۰

عفیف باختری، شاعر "دردها و رنج‌های مردم افغانستان" درگذشت

يکشنبه ۱۰ ثور ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۳۹
شاید کمتر شاعر، یا هنرمندی افغانستانی باشد که با نام عفیف باختری و یا دردها ، لبخند ها و نیشخندهای جاری در شعرهای او آشنایی نداشته باشد.
عفیف باختری، شاعر "دردها و رنج‌های مردم افغانستان" درگذشت


شاید کمتر شاعر، یا هنرمندی افغانستانی باشد که با نام عفیف باختری و یا دردها ، لبخند ها و نیشخندهای جاری در شعرهای او آشنایی نداشته باشد.
به گزارش خبرگزاری جمهور؛ باختری؛ شاعری که به زمانه می‌خندد و به قدرت نگاه پوچ‌گرایانه دارد. وقتی از دلبردگی و دلداری لب می‌گشاید و جدایی گل سوری اش را توصیف می کند، دل خواننده و شنونده‌ شعر عفیف ذوق زده می‌شود، برای بودن در چنین وضع و حالی!
بسیار شد جدایی و دوری عزیز من
احساس تلخ زنده به گوری عزیز من
قلب مرا که مرده در او هر چه اشتیاق
دعوت چه میکنی به صبوری عزیز من
رفتی و خط فگنده جدایی میان ما
صد ساله ره مسافت نوری عزیز من
از خوان دهر، غیر من از کس شنیده ای
آشی خورد به این همه شوری عزیز من
پاییز هست و هر که در اندیشة سفر
از جمله هم یکی گل سوری عزیز من
تا گرد راه شوید از احساس خسته ات
با یک پیاله چای چطوری عزیز من ؟
باختری، از دسته شاعران معاصر کشور و از شه‌سواران غزل مدرن است، شعرهای عفیف بیانگر دردها، رنج ها و دل خوشی ها جامعه‌ی ماست. شعر عفیف باختری؛ پُر است از واقعیت نگری های بدون ترس؛ او در درون شعرهایش آنگونه به حقیقت چشم دوخته که دیگر هیج جهانگشا و شهنشاهی برای حرص بدست آوردن قدرت و پول و سرزمین چشم نمی دوزد، عفیف صبوری های خودش را این گونه بسنده جلوه می دهد و بدون شک حقیقت ذات آدمی همین است.
از چه خود را پدر شعر جهان پندارم
من که زن دارم و بابای دو سه فرزندم
گاهی شعر عفیف باختری راوی رنج نامه های افغانستانی است که مردمانش حتی در دل تاریکی شب بجای ستاره‌ها گلوله و باروت شمرده اند و با آن زندگی کردند.
از رنج نامه ها که بگذریم، در سوی دیگری شعر باختری بلخ، حرف های نگفته و حقیقت های پنهانی نهفته است که با خواندن شعرهای او یخ روی دل آدمی آب می‌شود و ندانستنی های با خواندن شعر او چقدر خوب آشکار می‌شود.
پشت تنهایی من کیست که پنهان شده است
دلم از سایهء خود نیز گریزان شده است
تازه از آمدن سال دو روزی نشده
که سفر کرده پرستو و زمستان شده است
باد، خوابیده ولی راوی بر بادی هاست
برگ زردی که رها روی خیابان شده است
پاره پاره دل توفان زدهء غمگینم
گل سرخی ست که زیر لگد تان شده است
بی تو، بی صبح تن تو، چه حزین می سوزد
بر سر طاقچه شمعی که فروزان شده است
ردی از سایهء یک سار در آن پیدا نیست
چقدر پنجره لبریز کلاغان شده است
نیشخندی ـ چه گزنده ـ به سیهکاری ماست
پشت لبخندم اگر گریه نمایان شده است
این پایان کار و آغاز کارعفیف باختری نیست و نبوده، او آنقدر ریز نگری را در شعر هایش بکار برده که جوینده و خواننده شعر عفیف، وقتی غزلی او را به خواندن آغاز می کند، هی بی جهت به آخر ان کشیده می شود.
مرا به حال خودم زرد و زار بگذارید
دلم گرفته از این روزگار، بگذارید
ولو نیاید و تا مرگ یاد من نکند
مرا به حال خودم انتظار بگذارید
به جای راندنم از باغ تان به لب‌هایم
دو بوسه سیب و دو مصرع انار بگذارید
مرا به منصب و القاب سرخ و سبز چه کار؟
شما تخلص تان را بهار بگذارید
به رسم خاطره پروانه‌های بی جان را
میان دفتر تان یادگار بگذارید
خوشا به حال شما و دو چرخه رانی تان
مرا به چرخ زدن روی دار بگذارید
زمانه زهر، هوا زهر، خنده هایم زهر
مرا به حال خودم زهر مار بگذارید
یا:
میخواستم بخوابم و در خواب گم شوم
در برف، در سپیدی مهتاب گم شوم
هنگام آب بازی دستت کنار حوض
انگشتر تو گردم و در آب گم شوم
بگذار در کنار تو برفی شود هوا
در برف، در سپیدی مهتاب گم شو.
عفیف باختری از شاعران زبده و چیره دست و غزل سرای معاصر کشوراست. با آنکه افغانستانِ ما سال‌های سال در اوج تیره سرنوشتی، تیره اندیشی و کج کشی ها سر کرده است، عفیف باختری اما در این گیرودار و در این جغرافیایی کج کش سر بسلامت گذرانده و با شخصیت شوخ اما مهربانش در دل صدها ، درد خوانده و درد جوینده‌ای از درون شعرهایش جاویدانه مانده است.
عفیف باختری در سال ۱۳۴۱ هجری شمسی در دیار پدر، معنی و مفهوم شعر و هستی مولانا جلال الدین بلخی دیده به جهان گشود، او شعر گفتن و رفتن به برنامه های شعری را در مزار شریف آغاز کرد.
سر انجام عفیف باختری، شاعر نویسنده و روزنامه نگار کشور روز گذشته ( شنبه ۹ثور) در بلخ باستان جان باخت، و اینگونه بازوی ادبیات افغانستان شکست.
می میرم و به مرگ خودم گریه می کنم
ای زنده گی برای تو کم گریه می کنم؟
پایان راه و یار مسافر در ایستگاه
حالا که می رسیم به هم گریه می کنم
آشفته حال و پرت و پراگنده و غریب
با سر و وضع نا منظم گریه می کنم
غم، اره می کند کمرم، زوزه می کشم
شب، خنده می کند به غمم گریه می کنم
با یک دو جرعه حوصله ام سر نمی رود
اما همین که نشه شدم گریه می کنم
جانم! تمام گریه برای خودم که نیست
غیر از خودم برای تو هم گریه می کنم.
عبدالاحد فقیری- خبرگزاری جمهور

نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *

پربازدیدترین