هشت کودکِ یک تا هشت ساله در غرب کابل بر اثر گرسنگی جان داده اند. گفته میشود این اتفاق در "شهرک اتفاق" روی داده که در منتهی الیه جاده شهید مزاری قرار دارد. شهرک اتفاق منطقه ای به شدت محروم و فقیرنشین است که تمامی ساکنین آن، اهل تشیع و هزاره هستند.
این اتفاق در شرایطی رخ داده که افغانستان وضعیت بسیار وخیم اقتصادی را تجربه می کند و به دلیل تحریم جهانیِ حکومت امارت اسلامی، تاکنون امکان ارسال کمک های بشردوستانه به افغانستان وجود نداشته است. لذا پول نیست، کار نیست، درآمد نیست، گرانی هست و برای فقرا نان هم نیست.
می گویند شاید دروغ باشد؛ خدا کند دروغ باشد؛ من هم چشم خود را می بندم و می گویم دروغ است، حتما دروغ است، خدایا این دروغ باشد! اما با روزهای سخت و مردن های پیش رو چه باید بکنیم؟
مردم روز به روز محتاج تر و بینواتر و فقیرتر می شوند و مشکلات شان هم چندین برابر زیادتر شده و می شود. شاید مردن هشت طفل از گرسنگی، سرآغازی باشد بر مرگ های زیادتری از گرسنگی و ناداری.
زمستان در راه است و مشکلات مردم چندین برابر خواهد شد. خدا می داند چند نفر در این زمستان از سوز و سرما بمیرند و چند نفر از بیماری های زمستانی و از بی پولی و بی دوایی هلاک شوند. شاید هزاران نفر بیمار صعب العلاج در فقدان داکتران مجرب و شفاخانه های مجهز؛ همچون گذشته، امکان مسافرت درمانی به خارج را نیافته، منتظر و نگران مرگ و زندگی بمانند. فقط خدا می داند که بر مردم ما چه خواهد گذشت و این فقر و فشارها را چگونه باید بگذرانند.
طالبان میگویند: "ما در طول بیست سال بر سنگ نشستیم و با نان خشک جهاد کردیم؛ مردم هم باید تحمل کنند و به نان خشک قناعت داشته باشند!"
شاید این منطقِ اغلب مقامات طالبان هم باشد اما کیست که نداند هشت طفل معصوم از نداشتن و نخوردن همان نان خشک مرده اند. و هزاران طفل دیگر روزهای سخت بدون نان خشک را پیش رو دارند. هزاران مرد که باید پیش عیال و اولادشان شرمنده باشند و از درد ناداری و گرسنگی اولادشان شرمنده شوند.
خداوند روزی رسان است؛ اما ما خدا را بندگی کرده ایم؛ ما خداوند را آزموده ایم اما ندیده ایم که از آسمان نان فرو بریزد و در برف و یخبندان و زمستان، از زمین ما گندم برویانَد. اما همان خداوندی که بزرگ است، خدایی کرده و در کلّه های با دستار و بی دستار طالب ها عقل و مغز نهاده و به هرکدام شان مسئولیت هایی داده که اگر از خرد استفاده نبرند و اگر توان و فایده وجود خود را ندانستند، مبتلا می شویم به جهل و ظلم و ایستایی و گرفتار می کنیم جامعه ای را به فلاکت و بیچارگی و درماندگی.
من می دانم که خداوند مرا برای حکومت کردن خلق نکرده است، شاید جای من برای آگاهی دادن باشد، شاید برای دهقانی کردن و چوپانی کردن یا هم موعظه کردن باشد، شاید فایده من برای تبلیغ یا تجارت و دکانداری یا خانه داری باشد. شاید هم درس خوادن و درس دادن باشد شاید هم وظیفه من هدایت و ارشاد و دعوت و تفسیر باشد. شاید هم وظیفه من جهاد باشد، جهاد با نفس، جهاد با ظلم، جهاد با ظالم، جهاد با بیعدالتی و بیخدایی و زورگویی! من اما باید از عقل و دین خودم بهره بگیرم و بدانم که مفیدیت من برای خودم و خدا و خلق خدا در کدام زمان و زمینه است!
من اگر توان و اراده و تدبیر امور جمعی را نداشته باشم نباید بر سرنوشت دیگران دست بگذارم و نباید در پی قلم زدن بر تقدیر دیگران باشم. که به هر میزان فراتر از توان خودم بر زندگی و سرنوشت دیگران دست بیندازم، به همان میزان در پیشگاه خداوند مسئول واقع می شوم و به همان میزان باید بر درگاه عدل الهی پاسخگوی مسئولیتم باشم. من اگر دست بر حکومت گذاشتم اما نتوانستم به حال مردم و رعیت و شهروند خود برسم و تحت حاکمیت من، مردمی و کودکانی از گرسنگی مردند.
من باید از خود بپرسم اگر فراتر از تجربه و تدبیر و دانایی خود، دست بر کلیدی گذاشته ام که مربوط به فلاحت یا شقاوت جامعه یا مربوط به مرگ و زندگی دیگران بوده، نقش و مسئولیت من پس از مرگ کودکان در برابر وجدان خودم، در برابر انسانیت و جامعه انسانی و در مقابل خدای انسانیت چه می تواند باشد و فردا که با خداوند حسابگیر و دادگر مواجه شوم چه باید بهانه کنم؛ که اگر او حور و قصور می بخشد در جایی از زهر و زقوم نیز بیم داده است!
من به عنوان یک انسان، بهتر است انسان بمانم. بعنوان یک مجاهد بهتر است مجاهد بمانم، بعنوان یک دعوتگر بهتر است دعوتگر بمانم و بعنوان یک مسلمان بهتر است مسلمان بمانم و بعنوان یک قاری سر بر قرآن ببرم و بخوانم که: "انّ الله یأمرکم اَنْ تؤدّوا الأمانات الی اهلها" پس بر آنچه که تخصص و اهلیت ندارم نباید دست بگذارم و شوق ببرم.
به حیث یک داعی باید امر به معروف کنم: وقتی می گویم: های انسان! به مسجد برو به فسادخانه نرو! خوب باش و بدی نکن! امین باش و دزدی نکن! نمازت را بخوان و به جماعت بخوان! با خدا باش و با نامحرم نگرد! نیز باید بگویم: های مسلمان! کاری که در توانت نیست نکن! کاری که خرابی می کند نکن! جلوسی که موجب مشقت بر مسلمان می شود به زیر آی! با سرنوشت انسانها بازی نکن! دستت را از سرنوشت دیگران بردار!
حالا دوره آخرالزمان است و حکومت ها در قبال ملت ها مسئول هستند باید پاسخگو هم باشند. اگر من حکومت باشم باید پاسخ بدهم که چرا تحت زعامت من هشت طفل از گرسنگی مردند! و چرا مردم تحت حکومت من، گرسنه و بیچاره هستند؟ به مردم چه بگویم و به خداوند چه پاسخ بدهم؟ چرا که من مسئول هستم.
اکنون من هستم و دردمندیِ هشت طفلی که از گرسنگی مرده اند! و نگرانی از زندگی بسیار اطفالی که اکنون محروم از شادیانه های کودکانه، از گرسنگی رنج می برند. یقین می دانم که سیر کردن شکم آنها وظیفه خداوند نبوده است. وظیفه کفار امریکایی و یهود و نصاری هم نیست؛ این وظیفه طالبان است. تدبیر و رسیدگی به امور مسلمین کار امیرالمؤمنین و بقیه مؤمنین شان است!
حال باید امیرالمؤمنین را از کجا پیدا کنیم تا عرض حال کنیم!
نان که نباشد کودکان گرسنه می خوابند، گرما که نباشد کودکان یخ می زنند، دوا که نباشد کودکان می میرند. وای از دل مادرانی که می بینند و از دل پدرانی که آب می شوند. و وای بر مفسدانی که عامل بد روزی های ما شدند و افسوس بر حاکمانی که در غم نان و جان مردم نباشند.
سکینه مدنی –
خبرگزاری جمهور