستی گوناگون از کشورهایی مثل چین و پاکستان و ازبکستان و تاجیکستان و... بسترهای آماده بازدهی و باردهی برای آنان فراهم ساخته تا در بازه زمانی نه چندان دور و دیر، تمام منطقه را به آتش و خون بکشد. این مهمترین بخش باطنی، یا نیمه پنهان توافقنامه استعماری دوحه است.
با وجود این، اربابان غربی طالبان، از جمله امریکا، از کارکرد تروریستپروری این گروه، رضایت چندانی ندارند و به همین دلیل گاهی زبان به شکایت از آنان میگشایند؛ شکایتی که معطوف به ناپایبندی طالبان به توافق دوحه است. به نظر میرسد کندی کار طالبان در انجام ماموریتهای محوله و اهمال شان در تسریع روند گسیل عوامل تروریستی به کشورهای هدف مورد نظر امریکا، مسبب تکرار گلایههای گاه به گاه مقامات واشنگتن از طالبان شده است.
به واقع آنچه از توسعه تروریزم از مبدأ افغانستان در سه سال گذشته انجام شده، باید کارکرد این گروه در ماههای نخست غصب قدرت میبود و اکنون بایستی شاهد تبدیل شدن محدوده مورد نظر برای انجام عملیات تروریستی فرامرزی طالبان، به تلی از خاکستر برآمده از آتش هراسافکنی طالبانی میبودیم، نه آن که در طول سه سال صورت میگرفت.
در هر صورت، شعلهور شدن آتش جنگ در سوریه و احیای مجدد گروه تروریستی هیأت تحریرالشام پس از پنج سال، نقطه عطفی برای پایبندی طالبان به نیمه پنهان توافق صلح دوحه است. امریکا در دوحه با طالبان صلح کرد تا این گروه ماهیتا استخباراتی، با دشمنان امریکا در هر جایی که لازم باشد، جنگ کند و پاداش این وفاداری جاننثارانه به ارباب هم قبضه قدرت سیاسی در افغانستان بدون پیششرطهای رعایت حقوق بشر، پایبندی به حقوق شهروندی، احترام به حقوق زنان، اعطای آزادی به رسانههای همگانی، باورمندی به حق انتخاب شهروندان، التزام به جریان آزاد اطلاعات و محق دانستن مردم برای برخورداری از آزادی بیان خواهد بود.
به این ترتیب، راز خودداری جهان از شناسایی رسمی طالبان مشخص میشود: گروهی با این ویژگیهای ضد مردمی و با آن پیشینه سیاه و خونین، اساسا دولت نیست تا به رسمیت شناخته شود. امریکا هم همین را میخواهد که یک گروه مزدور، فداکار و وفادار به اصول و منافع خود و غیرمسؤول در قبال جهان در افغانستان بر سر کار باشد، تا هرآنچه در هرجای عالم که میخواهد، یا به تعبیر درستتر از او خواسته میشود، انجام دهد و به هیچ دولت و نهاد بینالمللی مثل سازمان ملل متحد و دیگران هم پاسخگو نباشد؛ زیرا شبه دولتی که فاقد هرگونه جایگاه حقوقی تعریف و تعیینشده در نظام بینالملل است، مبرا از مسئولیت و پاسخگویی حقوقی به چنین نظامی هم هست.
نجیب الله نیک اندیش- خبرگزاری جمهور