۲

عبدالله و غنی؛ دیروز، امروز، فردا

مدنی
شنبه ۲۳ اسد ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۱۹
با گذشت اندک زمانی، اشرف غنی نیز تغییر کرد. وظایف کلیدی را در ریاست جمهوری و اداره امور، به افراد خاصی از یک قوم سپرد، افرادی با همین مشخصه را بعنوان سفیر افغانستان در کشورها فرستاد. امتیازات و وظایف را به تیم خاصی سپرد و در این راه، داکتر عبدالله را به مرگ گرفت تا به تب، راضی شود...
عبدالله و غنی؛ دیروز، امروز، فردا

عبداللهِ دیروز؛ عبداللهِ امروز
داکتر عبدالله در انتخابات و رقابتها، آنچنان قوی ظاهر شد که هوادارانش سیمای یک قهرمان را در چهره او می دیدند. همگان به یقین رسیده بودند که او پیش هیچ قدرتی سر خم نمی کند، قاطع است، سر می دهد و سنگر نمی دهد. با پشتیبانی مردم تبدیل به قدرتی شده بود که به قول خودش، در یک روز هم اوباما به او تلفن میزد و هم جان کری به خدمتش می رسید. اشرف غنی و تیم حامی اش فقط در خانه ی منزوی اش در دارالامان، اقتدار او را نظاره می کردند اما دل به شعبده بازان لندن و واشنگتن داشتند.
داکتر عبدالله پس از تردستی های جان کری، برخلاف میل هوادارنش پذیرفت که نفر دوم حکومت باشد و به تقسیم ۵۰ درصدی قدرت رضایت بدهد. با این وجود، همگان تصور میکردند که عبدالله در حکومت، چهره ای قاطع، حق طلب و پاسدار ارزشها خواهد بود.
گذشت زمان نشان داد که داکتر عبدالله، تغییر کرده و دیگر اثری از قاطعیت و برازندگی در او دیده نمی شود. غالباً حرف اول و آخر را اشرف غنی می زند و حالا اوست که باکی از کسی ندارد. دوستان داکترعبدالله واقعاً جرئت و ابتکاری از او نمی بینند و فقط عبدالله را در قواره ای می یابند که دنبال اشرف غنی راه می افتد، بیانیه او را قرائت می کند و کارهای حکومت را توجیه می کند.  کمتر کسی باور می کند که داکتر عبدالله، شریک قدرت باشد؛ بلکه او را در نقش دستیار اشرف غنی می دانند که حتی برای تقرر یک مأمور دولتی هم باید درخواستی اش را پیش اشرف غنی ببرد و امضای او را مطالبه کند.

چه اتفاقی برای داکتر عبدالله افتاده است؟
امریکایی ها همچنانکه زلمی خلیلزاد در خاطراتش نوشته است با تهدیدکردن شخصیت های افغانستانی، بیگانه نیستند. آیا داکتر عبدالله نیز از تهدید امریکا ترسیده است؟ آیا وی از روی ترس، در نقش یک مأمورِ معذور، قرارگرفته است؟...
در اینکه امریکاییها سیاستمدارانی که بر اساس میل و سیاست امریکا حرکت نکنند، تهدید کرده و می کند، (با اسنادی که منتشر شده) شکی نیست؛ اما داکتر عبدالله با جنرال دوستم، قانونی، پاچاخان زدران و.... متفاوت است.
باری در یکی از روزهای تلخ و دشوار مقاومت که طالبان، همه جا را تسخیر کرده بودند و سران مجاهدین روزهای بسیار سخت و پر از ناامیدی را می گذراندند، احمدشاه مسعود، فرماندهان را می طلبد تا یک تصمیم تاریخی بگیرند. عموم فرماندهان مقاومت، مشورتهایی نزدیک به تسلیمی به طالبان می دهند؛ یکی از بزرگان (که نام گرفتنش جایز نیست) پیشنهاد می کند که با آی اس آی در تماس شویم و تضمین بگیریم؛ یکی پیشنهاد ترک افغانستان و رفتن به تاجیکستان را می دهد و یکی نظر می دهد که با طالبان مستقیماً ارتباط گرفته شود... اما داکترعبدالله، خطاب به احمدشاه مسعود می گوید: "آمرصاحب! شما در هر مقطع هرچه گفتید و هر تصمیم گرفتید، مردم بدون چون و چرا پذیرفتند؛ با هر طرف جنگ و صلح کردید مردم پذیرفتند؛ اما اکنون چه توجیهی برای تسلیم شدن به طالبان یا رفتن و ... وجود دارد! با توکل به خدا باید تا رمق داریم در کنار مردم بایستیم ولو جان خود را فدا کنیم..." این سخن و نظر داکتر عبدالله همراه با مشورت یکی دیگر از مجاهدان، هم انگیزه و هم طرح تازه ای را مطرح می کند که نهایتاً سبب پیروزی های آتی مجاهدین می شود.
شجاعت داکتر را در جریان انتخابات هم دیده ایم: در یکی از روزهای تبلیغات انتخاباتی، موتر شخصی داکتر عبدالله مورد حمله انتحاری قرار گرفت و تخریب شد، عده ای از محافظینش کشته و زخمی شدند و خودش در حالیکه در شوک حمله و انفجار بود، یکراست به سمت محفل بزرگ هوادارانش در کانتیننتال رفت. او مدتی بعد، در دفاع از رأی مردم گفت که من یکبار در انتحار، مُرده ام؛ دلیلی ندارد که از مرگ بترسم.
معنای سخن، آنست که بعید است داکتر عبدالله از روی ترس، به همه شعارها، ارزشها و زحمات هوادارنش پشت پا زده و مأمور مطیع اشرف غنی شده باشد.
عده ای مسئله تطمیع مالی او را مطرح می کنند؛ اما کسی که در انتخابات، میلیونها دالر از جیب خود و دوستانش مصرف کند؛ چقدر باید بگیرد تا ارزش بی ارزش شدن را داشته باشد! معمولاً چنین افرادی برای پول، چنین ریسک های بزرگی نمی کنند. پول، برای این افراد، ثمن بخس است.
عده ای هم داکتر عبدالله را جزوی از یک پروژه می دانند؛ پروژه ای که در راستای تداوم انحصارطلبی، شوونیسم قومی، سیاستهای امریکایی و... است که گویا داکتر عبدالله صرفاً یک مهره بوده تا تنور، گرم شود و طعام دلخواه بازیگران سیاسی، پخته شود. این مورد و این اتهام را خود داکتر عبدالله باید ثابت کند که مهره ای از یک پازل بد، نبوده است.

اشرف غنیِ دیروز؛ اشرف غنیِ امروز
اشرف غنی احمدزی که کمی بعد، نام "محمداشرف غنی" گرفت؛ با تبلیغات زیاد، بعنوان "متفکر دوم جهانی" به مردم تحمیل شد. این که چه کسانی این لقب را به وی داده اند و چرا داده اند، زیاد روشن نیست. سوابق دینی-مذهبی ایشان هم زیاد روشن نیست اما برای اینکه به مردم بقبولاند که یک متدین است، به مکه رفت و پشت به کعبه دست به دعا برد و عکس گرفت، سجاده ی نماز پهن کرد و با خشوع در حال تشهد، عکس گرفت. به بازار رفت و با یک جوان نخریس عکس گرفت، نماد انتخاباتی خود را قرآن عظیم الشأن برگزید، در باب فهم دین، تقاضای مناظره کرد، شعار "هیچ قومی از قوم دیگر کمتر نیست و هیچ قوم از قوم دیگر برتر نیست" داد، به مراسم سالروز استاد مزاری رفت و سخنان زیبایی گفت و هزاره ها را به شدت ذوق زده کرد. به قندهار رفت و گفت که طالبان را من از بگرام آزاد کرده ام، به هزاره جات رفت و وعده حل منازعه کوچی و ده نشین را داد، به هزاره ها گفت که من یک برادر متعصب دارم، برادرم نیست! برادرِ من دانش صاحب است!
پس از تفاهم با داکتر عبدالله در مورد تشکیل حکومت وحدت ملی، چنان با ذوق زدگی او را محکم در آغوش گرفت که گویا عزیزترین برادرش را پس از سالها دیده است.
تخلص احمدزی را از نام خود حذف نمود و دستور داد او را فقط با نام "محمداشرف غنی" بنامند؛ شاید عمده دلیل اش کمرنگ کردن "زی" در ادبیات ملی- سیاسی افغانستان باشد.
اما با گذشت اندک زمانی، اشرف غنی نیز تغییر کرد. وظایف کلیدی را در ریاست جمهوری و اداره امور، به افراد خاصی از یک قوم سپرد، افرادی با همین مشخصه را بعنوان سفیر افغانستان در کشورها فرستاد. بارزترین آنها جوانکی خام بنام حمدالله محب بود که با امر اشرف غنی سفیر افغانستان در امریکا شد و سالارزی را به نمایندگی ملل متحد گسیل داشت و حتی تصمیم به سفارت نورستانی و امرخیل در بلاد غربی گرفت. امتیازات و وظایف را به تیم خاصی سپرد و در این راه، داکتر عبدالله را "به مرگ گرفت تا به تب، راضی شود".
تندی و بدخُلقی اشرف غنی نیز آغاز شد. شکایت شده که در جلسات کابینه، هیچ وزیری جرئت دَم زدن پیش اشرف غنی ندارد، گفته شده که با وزیران، بد سخن میزند و تحقیرشان می کند. برخی صلاحیت ها را از وزرا سلب کرده و خودش شخصاً مأمورین رتبه های بالای وزارتخانه ها را مقرر می کند. کمتر اعتماد می کند و بیشتر احتیاط می ورزد. خودش شخصاً بسیاری از کارهای اداری، نظامی و دیوانی را رسیدگی میکند، زیاد دخالت می کند، و با وجود کسالت اش بسیار کار می کند.
گویا همه چیز را خودش می فهمد و دیگران کمتر می فهمند و کمتر می توانند.
مدتهاست که از سهم ۵۰ درصدی ریاست اجرائیه، خرج می کند؛ هم از سهم 50 درصدی داکترعبدالله میگیرد و هم اختیارات اجرائی وی را محدودتر می سازد. برای داکتر عبدالله، صلاحیتی نمانده و امضای او اعتبار چندانی ندارد.
فزون طلبی اشرف غنی به حدی رسیده که یکی از نمایندگان پارلمان، کارها و برخوردهای اشرف غنی را به "استبداد نرم" تشبیه می کند.
لبخندها و چهره آرام اشرف غنی را می توان در مقابل کمره ها و در محافل عمومی دید و لذت برد اما در حریم کاری اش، آن لبخند نمکین و گردن کج و سخنان زیبا را باید به طاقچه بالا گذاشت و فراموش کرد.

چه اتفاقی برای اشرف غنی افتاده است؟
وعده های انتخاباتی اشرف غنی بسیار زیبا بود و جذابیت داشت، حتی برخی روشنفکران هزاره که تابع کریم خلیلی بودند با طمع و ولع، اشرف غنی را مدح می کردند. آقای غنی، خودش را مهربان و باحوصله و بردبار نشان می داد، خنده را فراموش نمی کرد و شوخی را از یاد نمی برد.
اما وقتی از پل گذشت، تغییر کرد. وعده ها را به فراموشی سپرد. شعار اقوام برابر، در عمل رنگ باخت. تغییر و تبدیلی ها رنگ و بوی قومی گرفت. حتی از تعیینات قومی نیز، تیم خاصی در حلقات خاصی تعیین شدند.
بار سنگینی بر دوش خودش گذاشت و بسیار کار کرد؛ اما زحمت بسیار، برای یک فرد بیمار، تبعاتی دارد که آن تبعات را اطرافیانش بیشتر از دیگران باید تحمل کنند.
از لحاظ فیزیولوژی، انسانی که دارای مشکلات گوارشی است، تبدیل به انسانی حساس می شود که زود می رنجد و زود از کوره در می رود. کار کردن با انسان کم حوصله، بسیار حوصله و مهارت می طلبد.
اشرف غنی، علایق قومی دارد که نباید و نمیتواند پنهان کند، رئیس جمهور طمع قدرت دارد که نمی تواند شریکی برای قدرت خود تحمل کند، پلان ها و تصامیمی دارد که دیگر برنامه ها را مزاحم پلانهایش می بیند؛ بر همین اساس، می خواهد تمامی اختیارات و صلاحیت های منحصر در قلم و قدم خودش باشد. حتی به معاونین خودش نیز صلاحیتی نمی دهد و از قدرت خود، کمی به آنها نمی بخشد.
از زمانی که داکترعبدالله رسماً نام او را در رسانه ها "رئیس جمهور محمداشرف غنی" گفت، باور کرد که برنده است و کم کم فکر کرد که چرا نباید قدرت بلامنازع باشد! مخصوصاً که با رقیبش به امریکا رفت و همه کانگرسمن های امریکایی بارها برای سخنان او دست زدند و بپا خاستند، و خصوصاً که داکترعبدالله برخلاف رقابت دیروزش، با وی بسیار با احترام و ملایمت و ملاطفت برخورد می کرد.
از طرفی، تغییراتی که در عملِ داکتر عبدالله آمد، باعث دلسردی و رویگردانی هوادارانش شد؛ اشرف غنی احساس می کند که داکتر عبدالله دیگر پایگاه مردمی دیروزین خود را ندارد و لذا در بازیهایش، زیاد او و تیمش را مشارکت نمی دهد و باکی از آنان ندارد.
...
غنی و عبدالله؛ از بغل کشی تا یقه گیری
جان کری حکومت وحدت ملی را شکل داد. هر دو رقیب، همدیگر را در آغوش کشیدند و زیر بغل یکدیگر خربزه گذاشتند. انگار گپی نبوده و کاری نشده؛ اما اکنون صبر داکتر عبدالله با تمام انتقاداتی که بر او وارد آمده، به سر رسیده است. بخشی از مردم و نیز حامیانش او را ملامت می کنند. بزرگان به او محترمانه گوشزد کرده اند و از نقش خنثی و بی معنی او در حکومت، ملامتش کرده اند؛ خودش هم فهمیده است که حریف دیروز، به تعهدش پایبندی ندارد و قدرت را قبضه کرده است. لذا بعد از قریب به دوسال بردباری اش تمام شد:
"محترم جناب رئیس جمهور افغانستان! خودت وقت نداری که با رئیس اجرائیه ات در ظرف سه ماه حداقل دو ساعت یا یک ساعت تنها و یک به یک ببینی؛ پس وقت شما بزرگوار در چی سپری میشود؟... حکومت فلج است، اصلا وزرا مجال گفتن و صحبت کردن ندارند... درون هر حکومتی بحث و جدل هست و این طبیعی است اما کسی که حوصله بحث و حوصله شنیدن را نداشته باشد لیاقت ریاست را هم ندارد! لااقل نصیحت کرزی را گوش می کردی که در گوش ات گفته: "دیگه وقت بی حوصلگی ات گذشته و حالا حوصله کن!" حوصله، همین است؟.... من به شخص رئیس جمهور احترام دارم و می خواهم که مورد احترام مردم افغانستان هم باشد اما احترام چیزی نیست که کسی در کاغذ به کسی تحفه بدهد. آدم احترام را به دست می آورد... "
اشرف غنی هم بلافاصله واکنش تندی نشان داد و بدون اعتنا به سِمت "ریاست اجرائیه" داکترعبدالله در حکومت وحدت ملی، گفته که صحبت های داکتر عبدالله، برخلاف موازین و روحیه دولتداری است و سپس ابراز تأسف کرده است و گفته که بزودی در مورد اظهارات آقای عبدالله بحث های جدی و مؤثر صورت خواهد گرفت. او نیز در جمعی از جوانان گفت، آنکس که به من اعتماد نداشته باشد من هم به او اعتماد ندارم... 
...
فردای غنی و عبدالله

حکومت وحدت ملی، حکومتی غیرمنتخب و نتیجه فشار جان کری است. مشروعیت ریاست جمهوری اشرف غنی، نه آراء مردم بلکه امضای داکترعبدالله است. همینطور ریاست اجرائیه نیز، حاصل موافقت اشرف غنی می باشد.
اگر امروز اشرف غنی ادعا می کند که منتخب مردم افغانستان است، ادعای بی شرمانه ای است. ریاست او تحمیلی و با حمایت خارجی ها است و او نباید هرگز این واقعیت را کتمان کند و فراموش نماید. مردم افغانستان به این مسئله آگاهی دارند و حتی در دوردست ها میتوان این واقعیت را از زبان چوپان یک دهکده هم شنید.
عملکرد حکومت وحدت ملی، نه برای اشرف غنی اعتباری باقی گذاشته و نه برای عبدالله محبوبیتی مانده؛ افغانستان به سرحد بحران امنیتی، بحران اقتصادی و بحران اجتماعی رسیده است. تحت حکومت اشرف غنی، خاک بیشتری از افغانستان به دست طالبان افتاد. داعش نتیجه غفلت حکومت است، دهها هزار جوان، کشور را ترک کردند و خیلی ها در دریا جان باختند، بیکاری به شکل فاجعه آمیزی بالا رفت، قدرت خرید مردم پایین آمد و ارزش پول ملی کاهش یافت. فرار سرمایه ها از افغانستان، آغاز شد و بسیاری از کارخانه ها و تولیدی ها تعطیل شدند، شکاف اجتماعی عمیق تر شد و بی اعتمادی بالاتر رفت. تلفات نیروهای وطن پرست کشور زیادتر شد و فجایع بزرگ تروریستی ادامه یافت. بسیاری از ادارات مهم دولتی، بی سروسامان بودند یا با سرپرست ها اداره شدند، وعده اصلاحات، عملی نشد و انتخابات برگزار نگردید و شهر شد شهر خربزه. خلاصه اینکه حکومت وحدت ملی، تاکنون شبیه به یک فاجعه بوده است.
برهمین اساس، سطح نارضایتی مردم از اشرف غنی به سطح تنفر از او رسیده است. حتی خیلی از سیاستمداران و رهبران حامی او در زمان انتخابات، از او بریده اند. تمام کابینه ی او از اخلاق و رفتار وی ناراضی اند؛ بداخلاقیِ زیاد و دستاوردِ کم، فزون طلبی برای خود و نادیده انگاری دیگران، تصامیم خودسر، یکجانبه و خلاف میل عمومی، او را مطرود مردم کرده است. آقای غنی نباید فریب چک چک جوانان را حین سخنرانی خود بخورد؛ چک چک و خنده، نمیتواند بیانگر افکار عمومی باشد.
داکتر عبدالله اما در این میان چاره ای جز اعتراف به سستی هایش نداشته است. او هرچند که در جمع یارانش این سستی اش را توجیه کند اما هیچکسی قانع نمی شود، بقول خودش زمان آن گذشته است که بتوان کسی را با کیک و کلچه فریب داد. داکتر عبدالله در قدرت شریک نبوده اما در رسیدن وضع موجود به اینجا نه تنها شریک بوده بلکه بیشتر از اشرف غنی مقصر بوده است. دلیل اینکه اشرف غنی تبدیل به یک چهره افزون طلب و انحصارگرا شد، سستی ها و بی خیالی های داکترعبدالله است. ریاست اجرائیه، بدون صلاحیت اجرائی، خنده دار است. دلخوش کردن به اداره کردن شورای وزیران که اشرف غنی پشیزی به آنها ارزش نمی گذارد، دلخوشی کودکانه است. امضای بدون اعتبار داکترعبدالله در حکومت مشارکتی، به معنای پوچ بودن مقام اوست. به چه چیزی باید دلش را خوش کند و مردم را راضی بسازد؟ مگر آنکه نهایتاً توسط اشرف غنی متهم به فساد شود! و یا سخن اشرف غنی در زمان کمپاین ها تعبیر شود که گفته بود: "داکترصاحب عبدالله، الفبای مدیریت را هم نمی داند".
اشرف غنی، الفبای مدیریت را می داند اما مدیریت او نوعی از مدیریت استبدادی است. او راهش را به سمت استبداد در پیش گرفته است. اینکه او در جمع جوانان (عطف به اتهام انحصارگرایی خودش) با انکار می پرسد: مگر در افغانستان انحصارگرایی و استبداد جای دارد؟!... بله که جای دارد. افغانستان همیشه در انحصارگرایی و استبداد حکام ظالم، غرق بوده و مردم افغانستان غیر از استبداد و انحصار، چیزی از حکومتها ندیده اند. و اشرف غنی در مسیری قرار گرفته که اگر اصلاح نشود مسیر شاهان مستبد گذشته خواهد بود.

آخرش چه می شود؟
دعواهای انتخاباتی دوسال قبل، جان مردم را به لب رساند و اکنون نه برای مردم حوصله ای مانده و نه برای جان کری تحملی.
برای مردم و حکومت و جان کری و خورشید و فلک چاره ای نمانده جز رجوع مجدد به اجرای توافقنامه سیاسی حکومت وحدت ملی که تقسیم قدرت براساس "فیفتی- فیفتی فالله خیرالرازقین" بود.
اکنون اول راه اصلاحات است و اولین قدم اصلاحات، اصلاح اشرف غنی و اصلاح عبدالله است؛ اصلاح فکر و اصلاح توقع شان از قدرت. و سپس رفتن به سوی سایر اصلاحات مورد توافق که شامل اصلاح حکومت، اصلاح نظام انتخاباتی، اصلاح نظام سیاسی، اصلاح نظام اداری و سایر اصلاحات مورد نظر مردم و مملکت می باشد.
اگر جناب اشرف غنی گمان می کند که موفق شده حامیان سیاسی و مردمی داکتر عبدالله را از کنار او جدا کرده، گمان درستی کرده است. اما نباید فراموش کند که خودش در رأس مشکلاتی است که برای مردم خلق شده؛ معنی سخن آن است که هرچند مردم از داکتر عبدالله دلِ خوشی ندارند اما در قیاس با اشرف غنی، بیشتر مردم هنوز هم ترجیح می دهند به دور داکتر عبدالله جمع شوند زیرا مردم، سستی و مصلحت اندیشی را بر استبداد و انحصارگرایی ترجیح می دهند.

اشرف غنی، هنوز هم مورد حمایت قاطع امریکاست؛ امریکا از داکترعبدالله نیز کاملاً راضی است، زیرا او نقش خود را بعنوان یک سیاستمدار آرام و مصلحت طلب، خوب بازی کرده است. اما حالا همه می دانند که هر دو نفر، زیاده روی کرده اند؛ یکی در انحصارطلبی و یکی هم در مصلحت طلبی. برهمین اساس و بعد از قهر داکتر عبدالله، نمایندگان خارجی به دیدارش آمدند و بر اجرای موافقتنامه، تأکید کرده اند؛ آنان عبدالله را محق می دانند.
مسکن گزینی استادعطا در کابل، همراه با رایزنی های فشرده وی با سیاستمداران و رهبران سیاسی، فشارها را بر داکترعبدالله افزایش داد؛ در صحبت میان این دو متحد سیاسی، داکتر عبدالله می پذیرد که اجرای توافقنامه سیاسی را دنبال کند و استادعطا نیز خود را ملزم به حمایت از وی می کند.
اما در جانب مقابل، هرچند داکترغنی به حمایت بین المللی دلخوش است، اما گزارشهایی وجود دارد که حتی برخی از خاص ترین همکاران اشرف غنی نیز از وی چندان راضی نیستند. در ملاقات حنیف اتمر با عبدالله و گفتگوی طولانی آنان، رگه هایی از نارضایتی، گزارش شده است.
استادعطا در حمایت از تیم اصلاحات و همگرایی و خط و آرمان اولیه این جریان، نقش برازنده ای ایفا کرد. بی گمان باید نقش استادعطا را در انسداد راه استبداد، ستود.
اکنون، یکبار دیگر داکتر عبدالله در آزمونی بزرگ قرار گرفته است. خواست تاریخی مردم افغانستان شکستن سد انحصارگرایی بود و داکتر عبدالله بعنوان نماینده یک جریان تاریخی، باید با اتکا به حمایت مردم، نقش شایسته ای در مردمسالاری، احیای روحیه اعتماد ملی، حق طلبی، اصلاحات و همگرایی ایفا نماید.
بی تردید داکتر محمداشرف غنی نیز، شایستگی هایی دارد که در کمتر سیاستمدار و تحصیلکرده افغان شاهد هستیم. او مردی متفکر و دارای لیاقت و تجارب فراوان است. می تواند محبوب مردم افغانستان باشد اگر روش و منش نیکو در پیش گیرد و همه چیز را برای همگان بخواهد. ایشان باید نیمی از بار سنگین مسئولیت را بر دوش داکترعبدالله بیندازد تا او نیز دشواری های مسئولیت را بیشتر درک نماید.
رئیس جمهور محترم ما باید به توانایی و کارآیی همه اقوام و نژادها و مذاهب، ایمان بیاورد و عملاً به استبداد، انحصارطلبی، قومگرایی و خویش خوری؛ نه بگوید.
مدنی- جمهورنیوز
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *


جانان
United States
حالا که کار از کار گدشت همه هوشیار شدند
پربازدیدترین