در نوشته قبلی از "خاطرات سقوط" عرض کردم که با سقوط کابل به دست طالبان، سیلی از انتقادها و دشنام ها به سمت رهبران سیاسی مخالف طالبان مخصوصا رهبران جهادی حواله شد. این در حالی بود که مردم عملا طالبان را دشمن اصلی خود می دانند. من کمتر کسی دیدم که در برابر دشنامها، از رهبران سیاسی دفاع کرده باشد. به راستی چرا رهبران سیاسی آنهمه مورد شماتت مردم افغانستان قرار گرفتند؟
رهبران سیاسی اشتباهات بزرگ سیاسی مرتکب شدند. روند سیاسی از سالها قبل از سقوط، به نحوی جریان داشت که نهایتا به سقوط منجر می شد اما این روند را رهبران سیاسی درک نمیکردند و عاجز از پیشبینی بودند. البته در بعضی جلسات رهبران سیاسی در ماههای آخر جمهوریت، ترس از واگذاری قدرت به طالبان وجود داشت اما آن زمان حقیقتا کاری از کسی ساخته نبود.
رهبران سیاسی، با غفلت های سیاسی و با بی توجهی و بخاطر عدم عمق فکری و بخاطر تنپروری و عافیتطلبی، سرنوشت مردم را به تباهی بردند.
رهبران جهادی وقتی به حکومت و قدرت، دست یافتند شروع به ثروتاندوزی کردند. برای خود کاخها ساختند، سرمایه های زیادی در داخل و بیرون افغانستان اندوختند. سفرهای خارجی همراه با عیاشی ها از برنامه های اغلب آنان شده بود. به کمتر از موترهای زرهی و کاروان موترهای تعقیبی و دهها بادیگارد و خدمه راضی نبودند. یک عمارت و بلندمنزل برای آنها کافی نبود و بعضا چندین عمارت مجلل در داخل و خارج داشتند.
درحالیکه مردم از فقر و ناداری رنج می بردند اما رهبران سیاسی با تجملگرایی های خود در بازار سیاست، فخرفروشی می کردند. بعداً طالبان عطف به همین تجمل گرایی و ثروت اندوزیِ رهبران، با اجاره کردن یوتیوبرهای خودفروخته و بی مایه، کاخها و عمارت های رهبران فراری را به مردم نمایش دادند و تجمل گرایی آنها را به چشم مردم انداختند. این عمل را بدان جهت می کردند که مردم افغانستان ضعف اقتصادی و ناداری خود را با سرمایهداری و اعیان نشینی رهبران دیروزشان مقایسه کرده و از رهبرها نفرت پیدا کنند که البته تا حدی موفق هم شدند.
قیمت یک دستگاه کوچ و فرنیچر منزل و دفتر آنها بطور متوسط بالاتر از یکسال درآمد یک مأمور دولت و یک کارگر ساده بود. روزی در یکی از فروشگاههای مبل و فرنیچر ترکی یکی از بزرگان سیاسی را دیدم که خودش شخصا برای انتخاب فرنیچر آمده بود. قیمت هر مبل ترکی که انتخاب کرد بطور متوسط سه صد هزار افغانی بود. در حالیکه یک مامور و کارگر در آن زمان ماهانه ده هزار افغانی درآمد داشت.
بعضی از این رهبران سیاسی، فرماندهان جهادی، سیاستمداران میانی، فراتر از تجمل گرایی، به زنبارگی روی آورده بودند.
در حالیکه ما از فساد دربار اشرف غنی انتقاد می کردیم و از کاباره ها و فاحشهخانه های تحت مدیریت فضل محمود فضلی و حمدالله محب در ارگ و در مناطق وزیراکبرخان و.. می گفتیم؛ رهبران سیاسی نیز از فساد، بری نبودند.
و این در حالی بود که پایتخت در دست کرزی و اشرف غنی بود و قریه ها و راهها و مناطق دور از پایتخت در دست طالبان بود و طالب ها آهسته و پیوسته به سمت مرکز پیشروی می کردند و فرماندهان و رهبران جهادی با اعتماد به کرزی-غنی ثروت اندوزی می کردند و برای کسب اعتبار و شهرت و قدرتِ بیشتر با یکدیگرشان نزاع می کردند.
ثروت اندوزی، رفاه طلبی همراه با عطش مقام و منصب و تجمل گرایی باعث شد رهبران و فرماندهان جهادی، انگیزه، قدرت، غرور و غیرت جنگی و جهادی خود را از دست بدهند و در برابر طالبان و امریکا و حتی افرادی همانند اشرف غنی تبدیل به شخصیت ها و فیگورهای لافوک و پوشالی شوند. و متاسفانه مردم هم به همین ها تکیه داشتند و دنبالهرو این افراد بودند. سقوط زمانی اتفاق افتاد که مجاهدمردان و مقاومتگران، طی یک فرایند 20 ساله تبدیل شدند به نوکرمنش های عافیت طلب و تجملگرا که هر کدام در پی لقمه های چرب، افسار خود را در اختیار خلیلزاد و اشرف غنی و کرزی قرار دادند. بعضی از رهبران، بخشی از پازل سیاسی بیگانه ها و دقیقا تطبیق کننده سیاست آنان شدند بدون آنکه بفهمند به کدام سو روان هستند.
و غم انگیزتر آنکه همین رهبران سیاسی، فیسبوک چلوونکی ها داشتند که با قلم های اجاره ای شان رقبای رهبر را در فضای مجازی تکه و پاره می کردند. هزاران جوان تحصیلکرده ی محتاج و بینوا بخاطر مزد و مواجب رهبران، یکدیگر را می دریدند. بخشی از اختلافات ابلهانه داخلی در میان حوزه جهاد و مقاومت حاصل استخدام زبان و قلم کرایه ای توسط رهبران سیاسی-جهادی بود. کدام رهبر، مزدبگیر چلوونکی نداشت؟ کدام رهبر سیاسی از تعاریف فیسبوکی بچه جوان ها لذت نمی برد و از تخریب رقیب سیاسی اش کیف نمی کرد؟ پول هایی که باید صَرف علم و پیشرفت جوانان می شد توسط همین رهبرانِ خودشیفته جهادی-سیاسی صَرف ایجاد جنگ های خانگی بین مردم ما می شد.
.....
در وادی سیاستورزی، رهبران جهادی- سیاسی هیچگاه از سطح خانواده و فرزندان خود فراتر نرفتند. آنها هیچکسی را بیشتر و بالاتر از فرزندان و نورچشمی های خود قبول نداشتند. باتور دوستم، راشد قانونی، خالد نور، زبیر مسعود، ادیب فهیم، عالم خلیلی، باقر محقق و... همه نوجوان هایی بودند که به جای پدران شان و بعضا به نمایندگی از یک ملت و یک جغرافیا سیاست می کردند. بخشی از بازی های ناپخته سیاسی حاصل ورود رهبرزاده های خِنگ و ناپخته به سیاست های کلان ملی بود. در حالیکه در جانب مقابل؛ طالبان، نور چشمیهای شان را به جنگ و جبهه می فرستادند و خودشان در بالاترین سطح از فهم و تجربه شان سیاست می کردند و به کمتر از مذاکره با بادارهای این رهبران و حاکمان راضی نمی شدند؛ اما رهبرزاده های ما بعد از سفر و چکر و کیف و حال در اروپا و نهایتا گذراندن بعضی کورس ها و با پشتوانه رهبرزادگی وارد سیاست و سیاستورزی می شدند.
نتیجه کار، الحق و والانصاف باید همین می شد که حالا شاهد هستیم: طالبان در ارگ بنشینند و حکومت کنند و رهبران جهادی-سیاسی با نور چشمی های شان باید بگریزند و در آوارگی، زندگی ذلت بار داشته باشند و بعد به طالبان التماس کنند که بیایید و با ما مذاکره کنید!
.....
مشکل افغانستان را هرگز رهبرزاده ها حل نمی توانند. برجسته ترین رهبرزاده در حال حاضر، احمد مسعود است. این جوان چگونه ممکن است از بستر نرم اروپا بر قله های سخت پامیر و هندوکش مسلط شود؟ فکر پنبه ای احمدجان چگونه می تواند با تفکر زمخت طالبان مقابله کند و چگونه می تواند نیروی جنگی ضدطالبانی را به حرکت در آورد و ماشین جنگی طالبان را از کار بیندازد؟ این امکان ندارد!
جبهه و مقاومت، کار ریشخندی نیست؛ کار بچهبازی نیست؛ بیانیه دادن و محکوم کردن باعث شکست و تضعیف طالبان نمی شود. کسی با سخنرانی حماسی و کلاه را پس و پیش کردن و سفر رفتن و تکرار جملات قصار مسعود، احمدشاه مسعود نمی شود. رهبرزاده ها نسخه نجات افغانستان نیستند. شکست طالبان در درون طالبان نهفته است و نجات افغانستان در بین توده ها و از میان آنها ممکن است. فقط کمی تدبیر لازم است.
....
رهبران سیاسی با بی فکری شان بزرگترین خلأ سیاسی را در افغانستان ایجاد کرده اند: حالا که گریخته اند نه خودشان مرد میدان هستند و نه حالا بدیلی در مقابل طالبان وجود دارد که مردم و مخالفین وضع جاری در اطراف آن جمع شوند.
ما اکنون باید برای ساختن بدیل سیاسی، از نقطه صفر آغاز کنیم و مجبوریم این بدیل را از دل توده ها و از میان نخبگان ایجاد کنیم تا مبارزه ای مردم محور به جای سیاست ورزیِ رهبرمحور شکل بگیرد.
....
رهبران جهادی بیشترین اقبال مردمی را داشتند. مردم به آنها اعتماد داشتند. مردم به آنها رأی می دادند مردم به کسانی رأی می دادند که طرف مقبولیت رهبران جهادی بود. چرا عبدالله بالاتر از اشرف غنی رأی می گرفت؟ چرا پارلمان بیشتر از ترکیب جهادی ها پر می شد؟ چون مردم به اینها اعتماد کردند. به اینها باور داشتند. اما آنها در سیاست های کلان ملی ما چه کردند و چگونه بازی کردند؟
آنها هیچکدام تفکر استراتژیک نداشتند. آنها راه ساز نبودند بلکه راهرو دیگران بودند. آنها قانون اساسی و ساختارهای مهم سیاسی را بر پایه منافع شخص خودشان تعریف کردند. آنها یا در مسیر اشرف غنی و کرزی گام گذاشتند و یا در مسیر زلمی خلیلزاد قدم بر می داشتند. آنها در زمین سیاستمداران بیگانه، بازی می کردند و وقتی که خلیل زاد و بیگانه ها، افغانستان را به طالبان دادند این سیاستمداران با پاهای لرزان و دهان های باز و کله های عاری از فهم سیاسی، چاره ای نداشتند غیر از فرار و ترک میدان و آواره شدن و بیچاره شدن. و منطقاً تمام کسانی که دنباله رو این رهبرانِ بی فکر بودند همگی بیچاره و بی مضمون و دربدر شدند و با طناب خام رهبران شان به ته چاه سقوط کردند.
فکرهایی که در خدمت رهبران جهادی-سیاسی تبدیل به چلوونکی ها شده بودند حالا در کجای سیاست و زندگی و مبارزه قرار دارند؟ رهبران سیاسی حالا در برابر چلوونکی های شان چه پاسخی دارند و چگونه می توانند سرشان را بالا نگه دارند و حالا فحاشان فیسبوکی چگونه می توانند به صورت یکدیگر خود نگاه کنند؟
رهبران جهادی-سیاسی جوانان هر منطقه و قریه را با یکدیگرشان جنگ انداختند و دشمن ساختند. بخشی از جنگ پنجشیر و بدخشان و بلخ و شمالی و تاجیک و هزاره و ... از سیاست ورزی های غلط همین رهبران است. از دشمن تراشی های همین هاست. از منفعت طلبی و دادن آدرس غلط به جوانان و مبارزان است. وگرنه چه تفکیکی و چه تعارض بزرگی میان پنجشیر و بلخ و بدخشان و بغلان و شمالی وجود داشت؟ چرا باید سیاست ورزی کلان ملی ما به جدال پنجشیر و بدخشان تقلیل می یافت؟
رهبران جهادی-سیاسی ما مرتکب خطاهای بزرگی شدند. برخی اشتباهات سیاسی قابل جبران نیستند. رهبران خطاکار هزینه های سنگینی بر مردم افغانستان تحمیل کردند. این خطاها برای آموختن باید تبیین شوند. راه اشتباه را نباید دوباره رفت و باید برای آینده راه تازه ای ترسیم شود.
حسینی مدنی-
خبرگزاری جمهور