فرهنگ وارداتی، از مهمترين عوامل تداوم نابسامانیهای جاري افغانستان است . پخش سریالهای مبتذل از طریق رسانههای مورد حمایت غرب، افغانستان را از درون به یک «اندلس» دیگر تبدیل کرده است. برخی محافل وابسته، مجري برنامه هاي مدنظر غربيها شده و وظايف کلیساها را متقبل گرديده اند.
راهبرد اصلي واشنگتن از طريق حضور در كابل، كنترل روسيه- چين- هندوستان– ايران در منطقه است، در صورت تحقق مذاكرات صلح طالبان با دولت وحدت ملي و توافق طرفين، مسلّماً طرح جنرال «ديويد پترائوس» رئيس سابق «سيا» تحقق خواهد يافت، يعني بخشي از قدرت در افغانستان به بخشي از طالبان واگذار و طالبان شريك دولت خواهند شد!
علت اصلي نا امني در افغانستان، برخورد منافع قدرت هاي جهاني و منطقه اي است. در حالي كه بيش از ۴۰ كشور جهان در افغانستان حضور دارند، تقابل هاي امنيتي، اقتصادي، سياسي، فرهنگي، متجاوزين شرقي و غربي، حدود نيم قرن است كه افغانستان را محل تاخت و تاز قرار داده اند و با شعارهاي حقوق بشري به جنايات جنگي در افغانستان مي پردازند.
چالش هاي فرهنگي مردم افغانستان علاوه بر تجاوز نظامي، اينك در تقابل با فرهنگ وارداتی هستند. غربیها، از طریق سازمان هاي مردم نهاد (سمن) تهاجم و اشغال فرهنگی، در پي سلطه خود بر افغانستان هستند. به دليل عدم استقرار امنيت و ثبات اقتصادي، متاسفانه برخی رسانههای وابسته در افغانستان، وظايف کلیساها را متقبل گرديده اند.
فرهنگ وارداتی، از مهمترين عوامل نابسامانیهای جاري افغانستان است. پخش سریالهای مبتذل از طریق رسانههای دست نشانده، مردم را از درون به یک «اندلس» دیگر تبدیل کرده است. اگر امروز تعدادي از نسل جوان افغانستان، انديشه هاي غير ديني (سكولار) را در ذهن خود میپرورانند، عامل آن رسانههای غربگرای افغانستانی است. بسياري از فیلمهایی که اکنون در افغانستان پخش میشود، نابسامانیهایی را در خانوادهها بوجود میآوردکه در برخی موارد سبب فروپاشی خانوادهها میشود.
«اسلام هراسي» در جهان و نيز حتي در كشورهاي مسلمان نشين، راهبرد كلان جهانخواران بين المللي است، آنان سعي دارند اسلام محمدي (ص) را تخريب و دين اسلام را به صورت خشن، غيرمدني نظير: طالبان، القاعده، داعش، تبليغ و نمايش دهند.
دولتهاي حاكم بر افغانستان نيز به دلايل و بهانه هاي مختلف به فعالیتهای فرهنگی توجهي ندارند و نظام قدرتطلبی، زورگویی، جايگزين سلطه فرهنگ اسلامي شده است. افرادي که شایستگی و لیاقت دارند، قربانی تبعیضات قومی میشوند که نشانگر سلطه هرج و مرج در جامعه است. فعالیتهای فرهنگی در افغانستان به دلیل وابستگیها دچار تزلزل شده، وابستگي فعاليت هاي فرهنگي و آموزشي به منابع خارجي، به مفهوم ارائه منابع اطلاعاتي ناب جامعه به بيگانگان، موجبات وابستگی شخصيت ها و عدم ثبات امنيت در افغانستان را فراهم ساخته است.
معضلات امنيتي، سياسي خروج نيروهاي خارجي از افغانستان، به نوعي فرار غرب و بخصوص ناتو از باتلاق ناامني هاي ادامه دار در اين کشور تلقي و ارزيابي مي گردد. ناتو در سال ۲۰۰۷م، دريافت که در جنگ افغانستان شکست خورده و نميتواند امنيت و ثبات را به اين کشور بازگرداند. پيمان استراتژيک و امنيتي افغانستان با ناتو و بخصوص با ايالات متحده امريکا، خروج تدريجي نيروهاي غربي، ادامه کمکهاي اقتصادي و تسريع روند آموزش و تجهيز نيروهاي امنيتي، جزيي از نقشه هايي بود که در ظاهر براي خوداتکايي افغانستان درنظر گرفته شد، اما در واقع رهاييبخش آمريكا و ناتو از هزينه هاي سنگين انساني، حيثيتي، اقتصادي بود.
نا امني در افغانستان تنها جنبه نظامي ندارد، بعد اجتماعي، سياسي، اقتصادي جنگ بسيار برجسته و در عين حال تأثيرگذار مي باشد. جامعه جهاني در بعد نظامي حمايت خود را از افغانستان کاهش داد، اما انتظار ميرفت که در عرصه هاي سياسي و اقتصادي اين کشور را بيشتر ياري رسانند.
پس از برگزاري دو انتخابات جنجالي در افغانستان، سرانجام با وساطت «جان كري» وزير امور خارجه آمريكا، در سال ۲۰۱۴ م، اشرف غنی، رئیس جمهور و عبدالله عبدالله رئیس اجرایی، مامور تشكيل «دولت وحدت ملی» شدند. البته توافقنامه سیاسی كه دلیل اصلی تشكيل حکومت وحدت ملی شد، قرار بود با اصلاح قوانین انتخابات، تشکیل لویهجرگه، ارتقاء پست معاون اجرایی به نخستوزیری، تحقق يابد، اما نه تنها این مفاد عملی نشده بلکه چالش ها به شرح ذيل تداوم و شدت يافت:
۱- عدم تحقق بنیان اصلاحات در نظام انتخاباتی
۲- تأخیر در برگزاری انتخابات
۳- نامشخص بودن آینده پارلمان و شوراها
۴- تغییر سیاسی ناشی از تصمیم لوی جرگه
۵- عدم اقناع هواداران در جناح هاي منتقد حكومت وحدت ملي
۶- عدم دسترسي به صلح با طالبان
مسلماً چنانچه جامعه جهاني از ظرفيتهاي سياسي خود در راستاي برقراري امنيت و ثبات در افغانستان استفاده مي كرد و کشورهاي منطقه را براي کمک به حفظ و ثبات افغانستان ترغيب و تشويق مي نمود، به يقين گروههاي هراس افگن در افغانستان اين چنين مقتدر و موفق نمي شدند. نا امني هاي اخير در افغانستان بيشتر در عمق سياستهاي بين المللي و منطقه اي ريشه دارد تا در قدرت و توان مانور گروههاي هراس افگن. البته در كنار علل ذاتي و ساختاري بحرانساز در دولت وحدت ملي، اختلافات سياسي بين اشرف غني و عبدالله عبدالله، تنش كنوني را تشديد كرده است كه در صورت تداوم، آن را عميقتر و جدي تر خواهد كرد كه ميتواند به فروپاشي دولت وحدت ملي منجر شود.
اما گويا جان كري بار ديگر به عنوان ميانجي براي حل اختلافات به افغانستان سفر و طرفين را راضي خواهد ساخت. يعني فرمول سياسي قبلي اصلاح و يا اينكه فرمول جديدي جايگزين خواهد شد تا دولت وحدت ملي از بن بست سياسي جاري خارج شود. هرچند دورنماي دولت وحدت ملي چندان روشن نيست، چراكه اختلافات بنيادي همچنان پابرجاست و قوم پشتون حاضر نيست قدرت انحصاري تاريخي خود را به ساير اقوام انتقال دهد.
اينك حكومت افغانستان به مثابه «قدرت جزيرهاي» عملكردي در سطح قدرت مركزي تجزيه شده و ناتوان دارد، چنانچه در مناطق مختلف، مسئوليني كه از سوي دولت منصوب شدهاند، هرچند در ظاهر خود را تابع دولت مركزي ميدانند، اما در واقع برنامه هاي خود را اجراء مي كنند و دولت مركزي را چندان مهم و تاثيرگذار تلقي نمي كنند، در بعضي مناطق قدرت حكومتهاي محلي حتي بالاتر از قدرت مركزي است و امكانات مالي آنها هم بيشتر است، چنانچه حكومت مركزي قادر نيست برخي از استاندارها را تغيير دهد، زيرا آنها قدرتی خاص دارند كه در قبال تصميمات مركز، دست به مقاومت ميزنند.
اما در رابطه با كشور همسايه، مسلماً پاكستان در راستاي تامين منافع و امنيت خود در پي تحقق سه هدف در افغانستان است:
۱- حل اختلاف منطقه مرزي «خط ديورند»
۲- ايجاد امكانات لازم براي تحقق دسترسي پاكستان به بازار كشورهاي آسياي مركزي
۳- ايجاد تمهيداتي براي جلوگيري از نفوذ دهلي نو در كابل
اما اگر تحت فشار هاي غرب به رهبري آمريكا، زماني پاكستان مجبور شود كه طالبان را راضي به مذاكره با كابل نمايد، آن وقت فرمول « ژنرال ديويد پترائوس» ،رئيس سابق «سيا» تحقق خواهد يافت يعني بخشي از قدرت در افغانستان به طالبان واگذار خواهد گرديد و طالبان شريك دولت خواهند شد.
قدر مسلم آن است كه امريكاييها قصد خروج از افغانستان را ندارند، البته راهبرد اصلي واشنگتن از طريق حضور در كابل، كنترل روسيه- چين- هندوستان – ايران در منطقه است، قدرتيابي كشورهاي آسيايي در قرن جاري براي هژموني امريكا در جهان مناسب و مفيد نيست، از اين روي افغانستان براي كنترل كشورهاي منطقه انتخاب شده است تا واشنگتن از نزديك تحركات رقباي آسيايي خود را رصد كند. لذا با لحاظ استراتژي «نه جنگ كامل، نه صلح كامل» امريكاييها در افغانستان، بعيد بنظر ميرسد، اجازه دهند حكومت وحدت ملي با شكست مواجه شود، لذا دخالت ميكنند تا فرمول جديدي را به دو طرف ديكته كنند.
طي نزديكي دولت وحدت ملي به هندوستان – چين – ايران، اينك اسلام آباد، هم از سوي آمريكا و هم از جانب قدرتهاي منطقه اي بنوعي تحت فشار قرار گرفته است، افزايش فعاليتهاي تروريستي عليه اسلام آباد كه عنوان مي شود از جانب « طالبان پاكستان» مورد حمايت دهلي نو، صورت ميگيرد، به نوعي به پاكستان هشدار مي دهد تا حداقل بخشي از جنگ طلبان مثل گروه گلبدين حكمتيار را براي مذاكرات صلح روانه كابل نمايد.
نتيجه آنكه بطور قطع، تا زماني كه معضلات مرزي مابين افغانستان – پاكستان، « خط ديورند» و نيز پاكستان – هندوستان، « كشمير» به صورت اساسي و از طريق ديپلماسي حل و فصل نگردد، تداوم درگيري و ايجاد چالش هاي متعدد در اين منطقه از شبه قاره تداوم خواهد داشت.
در حالي كه در دين اسلام محمدي (ص) جايي براي اميال جاهلي تعصبات قومي و محلي براي اختلاف هاي ارضي حادث استعمارگران، وجود ندارد، باتوجه به جايگاه ممتاز دو ملت مسلمان جمهوري هاي اسلامي افغانستان و پاكستان در جهان اسلام، درگيري نظامي، ويراني و كشتار، فقر، عقب ماندگي، لايق افغانستان و پاكستان نيست و آنان شايسته صلح، عدالت، توسعه و ترقي ، رفاه هستند و بس.
به راستي، رهبران و مسئولين افغانستاني چند درصد اميدوار هستند كه پاكستان از حدود ثلث وسعت سرزميني اش صرفنظر كند و آنرا به كابل اعطاء نمايد؟
همچنين، رهبران و مسئولين پاكستاني چند درصد اميدوار هستند كه دهلي نو، « كشمير » را تقديم اسلام آباد كند؟
* احمد مرجاني نژاد – مترجم و پژوهشگر امور بين الملل
خبرگزاری جمهور