زندگی مؤمنانه، زندگی بی دردسری است، در نگاه یک مؤمن همه چیز از قبل آماده شده و حتی خود فرد مؤمن و سرنوشت او نیز از جمله آن است. ورقها پر شده اند، جدولها ساخته شده اند، خطوط مشخص شده اند، چراغهای قرمز و سبز و زرد، پیشاپیش همچون خطوط ترافیکی تعبیه گردیده اند و فرد مؤمن در همین چارچوب حرکت می کند و تابع أمر است. از این ناحیه که همه چیز از قبل آماده است، دغدغهای ندارد، خیالش راحت و دلش جمع است؛ فرد مؤمن دارای آسایش ذهنی و روانی است، چون در حال حاضر هیچ تشویشی ندارد؛ نه از گذشته و نه در آینده. تنها دغدغه و تشویش او اینست که کارهایش را طبق پلانِ داده شده انجام دهد و امیدوار است که بخاطر کوتاهی و تقصیر در انجام وظیفه، مؤاخده نشود! این بزرگترین نگرانی و تشویش فرد مؤمن است.
فرد مؤمن در پی چرایی قضیه نیست؛ بلکه هدف او انجام تکلیف است، تکلیفی که نه در شکل گیری او نقشی داشته است و نه در صحت و سقم آن تاثیرگذار است و نه از فرجام آن چیزی می داند.
اساسا فرد مؤمن بر اساس ایمانش حق ندارد که درپی جستجوی حقیقت و یا پرسش باشد؛ دنیای ایمان، دنیای بی غل و غش و دنیای اطاعت و کُرنش است.
هر نعمتی که بدست آید، از نظر فرد مؤمن، قبلا چنین فیصلهای شده است که برای او داده می شود و تلاش او بیشتر برای گرفتن آن بوده است، مانند اینکه شخصی از ذخیرهگاهی، برود و بگیرد. اگر زیانی هم به او می رسد، از قبل مشخص شده است، او چه می خواست و چه نمی خواست به او این رنج می رسید.
همانگونه که بیانکردیم، زندگی برای فرد مؤمن مانند جادهایست که از قبل طراحی شده است و او فقط در این جاده راه می رود.
این نوع زندگی، خوبی و بدی خودش را دارد، شاید بزرگترین خوبی آن این باشد که انسان را بیخیال از گذشته، حال و آینده می سازد، دیگر دغدغه و اضطرابی درکار نیست، در چشم او گل و بلبل یکی هستند، داشتن و نداشتن اهمیتی ندارد، فقر و ثروت، یکی اند، غم و شادی نیز از یک خاندان می آیند، چون همه قبلا به اندازه خود سنجیده شده اند و امروزه هرکس به سهم خودش از آن دریافت می کند.
این نوع زندگی برای کسانی که دغدغهمند نیستند و میخواهند بیشتر در آسودگی فکری به سر ببرند، ساده و آماده است و نیازی به خرچ و مصرف و سفر و مطالعه و تحقیق و مقدمات منطقی ندارد؛ کافی است که فرد ایمان داشته باشد، همینقدر کفایت می کند.
زندگی مؤمنانه زمانی به چالش مواجه می شود که با سؤال مواجه شود، بدی آن هم در همینجا است که پرسشگری برای زندگی مؤمنانه بسیار خطرناک است، همچون سرطانی تلقی می شود که با وارد شدن آن در بدن مؤمن کاخ ایمان او فرو می ریزد، زندگی مؤمنانه تاب و توان مقاومت در برابر پرسش را ندارد، همچون زلزله قهاری، همه را نابود می کند، با کمترین هزینه، عمارت هزارساله را می شوید و میبرد، کافیست پای سئوال به خانه باز مؤمن شود؛
با حضور یکسئوال، تمامی اهل خانه به سرگیچه و تهوع مبتلا می شوند و صفرای تحمل شان به سر می آید؛ آنگاه است که زندگی مؤمنانه بخاطر بقای خودش، در پی اسباب حفاظت از خانواده خود بر میخیزد، شاید بزرگترین اسباب حفاظت از یک زندگی مؤمنانه، استفاده از تکفیر باشد، تکفیری که شخص سئوالگر را به مرگ تهدید می کند و طبعا کسی که به مرحله پرسشگری رسیده است، قدر جان خودرا می داند و همان است که چنان شخصی از خیر پرسشگری می گذرد و بخاطر فراهم ساختن قناعت مؤمنان که او هم از جمع آنان است و از کفر خود برگشته است، به سپر منافقت پناه می برد، یعنی ظاهرا می گوید که از جمع شما هستم ولی در باطن متنفر است؛ از همین جهت در جامعهی مؤمن، طبقهای به عنوان منافق ظهور می کند.
در این مقام است که زندگی مؤمنانه تبدیل به زندگی مستبدانه می شود، بخاطر اینکه با پرسش مواجه نشود، پرسشگری را سرکوب می نماید و اجازه فعالیت به مخالف خودرا نمی دهد.
چالش دیگری که زندگی مؤمنانه با آن مواجه است، فرجام کار یا پایان زندگی است، پیش از اینکه به فرجام کار برسد، پایان کار را قضاوت کرده است و به آن ایمان آورده است، حتی از ۱۰۰٪ صفر اعشاریه ۱٪ درصد هم شک نمی کند که اگر این پندار او اشتباه باشد چی؟
از همین جهت احتمال فریب خوردن فرد مؤمن بسیار بالا است و از آنجایی که زندگی مؤمنانه مبتنی بر پرسشگری نیست و شک در آن جایی ندارد، هرکسی می تواند مدعی این شود که نشانهی خانهی دوست (خدا) را او می داند و از جانب دوستِ او آمده است؛ مانند کسی که فرزندی را گم کرده است. هرکسی که از او نشانهیی را می گوید، مژدگانی می گیرد و می رود. احتمال فریب خوردن فرد مؤمن نسبت به فرد پرسشگر، بسیار بالا است و هیچ قابل مقایسه باهم نیستند، چون پرسشگر همیشه جای شک را باقی میگذارد و همیشه احتمال دروغ بودن را در نظر می گیرد و از همین جهت است که فرد پرسشگر همیشه در تغییر است، همیشه راهش را تغییر می دهد و همیشه با پدیدههای جدیدی مواجه می شود و محصول پرسشگری او متنوع و تازه هستند؛ اما برای فرد مؤمن پرسشگری خلاف ایمان است و موجب بربادی ایمان می باشد، اگر کسی نشانهای گفت به همان اتکا می کند و شک را نادیده می گیرد و به راه خود ادامه می دهد.
فرد مؤمن متوجه این نیست که پایان کار و مؤاخذه اخروی طبق ایمان نیست، بلکه طبق عقل و درک از آن است.
به بیان دیگر محاکمه آخرت براساس روش پرسشگرایانه است نه مؤمنانه، اگر ایمان هرکسی کفایت می کرد، نباید مرزی میان حق و باطل کشیده می شد، چون هرکسی به آنچه انجام می دهد، باور دارد.
فرد پرسشگر حداقل اگر راه را هم به اشتباه برود، عذر تقصیری دارد و دلیل او محکمه پسند است، به این معنا که فرد پرسشگر می تواند بگوید که: من تلاش کردم، از تمامی گزینهها استفاده کردم، اما نتیجه برای من چیزی غیر از این نیامد، حتی به نظریات دیگران هم توجه کردم، کسی بهتر از این را تا زمانی که من زنده بودم، نیاورده بود، از همین جهت، این نتیجهی تلاش من است؛ حتی اگر فرد پرسشگر در جریان پرسشگری به دین و پیامبران هم شک کند، شک او موجب کفر او و یا مجازاتش در آخرت نمی شود، چون او در پی پرسشگری به این نتیجه رسیده است و بر اساس توان خود، به آنچه که رسیده است، عمل کرده است.
اما فرد مؤمن، هیچگونه استدلالی ندارد، عذر تقصیری پیش کرده نمی تواند، از همین جهت مؤمن را شیطان هم زودتر از دیگران فریب داده می تواند، چون شک نمی کند، استدلال را کار ندارد، به همین دلیل است که در روز مؤاخذه افراد به جان شیطان می روند و شیطان هم می گوید: مرا ملامت نکنید، خودتان را ملامت کنید که از من پیروی کردید.( تنها کافری پیروی از شیطان نیست، یکتعداد مؤمنان هم گرفتار این دام می شوند و شیطان خودش را به نام خدا و پیغمبر به مؤمنان عرضه می دارد)
چون فرد مؤمن در پی استدلال نبود، از همین جهت گاهی شیطان هم می تواند از ایمان او به نفع خودش استفاده ببرد و چنان فردی در پیشگاه محکمه دلیل محکمه پسندی ندارد.
وقتی پاسخ چرایی کار خودش را گفته نتواند، مشخص است که در پیشگاه محکمه مقصر شناخته می شود و آنگاه است که عبادت هزارساله او دود می شود و به هوا می رود.
#نوت: به یاد داشته باشیم که در علم کلام میان امام ابوحنیفه و بزرگان دیگر اختلاف بر سر کم و زیاد شدن ایمان است؛ امام ابوحنیفه می گوید: ایمان کم و زیاد شدن را نمی پذیرد، چون مجرد است و تکامل پذیر نیست، اما مخالفان می گویند که ایمان زیاد و کم شدن را می پذیرد؛
اگر کم و زیاد شدن ایمان پذیرفته شود، معنایش اینست که ایمان تشکیک پذیر است، به این معنا که ایمان گذشته پس از دریافت معلومات فرو می ریزد و با معلومات جدید، تکامل پیدا کند که این موضوع می تواند اصل ایمان را به چالش بکشد، چون همین تکامل جدید باز هم می تواند ویران شود و دوباره تکامل بیشتر پیدا کند، در اینصورت است که دیگر ایمان، آن ایمانی نیست که دین از پیروان خودش خواسته است، چون احتمال دیگری هم می رود که اساسا ایمان از بنیاد ویران شود و چیزی دوباره بنا یابد که خلاف ایمان سابقه باشد، یا به تعبیر دیکر اصلا ایمان جدید خلاف دین باشد که در چنین شرایطی، ما بجای ایمان دینی، به محصولی مواجه هستیم که ثمره و فرآورده علم و پرسشگری است، نه فرآیند ایمان.
اگر فرصتی پیش آمد، در اینباره بیشتر خواهم نوشت.
دکتر محمدصالح مصلح-
خبرگزاری جمهور