داستان فهم برتر و صحیح دینی
اصولگرایان برای برگشت به گذشته روی ادعایی تاکید می کنند که با نظریه تاریخمندی احکام اسلامی جمع شدنی نیست، همیشه به گوش محققان و پژوهشگران می خوانند که: صحابه، تابعین و تبع تابعین نسبت به نسلهای بعدی به فهم دین برتر و به حقیقت نزدیکتر بوده اند، چون آنها یا با پیامبر زندگی می کرده اند و یا هم نزدیک به قرنی بوده اند که پیامبر و یارانش زندگی می کرده است، از نظر اصولگرایان دین را بهتر از یاران پیامبر کسی نفهمیده است و هر عملی را که آنها کرده اند، نسل های بعدی ادامه داده اند. این نظریه چنان سلسله وار و با سابقه است که حتی امام مالک بخاطر همزیستی اهل مدینه، عمل آنها را حجت می دانست و استدلال او این بود که اهل مدینه رسول خدا را دیده اند و رسول خدا آنها را دیده است، اگر عمل اهل مدینه خلاف اسلام می بود، حتما پیامبر آنها را از دوام آن منع می کرد، وقتی چنان منعی واقع نشده است، پس عمل اهل مدینه نیز به عنوان سنت تلقی شده و حجیت پیدا می کند. این اوج وابستگی به نظریه اصولگرایی است که از آن به عنوان نظریه اهل حدیث (درگذشته) و بنیادگرایانه ( در امروز) یاد می شود.
نظریه فهم درست دین از جانب صحابه و تابعین، زمانی می تواند محل بحث قرار گیرد که ما نظریه تغییر احکام را طبق شرایط زمان و مکان نپذیریم و بخواهیم متن را بدون کم و کاست تطبیق نماییم، در آنصورت است که پرسش فهم برتر و صحیح دین مطرح می شود، به این که چه کسی یا چه کسانی دین را بهتر فهمیده اند؟ بدون شک قرآن در صدر اسلام شکل گرفته است و آنها می دانستند که معنای قرآن چیست؟ نه آنگونه که امروزه از قرآن چیز دیگری تفسیر می شود، چه این تفسیر با آنچه که در صدر اسلام از آن دانسته می شده است، همخوانی ندارد، قرآن در شرایطی که ظهور پیدا کرد، مخاطبان آن در جزیرةالعرب می دانستند که چه می گوید و به چه مفهومی دلالت دارد، اگر معنای قرآن را آنها ندانند، حکمت شارع زیر سوال می رود و متن قرآن بدون مخاطب باقی میماند، چون متنی نازل شده است که مخاطب آن، معنایش را نمی داند،
این درحالی است که چنین ادعایی در تاریخ ثابت نشده است، پس تفاسیر جدید از قرآن چیزی است که در مطابقت با تفسیر صدر اسلام قرار ندارد و دراین مرحله باید گفت که: معنای قرآن را بهتر از صحابه و درمرحله بعد تابعین، کس دیگری نمی داند؛ ادعای فهم درست معنای متن دراین چارچوب کاملا قابل درک است؛ اما این نظریه چه زمانی باید مورد پیگیری قرار گیرد؟
موضوع فهم برتر زمانی محل بحث است که تغییر احکام طبق شرایط زمان و مکان مطرح نشود و زمانی که نظریه تاریخمندی احکام اسلامی مطرح شد، اساسا موضوع فهم برتر و بهتر دین از بنیاد منتفی می شود و جایی برای بحث ندارد، چون هرکس در زمان خودش، شرایط خودش را بهتر می فهمد و در مطابقت با آن تصمیم می گیرد و احکام را اجرا می کند، شاید چیزی که در زمان صحابه بهتر دانسته می شد، درزمان ما ارجحیت نداشته باشد و یا چیزی که در آن زمان اولویت نداشت، حالا در زمان ما اولویت پیدا کرده باشد، این را باید هرکس در زمان خودش تثبیت کند و به آن عمل نماید.
در این نظریه هیچ نسلی نسبت به نسل دیگر، هیچ زمانی نسبت به زمان دیگر تسلط ندارد، هیچ نسلی دین را بهتر از نسل دیگری و هیچ قرنی بهتر از قرن دیگری نمی داند، هرکس و هر نسل در مطابقت با زمان و مکان خودش دین را می فهمد و طبق آن به تشریع و قانونگذاری می پردازد. همان صحابهای که دیروز چنان عمل کرده بود، اگر امروز زنده می بود و یا متولد می شد، برعکس آن روز عمل می کرد، کاملا تحت تاثیر شرایط زمانی و مکانی خودش تصمیم می گرفت و عمل می کرد.
کسی نمی تواند هزارسال قبل درباره هزارسال بعد، بهتر از کسانی که در آن زمان زندگی می کنند، بداند و قضاوت کند، حتی اگر چنان شخصی در قامت پیامبرگرامی اسلام هم باشد، چون پیامبراسلام نه غیب را می دانست و نه هم مسئولیت ایشان متعلق به این بود که تا قیام قیامت تمامی موضوعات را بیان کنند. تشخیص مصلحت از صلاحیت های اختصاصی کسانی است که در هرزمان زندگی می کنند و خودشان می توانند درباره سرنوشت خود تصمیم بگیرند و داوری نمایند، اگر اینگونه نمی بود، حتما سلسله نبوت ختم نمی شد و در هر دوره ای پیامبری می آمد و مطابق مصلحت زمانی و مکانی حکم صادر می کرد، اگر یک پیامبر چنان صلاحیتی می داشت که با آمدن خودش هزاران سال بعد را حکم کند و تا قیام قیامت به بیان احکام بپردازد و نظریات او بدون تجزیه و تحلیل قابل عمل باشد، پس چرا حضرت محمد بجای حضرت آدم یا حضرت نوح نیامدند تا همین قرآن در همان زمان نازل می شد و هیچ پیامبر دیگری نمی آمد و احکام قرآن تا روز قیامت ادامه پیدا می کرد و اینهمه تقسیم بندی به نام یهود، نصاری، مجوس، صابئین و .... صورت نمی گرفت و جنگهای مذهبی و دینی به راه نمی افتاد؟!
از نظر اصولگرایان این پرسش کفری است و پاسخ آن هم اینست که: ما به حکمت خداوند علم نداریم و طرح چنین پرسشهایی موجب گمراهی مردم واقع می شود!! اما طرح این پرسش می تواند روزنه بزرگی را برای رهایی بخشی امت اسلامی باز کند و گره های کورِ فراوانی را از روزگار فروبستهی ما بگشاید. از همین جهت هرچه می توانید به اینگونه پرسشها تمرکز کنید و از خودتان بپرسید که چرا پس از پیامبراسلام دیگر پیامبری نیامد؟ و اگر احکام اسلامی غیر قابل تغییر است، پس چرا اینهمه ادیان آمدند و احکام شان تغییر کرد ولی از اسلام تغییر نمی کند؟!
اگر فکر می کنید که تمامی احکام اسلام جدید و تازه است، اشتباه فکر می کنید، تمامی احکام اسلام برگرفته شده از ادیان گذشته است، از نماز تا روزه، از زکات تا حج، از ازدواج تا طلاق، از سنگسار تا قطع دست، از قصاص تا جهاد و احکام دیگر، همه و همه در ادیان و باورهای گذشته وجود داشته اند، صرف اسلام در مواردی اصلاحات آورده است و تمام، اگر فکر می کنید که احکام اسلام والا و باارزش و مهم و قابل دفاع هستند، یکبار از خودتان بپرسید که: چرا دینی به اینهمه مهمی، بزرگی، جاودانگی و اصالت که خداوند حفاظت از قرآن را هم خودش به عهده گرفته است و احتمال تحریف هم نمی رود، از حضرت آدم شروع نشد و یا هم حضرت نوح و ابراهیم تا آنها هم از بزرگی این دین بهره می بردند و محروم نمی ماندند؟ برعکس برای ملتهای گذشته خداوند طبق شرایط آنها به ارسال پیامبر پرداخت و شریعت را هرچند سالی تازه کرد و قوانین را جدید ساخت، اما برای امت اسلامی چیزی را تغییر نداد و بیشتر از هزار سال است که یکدنده روان است!!
پاسخ به آن دقیقا بنیاد نظریه اصولگرایان یا بنیادگراها را فرو می ریزاند و فغان شان را در می آورد و درچانته چیزی جز تکفیر ندارند. اگر بگویند که چون بشر به کمال عقلی رسیده است و دیگر نیازی به پیامبری نیست، این همان چیزی است که ما می خواهیم و باید از ایشان پرسید که: این چگونه تکامل عقلی برای بشر است که حتی صلاحیت این را برای همین بشر نداده اید که خودش درباره چگونه داخل شدن به تشناب تصمیم بگیرد؟ برایش می گویید که با پای چپ داخل شود و با پای راست بیرون شود!! بشری که عقل دارد ولی صلاحیت استفاده از عقل را برایش نمی دهید!!
و اگر بگویند که پیامبران گذشته بخاطر مصلحت مردم آمده بود و پس از پیامبراسلام مصلحت مردم تغییر ناپذیر است، بازهم درهمان چاه خود می افتند و مخاطب قضاوت خواهد کرد، بشری که تعداد آن به بیشتر از ده ملیون نفوس نمی رسید، یا بشری در جغرافیای خاورمیانه که حتی به یک ملیون هم در آن زمان نمی رسید، حق داشت تا چهار پیامبر و شاید هم 124هزار پیامبر بخاطر تامین مصالح شان فرستاده شود، اما 1400 سال است که این بشر دیگر نه مصلحتی دارد و نه هم خواسته ای، کسانی که در آن زمان زندگی می کردند، چنان شانس داشتند که هرچه دلشان خواست برایشان نازل شد و پس از آن هرچه آنها گفتند، ما باید پیرو آنها باشیم و عقل خودرا پس از پالشکاری و شستشوی دوباره در صندوق تقلید از گذشتگان بگذاریم و هر سوالی که به ذهن ما رسید، آنها راشیطانی بخوانیم و لعنت و نفرین به شیطان بفرستیم و درپای سخنان کسانی بنشینیم که حتی توان حل مشکلات شخصی خودشان را ندارند و به این ترتیب، ستاره شناسی ما و طبابت ما و کیهان شناسی ما و دنیای ما سرشار از تناقض و تکفیر و توهین به پیش برود و دینداری ما چیزی بشتر از وضعیت موجود نباشد.
این که ما به گذشته برگردیم و بشریت را از خلاقیت و تنوع باز داریم، تحقیری بیش به عقل و شعور بشری نیست که راهِ رفتن به کره ماه را بهتر از صحابه و تابعین بداند ولی عقل او به این نرسد که با پای راست داخل تشناب شود و یا چپ!
یا به این درک نرسیده باشد که اگر مگسی در ظرف او افتاد، با او چگونه باید رفتار کند!
یا در بارهی احترام به حق همسایه و یا همشهری خودش آگاهی نداشته باشد، این درحالی است که بشر مدرن به افقهایی دست یافته است که حتی در خیال مردمان هزارسال قبل نمی گذشت، ابن سینا آن طبیب حاذق و استاد دانشوران معتقد بود که خون در رگهای انسان توسط باد جریان پیدا می کند، درآن زمان که نه امکاناتی بود و نه لابراتواری، این امر برای شخص ابن سینا و دیگران پذیرفته شده بود، اما برای امروز چنین امری فاقد اعتبار است، طبابت ابن سینا با طبابت امروز غیر قابل مقایسه است؛ قابل مقایسه نبودن آن ناشی از برتر بودن طبابت ابن سینا نیست، بلکه بخاطر پشرفت طب امروز است.
همینگونه در باره احکام شرعی نیز این امر قابل اجرا است، اینکه ادعا می شود: احکام دینی فرا عقلی هستند؛ یعنی عقل توان درک آن را ندارد، یک ادعای فراگیر ( سالبه کلیه) نیست، بلکه در موارد بسیار معدودی این امر جای تامل دارد، اما زندگی بشر مملو از تجربه است و ما در چارچوب آن رفتار خودرا به خوبی می توانیم بسنجیم و هرکس آگاه مسائل خود می باشد.
بنابراین داستان فهم بهتر و یا برتر از بنیاد منتفی است، هرکس در زمان خودش می تواند زندگی خودش را به صورت بهتر و برتر بسنجد، این زندگی در حاشیهی کتاب فلانی یا متن کتاب فلان فقیه و یا رسالهی فلان عالم دینی وجود ندارد، هرکس حجت زمان خودش می باشد و هرکس در چارچوب زمان خودش سخن می گوید، برتر خواندن و عقب کشیدن تعدادی بر دیگری، ناشی از عدم درک درست از تاریخ زندگی بشر و تحول آن است.
و اما آیا در دین نقطه ای وجود دارد که قابل بحث نباشد و از آن به عنوان خط قرمز یاد شود؟ در بخش بعدی به آن خواهیم پرداخت.
ادامه دارد.....
دکتر محمدصالح مصلح- خبرگزاری جمهور