سید و هزاره پیوندهای خاصی دارند که از نظر طالبان قابل تفکیک نمی باشند؛ مذهب و هویت فرهنگی و همزیستی و پیوند عمیق تاریخی، بخشی مهم از این اشتراکات است. هزاره و سید هرگز نباید بیرون از خودشان به قدرت دیگری متکی بشوند؛ مخصوصا اتکا به دامن طالبان و نگاه به دامن اوغان و عیار ساختن سیاست ملت بر مبنای دامن دیگران اشتباه بزرگ است. اتکای متقابل سید و هزاره به قدرت جمعی خودشان ما را به قدرتی می رساند که نیازمند دامن طالبان نباشیم.
ایجاد اختلاف میان سادات و هزاره در فضای مجازی همیشه وجود دارد که گاهی به نزاع و اهانت می انجامد؛ در حالیکه سید و هزاره دارای مذهب، فرهنگ، گویش، زیست بوم و بسیار مشترکات دیگر هستند. در بخش نخست این نوشته، پیرامون نق زنی ها در فضای مجازی توسط جمعی از جوانان هزاره علیه سادات نوشتم. شکاف اجتماعی معمولا حاصل افتراق دو یا چند جهت است که در این نوشته، نگاهی معطوف به اشتباهات جماعتی از قوم محترم سادات دارم.
زندگی سادات در افغانستان فراز و نشیب زیادی داشته است. از یک طرف مورد احترام بوده اند و از طرفی مورد بی مهری. هرچند سیدها در میان تمام اقوام و مناطق افغانستان پراکنده اند اما بیشتر در بین جامعه هزاره و در مناطق مرکزی افغانستان سکونت دارند.
اگر بخواهیم در مورد هویت و شاخصه های این قوم صحبت کنیم باید دینمداری و عِرق مذهبی این قوم را پررنگ تر از سایر شاخصه ها در نظر بیاوریم. در کنار این شاخصه، سیدها معمولا اهل علم و دانش اندوزی و غالبا در محور علوم انسانی و علوم دینی هستند. سادات کمتر به ریاضیات و علوم کاربردی استعداد و تمایل دارند. اینکه سیدها در سیاست به چشم می آیند و کمابیش در حکومت ها هستند، به دلیل استعداد بالای آنها در حوزه علوم انسانی – سیاسی و اهتمام آنها در علوم دینی است. استعداد هزاره ها نیز ضمن اینکه در این حوزه ها پررنگ است اما بیشتر در زمینه علوم کاربردی، ریاضیات و ساینس پررنگتر است. (البته بر این ادعا مبنای علمی ندارم و صرفاً بیان تجربه و چشمدید من است.)
سادات در وادی سیاست نیز غالبا حضور اثرگذار دارند. در حکومت ها کم و بیش حضور دارند. غالبا به بهانه نژاد و قومیت شان، مورد طرد و تعصب اوغان و تاجیک قرار نمی گیرند. یک نمونه از این ادعا حضور آقایان انوری، کاظمی، جاوید، هادی، حسنیار، خانم صدیقه بلخی و... پس از کنفرانس بن در حکومت پسا طالبان بود؛ هرچند این حضور به مزاج بزرگان هزاره خوش نیامد و بعدا همگی آنها و نخبگان سادات از حکومت کنار زده شدند و با نگاه قومی، تا سالهای سال سادات شیعه از نمایندگی جامعه شیعه-هزاره حذف شدند.
سادات شیعه مذهب، همیشه در کنار هزاره ها و همگام با هزاره ها آسیب دیده اند. یعنی غالبا بدون تفکیک نژادی- قومی، همان آسیبی که هزاره ها از جور زمان و جبر حکومت ها دیده اند، سادات شیعه نیز همان را دیده و از کشتار و نسل کشی در امان نبوده اند. قتل عام سادات یکاولنگ در سال 1379 توسط طالبان نمونه واضح آن است. سادات همچنین از نسل کشی تاریخی عبدالرحمان جلاد ایمن نبودند.
تفکیک میان سادات و هزاره در کلیتی بنام افغانستان دشوار است. سیدها معمولا از دید اغلب اهل سنت با عنوان هزاره یاد می شوند. به همین واسطه، همان نفرتی که طالبان و تکفیری ها از هزاره ها دارند از سیدها نیز دارند.
برای طالبان هیچ تفاوتی میان هزاره و سید شیعه وجود ندارد؛ از هردو تنفر دارند. سادات در حکومت فعلی طالبان حتی یک نماینده ندارد.
از نگاه انسانی، اسلامی و عقلانی، تمایزی میان این دو قوم وجود ندارد. نه هزاره برتر از سید است و نه سید برتری نسبت به هزاره دارد. از دید من سید بنا به جایگاه مذهبی اش و بنا به انتسابش به پیامبرِ اخلاق، باید از تعصب و بداخلاقی و خودبرتربینی دوری بورزد. او نه تنها نباید انتظار احترام از کسی داشته باشد بلکه باید همیشه در حرمت گذاری به دیگران پیشگام باشد؛ اخصا به مردم هزاره بعنوان یک قوم همزیست و همسرنوشت نهایت احترام را قائل باشد. صرف نظر از جماعتی اندک از نق زن های هزاره، توده و عام هزاره مردمی سزاوار بزرگی و احترام هستند. سادات بیشتر از آنکه احترام می بینند باید احترام بگذارند.
مشکل سادات چیست؟
ما در تعامل با هزاره ها دو دسته مشکل داریم. مشکل اول سیستم زندگی سنتی در جامعه شیعه-هزاره است. در این سیستم سنتی، بعضی سادات، اعمالی انجام داده و امتیازاتی برای خود قائل بوده اند که قابل دفاع نیستند. شاید سادات نباید زیر بار سیستم سنتیِ پیری- مریدی می رفتند. چشمداشت و مطالبه برخی سادات از برخی هزاره ها یا مریدها و گرفتن وجوهات شرعی و خودبرتربینی و دست بوسی و هر بلای دیگر، مغایر استانداردهای زندگی امروزی بوده است. قطعاً مواردی شامل اخذ وجوهات و زورگیری و کلانکاری، عمومیت نداشته اما برخی بوده اند که گرفته اند. حالا جماعتی هوچیگر، تاوان آن چند نفر و آن سیستم نامطلوب سنتی را از سادات امروزی مطالبه دارند.
جمعی از نق زن های هزاره همین موارد را چماق کرده و بر سر اولاد سید می کوبند. پرداخت و عدم پرداخت وجوهات شرعی ربطی به تباری ندارد؛ جزو مبانی فقه شیعی است. نق زن ها که اصولاً اعتقادی به وجوهات شرعی و حلال و حرام فقهی ندارند؛ اما هزاره ی شیعه ی معتقد، می تواند وجوهات شرعی اش را مطابق فقه مذهبی اش بدهد یا ندهد. مطابق فقه شیعی که ارتباطی به قوم و نژاد خاصی ندارد، خمس متعلق به سادات فقیر و سهم امام می تواند متعلق به همه مردم بشود. پرداخت وجوهات شرعیه تکلیف عام شیعیان است که خود سادات هم تابع پرداخت وجوهات هستند و معمولا پایبندی بیشتری دارند.
اما تخصیص خمس به سادات در قالب فقه شیعی، بیش از آنکه موجب غنامندی سادات افغانستان بشود بعضا بلای جان آنها شده است. درصد بسیار ناچیز و حداقلی از سیدها دریافت خمس را قبول می کنند و فراتر از 95 درصد سادات نه تنها خمس نمی گیرند بلکه خمس و وجوهات شرعی شان را به مرجع و مجتهد پرداخت می کنند. مسائلی مانند انتظار دست بوسی و توقع احترام از غیرسادات توسط برخی سیدها انتظاری غیر انسانی و غیر اسلامی و غیر اخلاقی و کاملاً مردود است.
حالا با هوچیگری های رسانه ای و فضای مجازی، نفس وجوب خمس، و سنت سیّئه ی دستبوسی، دردسری برای سادات مناطق هزاره نشین شده و جماعتی از سیدهای تنبل و بینوا نیز با اخذ وجوهات از مریدهای شان، و پیش بردن دستان شان، بلای جان عام سادات شده اند. این مشکل اول.
مشکل دوم سادات این است که جماعتی کم سواد و اقلیتی از سیدهای احساسی، بدون فهم شرایط و زمینه ها، انتقاد بی جا و اهانت ورزی به بعضی موارد از جمله به عبدالعلی مزاری و سازمان نصر و پیروان ایشان می کنند. هرچند که آنها غالبا در مقام دفاع، قلم می زنند اما با برجسته ساختن جنگهای داخلی و وندی گری و افعال سازمان نصر و ... برخی جوانان هزاره را حساس می کنند و تنش ها را از فضای شخصی به مکان عمومی و مباحث نژادی می برند. طرح این مسائل در حالتی که ما با آن مواجهیم عقلانی نیست؛ زیان فراوان دارد، ما را به سمت واگرایی بیشتر و بی اعتمادی عمیق تر سوق می دهد.
باید بپذیریم که عِرق سیادت، رگهای گردن جمعی از سیدها را می پُندانَد. جماعتی احساس خودبرتربینی دارند. بعضی ها نژادگرا هستند. فخرفروشی می کنند. دیگران را کمتر و کوچکتر می بینند. و این جفای بزرگ و خطای کلان است. عین بی تقوایی است. اغلب افرادی که مدام در فضای مجازی نفرت پراکنی و نق زنی می کنند از اختلال شخصیت و روان پریشی رنج می برند. تعداد این افراد زیاد نیست اما تبعات نفرت پراکنی شان زیاد و زخم قلم شان عمیق و ضررشان به کلیت قوم سادات است.
بعضی از ساداتِ احساسی، به دنبال دردسر می گردند و ایجاد دردسر میکنند. اگر روزی مزاری را بد نگویند، روزگارشان نمی گذرد، اگر روزی با هزاره ای جدل نکنند، شب خواب شان نمی برد. اگر عقیده خود را تحمیل نکنند، اعصاب شان خراب می شود. آنها درکی از شرایط شکننده و مهم روز ندارند، دشمن شناس نیستند، زور بیجای می زنند. کلیت جامعه سادات شامل مردم و نخبگان سادات اما چنین نیستند و دامن شان را از جدل، پاک نگه می دارند.
بعضی انسان های ساده دل، عشق و نفرت شان را نمی توانند در دل شان نگه دارند و به میدان نیاورند. من از عبدالعلی مزاری بنا بر اشتباهات بزرگ سیاسی اش خوشم نمی آید. می توانم از او نفرت داشته باشم و یا به او ارادت داشته باشم. این احساس خوب یا خراب را باید در دلم و برای خودم نگه دارم. اگر فریادِ انزجار من، کمکی به سازندگی و اصلاح نکند، چه دلیلی دارد که تخم نفرت بر ذهن و روان دیگران بپاشم؟
تبارز عشق و نفرت در جامعه اثرگذار می شوند. عقلانیت ما می گوید در شرایط حاضر، نفرت ها را بیرون ندهیم و بهتر است هر طایفه ای در پی تجلیل از بزرگان خود باشد؛ مانند آنچه هزاره ها در سالیاد مزاری می کنند، مانند آنچه در دو دهه گذشته، تاجیک ها به مسعود کردند و ازبیکها به دوستم.
سیدها و طالبان
بعضی از فیسبوک نویسان هزاره، سیدها را متهم به قرابت با طالبان می کنند. آنها از عیسی مزاری و عالمی بلخی و جوادی بلخابی و دو سه سید دیگر نام می برند که انگار سیدها طالب شده اند! آنها همچنین از احترامِ نِسبی و ظاهری بعضی از طالبان به سادات یاد می کنند. در کنار تطهیرگران طالبان، مدارعلی و لطیف نظری و جعفر مهدوی و محمد اکبری و سعادتی و دهها هزاره دیگر نیز ثناخوان طالبان هستند اما کسی نمیتواند و نباید بگوید هزاره ها طالب شده اند. چون جُرم، یک عمل شخصی است.
باید گفت طالبان، سادات شیعه مذهب را سُچّه هزاره می دانند و از آنها به اندازه مردم هزاره نفرت دارند. آنها حاضر نشده اند حتی یک معینیت به یک سید شیعه بدهند اما سه نفر هزاره را معینیت داده اند.
طالبان هیچگاه در کشتار شیعیان، سادات و هزاره را از هم تفکیک نکرده اند؛ اکنون هم وقتی یکی از انتحاری های خود را به مساجد شیعیان می فرستند میان کشتن نمازخوان هزاره و سید، تمییز قائل نمی شوند.
سیدها بنابه هر دلیلی معمولا بیشتر به چشم می آیند لذا بار ملامتی بعضا بر شانه آنها گذاشته می شود. مثلا شورای علمای شیعه، در بحث تطهیر و تعامل با طالبان پیشگام شد. رئیس شورای علمای شیعه آقای صالحی، معاون شورا آقای اکبری، غفاری و ... همه هزاره اند ولی عالمی بلخی بیشتر در معرض دید و نقد قرار می گیرد. چرا؟ آیا سیدها خیلی سنگین هستند یا هزاره ها نگاه تنگ دارند؟ باید پاسخی برای آن یافت.
هر فردی از هر طایفه ای که به مردم خود پشت کرده و با قاتلان مردم همدست شده و جیره خوار یا تطهیرگر طالبان شده، باید بعنوان "فرد" مورد قضاوت قرار بگیرد و نه بعنوان قوم و طایفه.
بعضی سادات ساده دل، به این باور هستند که طالبان سیدها را نسبت به هزاره ها احترام می کنند و ممکن است یگان رواداری و مداراگری نسبت به آنها داشته باشند؛ اما این عین ساده لوحی است.
سید و هزاره پیوندهای خاصی دارند که از نظر طالبان قابل تفکیک نمی باشند؛ مذهب و هویت فرهنگی و همزیستی و پیوند عمیق تاریخی، بخشی مهم از این اشتراکات است. هزاره و سید هرگز نباید بیرون از خودشان به قدرت دیگری متکی بشوند؛ مخصوصا اتکا به دامن طالبان و نگاه به دامن اوغان و عیار ساختن سیاست ملت بر مبنای دامن دیگران اشتباه بزرگ است. اتکای متقابل سید و هزاره به قدرت جمعی خودشان ما را به قدرتی می رساند که نیازمند دامن طالبان نباشیم.
حسینی مدنی- خبرگزاری جمهور