۱

بحران هویت؛ چرا افغانستان پسمانده است؟

سیف الدین سدید احمدی
يکشنبه ۱۶ عقرب ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۰۵
هرچند جغرافیای کوچک افغانستان کنونی بخشی از آریانای قدیم و بعد خراسان محسوب می‏شود، ولی آن‏چه از گذشته تاکنون به نظر می‏رسد، این سرزمین از نگاه تمدن در زمره‏ تمدن‏های مطرح جهان مانند: مصر، بین النهرین، یونان و روم باستان شمرده می‏شد...
بحران هویت؛ چرا افغانستان پسمانده است؟

افغانستان بخش عمده‏ای از سرزمین‏ آریانای قدیم که مورخین آن را به نام‏های "ایریانا" یا "آریا" و یا هم"ایریا" یاد کرده‏ اند، خوانده می‏شود. هم‏چنین برخی‏ها بدین نظرند که نام کنونی ایران در قرن بیستم میلادی توسط رضاشاه مؤسس خاندان پهلوی در ایران، از ترکیب"آریانا" و "ایریانا" با اندکی تغییر در لفظ، اخذ شده است؛ در حالی‏که در گذشته این سرزمین بنام فارس یاد می‏گردید.
همان‏گونه که افغانستان در گذشته بخشی از آریانای قدیم محسوب می‏شد، بعدها و پس از گسترش اسلام این منطقه به نام خراسان شهرت یافت، تا این‏که در سال ۱۷۴۷م و پس از درگذشتِ نادرشاه افشار و با به قدرت رسیدن احمدشاه ابدالی، رسماً نام افغانستان را به خود گرفت که تاکنون به همین نام یاد می‏گردد.
در ادوار یادشده افغانستان آئین‏های مختلفی را در خود پرورانید، از بت بامیان و آثار بودیزم گرفته تا آثارِ آتشکده‏ های زردشت و سرانجام منارهای بلند مساجد و عبادت‏گاه مسلمانان که همه در این سرزمین از خود نشانه دارند، می‏توان یاد نمود.
هرچند جغرافیای کوچک افغانستان کنونی بخشی از آریانای قدیم و بعد خراسان محسوب می‏شود، ولی آن‏چه از گذشته تاکنون به نظر می‏رسد، این سرزمین از نگاه تمدن در زمره‏ تمدن‏های مطرح جهان مانند: مصر، بین النهرین، یونان و روم باستان شمرده می‏شد. برعلاوه پس از گسترش اسلام در خراسان یا آریانا، حاکمان این سرزمین؛ همچون ابومسلم خراسانی، طاهر پوشنگی/فوشنجی، سلطان محمود غزنوی و احمدشاه ابدالی از جمله فاتحان نامدار شمرده می‏شدند که علاوه بر نقش داشتن در خاموش ساختن آتشِ دشمنان، در آوردن تمدن، نظم و ثبات نقش به سزایی ایفا نمودند. این مسئله تا اوایل قرن نوزدهم میلادی زمانی‏که تیمورشاه پسر احمدشاه ابدالی به قدرت می‏رسد، دوام می‏ یابد.
در سال ۱۸۰۳م زمانی‏که کشمکش‏های خانوادگی میان پسران احمدشاه ابدالی به اوج خود ‏رسید، انگلیس‏ها پس از تسلط بر شبه قاره هند متوجه افغانستان شدند. به نظر نویسنده، همین آغاز بدبختی است که افغانستان علاوه بر جنگ‏ها و کشمکش‏های داخلی بر سر قدرت، مورد تجاوز نخستین استعمارگر خارجی وقت (انگلیس) قرار گرفت. همانگونه که انگلیس‏ها از جنوب و شرق به افغانستان چشم طمع دوختند، امپراتوری تزار روسیه نیز از شمال متوجه این وضعیت گردید تا این‏که در اثر کش‏ و قوس‏های این دو امپراتوری، افغانستان به عنوان خط فاصل میان مرزهای آن‏ها واقع گردید؛ و همچنین از داخل، افغانستان در آتش نفاق خانواده‏گی بر سر قدرت سوخت.
در سطح جهانی هم آرامش میان قدرت‏های بزرگ دوام نیافت، زیرا جنگ جهانی اول و به دنبال آن جنگ جهانی دوم به وقوع پیوست و در اثر آن ایالات متحده امریکا به عنوان قدرت پیروز در کنار اتحاد جماهیر شوروی-وارث امپراتوری تزار- واردِ کازار سیاست جهانی گردید. پس از شدت گرفتن رقابت میان امریکا سردم‏دارِ امپریالیزم و اتحاد جماهیرشوروی سردم‏دار سوسیالیزم، جنگ سرد میان شان آغاز شد، درین میان افغانستان بار دیگر به عنوان پایگاه کمونیزم و نشانگاه امپریالیزم غربی قرار گرفت؛ و در سطح داخلی این بار برای گروه‏ها و احزابِ به اصطلاح سیاسی و غیر ایدیولوژیک، افغانستان به میدان جنگ و جهاد علیه متجاوزین شرقی مبدل شد.
سرانجام اتحاد جماهیر شوروی به شکست مواجه ‏شد، ایالات متحده امریکا به دور از چشم انداز افغانستان، در فکر تسلط و برتری‏اش در جهان گردید و بارِ دیگرافغانستان به میدان رقابت گروه‏ها و احزاب مذبور قرار گرفت تا این‏که به گفته امریکایی‏ها، به پایگاه تروریزم جهانی تبدیل شد.
امریکا پس از حمله یازدهم سپتمبر، امارت اسلامی طالبان را به عنوان پشتیبان تروریزم مورد سوءظن قرار داد تا این‏که در هفتم اکتوبر ۲۰۰۱ بر افغانستان هجوم نظامی آورد. اکنون به نظر می‏رسد که پس از گذشتِ یک ‏ونیم دهه نه‏تنها این‏که تروریزم از افغانستان ریشه‏ کن نشده است، بل بسیاری از مناطق و شهرها در وضعیت شکننده‏ ای به سر می‏ برند؛ گویی که امریکا در دنبال کردن استراتیژی‏ اش مبنی بر ریشه‏ کن سازی لانه‏ های تروریزم به کلی ناکام مانده است؟!
با نگاه گذرا به پس منظر تاریخی از سیرِ صعودی و نزولی وضعیت افغانستان، در عصر حاضر وضعیت جاری از لحاظ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی شکننده‏تر از هر زمانی دیگر به نظر می‏خورد. درین میان اما برخی از پژوهشگران با بررسی عوامل این همه نابسامانی‏ها در افغانستان، به ویژه بحرانِ پس از آغاز جنگ با تروریزم را به بررسی گرفته‏اند.
چنان‏که برخی از آن‏ها عوامل بحران جاری و حتی پسمانی‏های چندین دهه را ناشی از بنیادگرایی دینی/مذهبی بر می‏شمارند، برخی دیگر هم آن را ناشی از فقر و تنگ دستی می‏دانند. برخی هم عدم توجه به اصل تعبیر دینی که آن را توجه به اخلاق و دیدگاه‏های تصوفی بر دین تعبیر می‏کنند. چنان‏چه دیدگاه آخری درین چارچوب بیان کرده می‏شود که: «[در گذشته] در مساجد، خانقاه‌ها، و حتی نشست‌های شبانه در خانه‌ها، مثنوی معنوی، مناجات‌نامه انصاری... سرچشمه‌هایی بودند كه آموزه‏های دینی و اخلاقی از آن‏جا در رگ و تن زنده‏گی عمومی جاری می‌شد. با این‌همه، سپهر ارزشی جامعه همان بود كه از آموزه‌های صوفیان عارف به دست می‌آمد....»
از عوامل فوق به چنین نتیجه می‏توان دست یافت که افغانستان در حال حاضر به "بحران هویت و پسماندگی" گسترده مواجه است. باتوجه به این، راه حل عمده آن چی و در کجاست که نمی‏شود به این آسانی از پسِ دانستن آن بیرون به در آمد؟
با بررسی آن‏چه که پژوهشگران در جوامع ما آن را ریشه‏ یابی کرده ‏اند و نیز آن‏چه را که غرب و در رأس امریکا آن را زیر عنوان "تروریزم" ریشه‏ یابی می‏ نماید، نمی‏توان بر نتیجه واحد و راه حل منطقی/عقلی دست یافت. به دلیل این‏که تفاوت زیاد میان دیدگاه پژوهشگران ما و نیز آن‏چه را که غرب به عنوان عامل و راه حل مطرح می‏نماید، وجود دارد. چنان‏چه در مسئله دین و مذهب با این همه اختلافی که اکنون میان مذاهب و فِرَق مختلف در افغانستان وجود دارد، در گذشته هم بیشتر از این وجود داشت، و نیز در حال حاضر در کشورهای هم‏چون هندوستان به هزاران مرتبه زیاد فِرَق و مذاهب وجود دارد، ولی چرا وضعیت آن هیچ قابل مقایسه با افغانستان نیست؟
هم‏چنان در گذشته مشکلات اقتصادی و فقر کمتر از امروز به مشاهده نمی‏رسد. بر علاوه با توجه به آزادی فِرَق و گروه‏های مختلف هم‏چون تصوف در حال حاضر بیشتر دامن زده می‏شود، و نیز آثار متصوفین در عصر امروز بیشتر از هر زمان دیگر گردآوری، چاپ و تکثیر می‏گردد. بنااً چگونه می‏شود که عدم توجه و تمسک به این مسایل را از عوامل پسمانی موجود در افغانستان برشمرد که در گذشته توجه و تمسک به آن باعث پیشرفت بود و اکنون عدم آن باعث پسمانی کنونی شده است؟ هم‏چنین آن‏چه را که غرب زیر عنوان تروریزم ظاهراً به عنوان دلیل اصلی هجومش بر افغانستان می‏داند که باید آن را نابود کرد، ولی دیده می‏شود که با از بین بردن اسامه بن لادن رهبر القاعده و ملامحمد عمر رهبر اسبق طالبان و نیز حامی رهبر القاعده تاکنون مشکل حل ناشده باقی مانده است. برعکس بجای این‏که مسئله تروریزم حداقل کاهش یابد بیشتر از هر زمان دیگر افغانستان مورد تهدید قرار دارد.
درین میان آن‏چه که باید آن رادریافت هویت حقیقی و واقعی گذشته‏ای ماست که باید در کلیت بحث به آن کوشید تا علاوه بر جلوگیری از بحران هویت و پسمانی‏های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حتی فرهنگی، بر بازسازی جهان کنونی نقش بازی نمود. چرا که در گذشته با وجود آن‏چه در حال حاضر داریم نیز دارا بودیم و در کنار آن توانسته بودیم که بر بسیاری از مشکلات فایق آییم. چنان‏که بسیاری از ملت‏های دیگر نیز توانسته ‏اند بر بسیاری از مسایلی حتی جهانی فایق آیند.
همان‏گونه که به قول مؤرخین، سرخپوستان وحشی امریکایی توانستند بی هیچ تمدنی، جنگ و صلح کنونی جهان را تعریف نموده مدیریت کنند. پس آیا ما با این همه قدمت تاریخی و نقش آفرینی تمدنی، نمی‏توانیم حد اقل هویت خود را تعریف نموده از پسمانی موجود جلوگیری نمائیم؟
در حال حاضر غرب با حضورش در افغانستان گویا از هویت ما تعریف خودی نموده و برمبنای آن سنگ‏بنای پیشرفت ما را ترسیم می‏نماید، ولی می‏بینیم که چیزی بهتر از گذشته نتیجه نداده است.هم‏چنان دیدگاه‏های برخی از پژوهشگران ما که باری از احیای کَلیله و دمنه سخن می‏گوید و بار دیگر بر ایجاد خانقاه‏ها تأکید می‏کند، اما در ظاهر دیده می‏شود که خود هیچ آماده نیست پشمینه پوشی کهنه بر تن باشد!
برخی دیگر اما فقر را عامل این همه پسمانی‏ها بر می‏شمارد، ولی آنچه را که من بر آن تأکید دارم، جامعه ما به باز تعریفِ اعتقاد، هویت، سیاست و اجتماع نیاز دارد تا در سایه‏ای آن علاوه بر تفکیک صف بندی‏های دوست و دشمن-آن‏چه را که پسمانده‏ترین ملت‏های جهان به آن رسیده ‏اند- بدست خواهیم آورد، بل هویت برازنده‏ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را بازتاب خواهیم داد؛ در غیر آن بحران هویت و پسمانی‏های شکننده ‏تر ازین دامن‏گیر ما خواهد شد. بحران که حتی قرن‏ها قبل عقب‏مانده ‏ترین ملت‏ها بر آن مواجه نشده بودند.

سیف الدین سدید احمدی- نویسنده و پژوهشگر
ارسالی به خبرگزاری جمهور
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *

پربازدیدترین