۰

اندر قداست اسطوره های خاموش میهن

پنجشنبه ۱۴ ثور ۱۳۹۶ ساعت ۰۷:۴۲
اندر قداست اسطوره های خاموش میهن



صمد روحانی، شکیبا سانگه آماج، شیما رضایی، جان الله هاشم زاده، ذکیه ذکی، سلطان محمد منادی، سید حامد نوری، جاوید کاکر، اجمل نقشبندی، میرویس جلیل، رحمان قل، زبیر حاتمی و بسیاری از نام هایی که هیچ وقت از یاد خبرنگاران پاک نخواهد شد. نام هایی که برای همیشه ماندگار خواهند ماند و جای خالی شان در سالن های بزرگ کنفرانس و میدان های نبرد و همه جا و همه جا خالی است.
وقتی خبرنگارانی که دست کم از یک و نیم دهه در حیطه گزارش و خبر هنوز هم در همان سنگر قدیمی شان ایستادند و به خاطر بقای "رکن چهارم قدرت" از هیچ تلاشی ابا نورزیدند؛ به عکس های همکارانشان نگاه می کنند بی اختیار بغض می کنند. آنهایی که روزی کنارشان بودند و امروز فقط یادی از آنهاست.
مردان و زنانی که تهدید شدند و مرعوب، اما با تمام بی تکیه گاه بودنشان، در برابر دیو صفتانی که چندان بی نام و نشان هم نیستند؛ قد خم نکردند. یک قلم و کتابچه یادداشت و یک کمره بر دوششان به سوی حادثه دویدند. دشنام شنیدند و لت و کوب شدند، اما بال کشیدند به سوی آنچه رسالت شان بود.
ساعت ها بدون آب و غذا در خیابان های مسدود شده کابل صدای رگبار گلوله و انفجار را به گزارش تبدیل کردند و پیکر نحیف شان را پشت دیوارها پنهان نمودند. گلوله می بارید و آنها به سمت سوژه می دویدند و به تمسخر دیگران توجه نمی کردند. در کوه و کمر برای رساندن پیام این و آن، آواره شدند و نه طالب را دشمن خواندند و نه دولت را دوست. اما همه دشمن شان بودند.
موترشان مورد هدف سگ صفتان آن سوی دیورند قرار گرفت و باز ایستادند و با همان لباس کهنه همیشگی، شعار دادند که ما سربازان دفاع از حریم دموکراسی هستیم. ما رکن چهارم قدرت در دولت هستیم. رکنی که نه سلاح داشت و نه حامی و فقط خدا بود پشت و پناهشان.
هر سه ماه یکبار معاش می گیرند؛ به همه بدهکارند اما هنوز از تب به آغوش کشیدن حادثه لبریزند. لبریز از حس بی ریا بودن و پاک ماندن. به هیچ سمتی گرایش ندارند و نه مثل "یکی" طالب را برادر می خوانند و نه مثل دیگری دهشت افکن. صبح زود کهنه لباس شان به بر، به سمت یک اتفاق تازه می روند تا ببیند تا آخرِ امروز، چگونه به خانه خواهند برگشت.
می میرند؛ اما حتا برای یک بار عقب نمی نشینند. ننشسته اند و نخواهند نشست و مبارزه می کنند. قلم شان را شکستند؛ زبان شان را بریدند؛ دهانشان را بستند و هر کاری کردند باز هم صدایی از آنها برخواست. صدایی به بلندای آزادی که هیچ وقت خاموش نمی شود.
یادشان بخیر آنهایی که روزی کنارمان بودند. صدای انفجار که بلند می شد پشت چَک های سمنتی سنگر می گرفتیم و لبخند می زدیم. لبخندهایی که هیچگاه شاید تا ابد یادمان نرود. با هم می خندیدیم؛ از تجربه هایمان می گفتیم. از همدیگر کسِت قرض می گرفتیم؛ بِطری هایمان پر بود برای اینکه مبادا یکی از ما کم بیاوریم و یکی از صحنه ها را نگرفته باشیم. به همدیگر تصویر می دادیم و مصاحبه هایمان را بدون هیچ چشم داشتی بین هم رد و بدل می کردیم. روی سوژه هایمان مشترک کار می کردیم و ... یادش بخیر اما بعضی ها دیگر نیستند.
افغانستان کشوری بود که به آن امید بستیم و برایش مبارزه کردیم. در کنار سربازانمان ایستادیم و روی ماین رفتیم. سرمان را بریدند و برای خانواده هایمان فرستادند. به خانه مان حمله کردند و ما را به گلوله بستند. شبانه در مسیر راه برگشت به خانه با کارد تکه و پاره مان کردند و هیات! آب از آب هم تکان نخورد.
دولت دهن می درد و دم می زند از شعار همیشگی خود که "بزرگترین دستاوردمان آزادی بیان است" و هنوز خون نوری ها و منادی ها و آماج ها روی دست ما در حال جوشش است. دولتی که کسی چه می داند که چقدر سهم دارد در این شهادت ها.
یاد سید حامد نوری با آن لحن زیبا و دلنشینش بخیر که سر کلاس های گویندگی، تمام مثال هایش را با شعر می زد. عشق می آموزاند و شاگردانش را تشویق می کرد که اگر عاشق نیستید خبرنگار نشوید. هنوز این حرفش در گوش طنین می اندازد که می گفت: " شما یک رسالت بر دوش دارید. یک راه راست. در این کشور هیچ راهی راست تر و بی ریاتر از راه شما نیست". و شبی که مظلومانه از میان مان رفت؛ خوب درک کردیم که راست بودن در میان این همه دروغ، چه صورت غریبی است.
این راه ادامه دارد و این قلم همچنان برای به لرزه درآوردن تن ناکسان حرکت خواهد کرد. از پشت این مُرده، زنده ای دیگر به پا خواهد خواست و این جنگ ادامه خواهد داشت. پیروز میدان، همان اسطوره های معصوم و به صلیب کشیده ای هستند که برای هم کیشان شان، تا ابد قدیس باقی خواهند ماند.
کسی به احترام شان ثانیه ای سکوت نکرد. برای لحظه ای به پا نخواست. اما یادگارهایی به جا گذاشتند که فراتر از سالها سکوت و کف زدن است. یادگاری که هنوز تن مفسدین را می لرزاند و بغض دوستانش وقتی به آنها فکر می کنند؛ رنگ و بوی همان لبخندهای خواستنی آن روزهایی را دارد که بودند و فکر می کردیم تا ابد خواهند ماند.
الیاس کاتب – خبرگزاری جمهور
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *

پربازدیدترین