افغانستان بخش عمدهای از سرزمین آریانای قدیم که مورخین آن را به نامهای "ایریانا" یا "آریا" و یا هم"ایریا" یاد کرده اند، خوانده میشود. همچنین برخیها بدین نظرند که نام کنونی ایران در قرن بیستم میلادی توسط رضاشاه مؤسس خاندان پهلوی در ایران، از ترکیب"آریانا" و "ایریانا" با اندکی تغییر در لفظ، اخذ شده است؛ در حالیکه در گذشته این سرزمین بنام فارس یاد میگردید.
همانگونه که افغانستان در گذشته بخشی از آریانای قدیم محسوب میشد، بعدها و پس از گسترش اسلام این منطقه به نام خراسان شهرت یافت، تا اینکه در سال ۱۷۴۷م و پس از درگذشتِ نادرشاه افشار و با به قدرت رسیدن احمدشاه ابدالی، رسماً نام افغانستان را به خود گرفت که تاکنون به همین نام یاد میگردد.
در ادوار یادشده افغانستان آئینهای مختلفی را در خود پرورانید، از بت بامیان و آثار بودیزم گرفته تا آثارِ آتشکده های زردشت و سرانجام منارهای بلند مساجد و عبادتگاه مسلمانان که همه در این سرزمین از خود نشانه دارند، میتوان یاد نمود.
هرچند جغرافیای کوچک افغانستان کنونی بخشی از آریانای قدیم و بعد خراسان محسوب میشود، ولی آنچه از گذشته تاکنون به نظر میرسد، این سرزمین از نگاه تمدن در زمره تمدنهای مطرح جهان مانند: مصر، بین النهرین، یونان و روم باستان شمرده میشد. برعلاوه پس از گسترش اسلام در خراسان یا آریانا، حاکمان این سرزمین؛ همچون ابومسلم خراسانی، طاهر پوشنگی/فوشنجی، سلطان محمود غزنوی و احمدشاه ابدالی از جمله فاتحان نامدار شمرده میشدند که علاوه بر نقش داشتن در خاموش ساختن آتشِ دشمنان، در آوردن تمدن، نظم و ثبات نقش به سزایی ایفا نمودند. این مسئله تا اوایل قرن نوزدهم میلادی زمانیکه تیمورشاه پسر احمدشاه ابدالی به قدرت میرسد، دوام می یابد.
در سال ۱۸۰۳م زمانیکه کشمکشهای خانوادگی میان پسران احمدشاه ابدالی به اوج خود رسید، انگلیسها پس از تسلط بر شبه قاره هند متوجه افغانستان شدند. به نظر نویسنده، همین آغاز بدبختی است که افغانستان علاوه بر جنگها و کشمکشهای داخلی بر سر قدرت، مورد تجاوز نخستین استعمارگر خارجی وقت (انگلیس) قرار گرفت. همانگونه که انگلیسها از جنوب و شرق به افغانستان چشم طمع دوختند، امپراتوری تزار روسیه نیز از شمال متوجه این وضعیت گردید تا اینکه در اثر کش و قوسهای این دو امپراتوری، افغانستان به عنوان خط فاصل میان مرزهای آنها واقع گردید؛ و همچنین از داخل، افغانستان در آتش نفاق خانوادهگی بر سر قدرت سوخت.
در سطح جهانی هم آرامش میان قدرتهای بزرگ دوام نیافت، زیرا جنگ جهانی اول و به دنبال آن جنگ جهانی دوم به وقوع پیوست و در اثر آن ایالات متحده امریکا به عنوان قدرت پیروز در کنار اتحاد جماهیر شوروی-وارث امپراتوری تزار- واردِ کازار سیاست جهانی گردید. پس از شدت گرفتن رقابت میان امریکا سردمدارِ امپریالیزم و اتحاد جماهیرشوروی سردمدار سوسیالیزم، جنگ سرد میان شان آغاز شد، درین میان افغانستان بار دیگر به عنوان پایگاه کمونیزم و نشانگاه امپریالیزم غربی قرار گرفت؛ و در سطح داخلی این بار برای گروهها و احزابِ به اصطلاح سیاسی و غیر ایدیولوژیک، افغانستان به میدان جنگ و جهاد علیه متجاوزین شرقی مبدل شد.
سرانجام اتحاد جماهیر شوروی به شکست مواجه شد، ایالات متحده امریکا به دور از چشم انداز افغانستان، در فکر تسلط و برتریاش در جهان گردید و بارِ دیگرافغانستان به میدان رقابت گروهها و احزاب مذبور قرار گرفت تا اینکه به گفته امریکاییها، به پایگاه تروریزم جهانی تبدیل شد.
امریکا پس از حمله یازدهم سپتمبر، امارت اسلامی طالبان را به عنوان پشتیبان تروریزم مورد سوءظن قرار داد تا اینکه در هفتم اکتوبر ۲۰۰۱ بر افغانستان هجوم نظامی آورد. اکنون به نظر میرسد که پس از گذشتِ یک ونیم دهه نهتنها اینکه تروریزم از افغانستان ریشه کن نشده است، بل بسیاری از مناطق و شهرها در وضعیت شکننده ای به سر می برند؛ گویی که امریکا در دنبال کردن استراتیژی اش مبنی بر ریشه کن سازی لانه های تروریزم به کلی ناکام مانده است؟!
با نگاه گذرا به پس منظر تاریخی از سیرِ صعودی و نزولی وضعیت افغانستان، در عصر حاضر وضعیت جاری از لحاظ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی شکنندهتر از هر زمانی دیگر به نظر میخورد. درین میان اما برخی از پژوهشگران با بررسی عوامل این همه نابسامانیها در افغانستان، به ویژه بحرانِ پس از آغاز جنگ با تروریزم را به بررسی گرفتهاند.
چنانکه برخی از آنها عوامل بحران جاری و حتی پسمانیهای چندین دهه را ناشی از بنیادگرایی دینی/مذهبی بر میشمارند، برخی دیگر هم آن را ناشی از فقر و تنگ دستی میدانند. برخی هم عدم توجه به اصل تعبیر دینی که آن را توجه به اخلاق و دیدگاههای تصوفی بر دین تعبیر میکنند. چنانچه دیدگاه آخری درین چارچوب بیان کرده میشود که: «[در گذشته] در مساجد، خانقاهها، و حتی نشستهای شبانه در خانهها، مثنوی معنوی، مناجاتنامه انصاری... سرچشمههایی بودند كه آموزههای دینی و اخلاقی از آنجا در رگ و تن زندهگی عمومی جاری میشد. با اینهمه، سپهر ارزشی جامعه همان بود كه از آموزههای صوفیان عارف به دست میآمد....»
از عوامل فوق به چنین نتیجه میتوان دست یافت که افغانستان در حال حاضر به "بحران هویت و پسماندگی" گسترده مواجه است. باتوجه به این، راه حل عمده آن چی و در کجاست که نمیشود به این آسانی از پسِ دانستن آن بیرون به در آمد؟
با بررسی آنچه که پژوهشگران در جوامع ما آن را ریشه یابی کرده اند و نیز آنچه را که غرب و در رأس امریکا آن را زیر عنوان "تروریزم" ریشه یابی می نماید، نمیتوان بر نتیجه واحد و راه حل منطقی/عقلی دست یافت. به دلیل اینکه تفاوت زیاد میان دیدگاه پژوهشگران ما و نیز آنچه را که غرب به عنوان عامل و راه حل مطرح مینماید، وجود دارد. چنانچه در مسئله دین و مذهب با این همه اختلافی که اکنون میان مذاهب و فِرَق مختلف در افغانستان وجود دارد، در گذشته هم بیشتر از این وجود داشت، و نیز در حال حاضر در کشورهای همچون هندوستان به هزاران مرتبه زیاد فِرَق و مذاهب وجود دارد، ولی چرا وضعیت آن هیچ قابل مقایسه با افغانستان نیست؟
همچنان در گذشته مشکلات اقتصادی و فقر کمتر از امروز به مشاهده نمیرسد. بر علاوه با توجه به آزادی فِرَق و گروههای مختلف همچون تصوف در حال حاضر بیشتر دامن زده میشود، و نیز آثار متصوفین در عصر امروز بیشتر از هر زمان دیگر گردآوری، چاپ و تکثیر میگردد. بنااً چگونه میشود که عدم توجه و تمسک به این مسایل را از عوامل پسمانی موجود در افغانستان برشمرد که در گذشته توجه و تمسک به آن باعث پیشرفت بود و اکنون عدم آن باعث پسمانی کنونی شده است؟ همچنین آنچه را که غرب زیر عنوان تروریزم ظاهراً به عنوان دلیل اصلی هجومش بر افغانستان میداند که باید آن را نابود کرد، ولی دیده میشود که با از بین بردن اسامه بن لادن رهبر القاعده و ملامحمد عمر رهبر اسبق طالبان و نیز حامی رهبر القاعده تاکنون مشکل حل ناشده باقی مانده است. برعکس بجای اینکه مسئله تروریزم حداقل کاهش یابد بیشتر از هر زمان دیگر افغانستان مورد تهدید قرار دارد.
درین میان آنچه که باید آن رادریافت هویت حقیقی و واقعی گذشتهای ماست که باید در کلیت بحث به آن کوشید تا علاوه بر جلوگیری از بحران هویت و پسمانیهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حتی فرهنگی، بر بازسازی جهان کنونی نقش بازی نمود. چرا که در گذشته با وجود آنچه در حال حاضر داریم نیز دارا بودیم و در کنار آن توانسته بودیم که بر بسیاری از مشکلات فایق آییم. چنانکه بسیاری از ملتهای دیگر نیز توانسته اند بر بسیاری از مسایلی حتی جهانی فایق آیند.
همانگونه که به قول مؤرخین، سرخپوستان وحشی امریکایی توانستند بی هیچ تمدنی، جنگ و صلح کنونی جهان را تعریف نموده مدیریت کنند. پس آیا ما با این همه قدمت تاریخی و نقش آفرینی تمدنی، نمیتوانیم حد اقل هویت خود را تعریف نموده از پسمانی موجود جلوگیری نمائیم؟
در حال حاضر غرب با حضورش در افغانستان گویا از هویت ما تعریف خودی نموده و برمبنای آن سنگبنای پیشرفت ما را ترسیم مینماید، ولی میبینیم که چیزی بهتر از گذشته نتیجه نداده است.همچنان دیدگاههای برخی از پژوهشگران ما که باری از احیای کَلیله و دمنه سخن میگوید و بار دیگر بر ایجاد خانقاهها تأکید میکند، اما در ظاهر دیده میشود که خود هیچ آماده نیست پشمینه پوشی کهنه بر تن باشد!
برخی دیگر اما فقر را عامل این همه پسمانیها بر میشمارد، ولی آنچه را که من بر آن تأکید دارم، جامعه ما به باز تعریفِ اعتقاد، هویت، سیاست و اجتماع نیاز دارد تا در سایهای آن علاوه بر تفکیک صف بندیهای دوست و دشمن-آنچه را که پسماندهترین ملتهای جهان به آن رسیده اند- بدست خواهیم آورد، بل هویت برازنده سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را بازتاب خواهیم داد؛ در غیر آن بحران هویت و پسمانیهای شکننده تر ازین دامنگیر ما خواهد شد. بحران که حتی قرنها قبل عقبمانده ترین ملتها بر آن مواجه نشده بودند.
سیف الدین سدید احمدی- نویسنده و پژوهشگر
ارسالی به
خبرگزاری جمهور