یک
سالها پیش، وقتی امیر عبدالرحمن خان شصت و دو درصد مردم هزاره را قتل عام کرد، برخی هزارهها بهخاطر «بقاء» هویت هزارگی شان را پنهان و خود را «تاجیک و پشتون و ازبیک و قزلباش» خواندند. هزارههای سنی که امروزه خود را تاجیک میخوانند و تغییر هویت دادهاند، یادگار همان دوران اند. هزارههای سنی شاید با این ترفند توانسته باشند جان شان را از دم تیغ استبداد امیرعبدالرحمان خانی نجات داده و چند روز دیگری نیز زندگی کنند، اما به حق که نتوانستهاند حق انسانیت شان را نجات دهند. مگر میتوان با کتمانگری و خودفریبی، ادعای حقوق انسانی کرد؟ مگر نه این است که خودفریبی، منافی حقوق انسانی است؟
در آغاز رمان «برادران کارامازوف» داستایفسکی، پدر که دروغگوی مشهوری است از رهبر روحانی میپرسد: «برای رسیدن به رستگاری چه باید بکنم؟». رهبر روحانی در پاسخ میگوید: «قبل از هرچیز، به خودت دروغ نگو». خودفریبی، مهمترین زیانش آن است که آدمی را از حقوق انسانی تهی میسازد و نقش پای حقیقت را کاملاً در دنیا محو میکند.
هزارههای سنی میتوانستند به جای خودفریبی در آن زمان، راه دیگری را بپیمایند و آن اینکه خطر را به جان خریده اما علیه پروژه امیر عبدالرحمان خانی بایستند؛ کاری را که کورژاک، قهرمان فلم آندره وایدا، میکند. در صحنهای از انسانیترین فیلم آندره وایدا، کورژاک (قهرمان فیلم) وقتی میبیند که عساکر آلمان نازی در حال آمدن اند و قرار است اطفال یتیمخانهاش را به اتاقهای گاز ببرند، او با این ایده که یتیمخانه را ببندند و کودکان را بیرون بفرستند تا به طور احتمالی شانس فرار خود را بیازمایند، مخالفت کرد و دستور داد که درِ آن را محکم ببندند و کودکان در آنجا نگهداری شوند.
کورژاک بدین عقیده بود که اگر کودکان را بیرون بفرستد، ترس، خواری و نفرت را فرا خواهند گرفت و انسانیت شان را از دست خواهند داد. او در کودکان، به دنبال بقای خودشان نبود، بل به دنبالِ بقای انسانیت شان بود. کاش هزارههای سنی نیز به دنبال بقاء نه، بل در جستجوی «انسانیزیستن» میبودند.
دو
داستان قتل عامهای امیرعبدالرحمان خان، داستان گذشته هزارهها است، اما داستان امروزی آنها تیربارانشدن عابران هزاره، به جرم هزارهبودن، در ولایت غور توسط طالبان میباشد. دستهبندی مسافران به «هزاره» و «غیرهزاره» و تیربارانکردن هزارهها در ولایت غور نشان میدهد که طالبان همان وارثان امیر عبدالرحمان خان بوده و درصدد تطبیق پروژه امیر عبدالرحمان خانی و حیثیتزدایی از هویت هزارگی میباشند.
ایستادگی علیه این پروژه نیازمند آن است که همه مردم افغانستان و بهویژه مردم شریف هزاره، جنبش «من هزاره هستم» را راهاندازی نموده و از طالبان بخواهند که اگر هزارهبودن جرم است، همه مان را به قتل برسانید.
جنبش «من هزاره هستم» میتواند ما را در مبارزه علیه این وضعیت کمک نموده و از هویت هزارگی دفاع نماید.
شما میدانید که سالیان دراز هویت «سیاه» نیز در امریکا و بریتانیا و افریقای جنوبی مورد توهین و تحقیر قرار میگرفت، اما امریکاییها و بریتانیاییهای افریقایتبار در دهه ۱۹۶۰ از این واژه با راهاندازی جنبش «من سیاه هستم» اعاده حیثیت کردند و با سردادن شعارهای «سیاه، زیبا است» و «قدرت سیاه»، واژه «سیاه» را از یک دشنام نژادی به مایه افتخار مبدل کردند.
سه
آنتونی گیدنز، جامعهشناس معروف بریتانیایی، میگوید که واژه «سیاه» در دهه ۱۹۶۰، نامی بود برای تمام اقلیتهای در معرض ستم. چنان نبود که جنبش «من سیاه هستم» را تنها افریقاییتبارها راهاندازی کرده باشند، بل همه اقلیتهای در معرض ستم، از پاکستانیها گرفته و غیرسفیدپوستان آسیاییتبار، نیز در آن سهیم بودند و همه خود را «سیاه» میخواندند. جنبش «من سیاه هستم» در دهه ۱۹۶۰، در حقیقت دعوتی بود برای بسیج همه گروههای در معرض ستم برای مبارزه علیه نژادپرستی و تبعیض.
پیشنهاد من نیز این است که بیایید هویت هزارگی را دعوتی برای بسیج همه اقوام ستمدیده این سرزمین بسازیم و همه مان به دلیل درد و رنجهای مشترکی که داریم، بگوییم «من هزاره هستم»!
عبدالشهید ثاقب ـ
خبرگزاری جمهور