۱

شهسوار ميدان عشق؛ ملا محسن فیض کاشانی

علی ظفر یوسفی
چهارشنبه ۱۲ جوزا ۱۳۹۵ ساعت ۰۹:۴۲
اهل تحقیق و شناخت، از راه عقل به خدا رسیده نمی توانند، البته نه این که خداشناسی ضد عقل باشد، بلکه عقل میدان وسیعی ندارد، محدود است؛ پی بردن به ذات خدا چه بسا از طریق عقل ناممکن و محال است و نظر به روایاتی از رسول خدا، منجر به کفر میگردد، تفکروا فی آلاء الله و لا تتفکروا فی الله...
شهسوار ميدان عشق؛ ملا محسن فیض کاشانی

غزلیات فیض، مثل کتب سایر عرفا، مملو از مدح عشق است، تنها عشق است که عاشق را به سر منزل مقصود می رساند، عقل در این ره جایی ندارد و نمی تواند سالک این طریق باشد، چون به باور عرفا، عقل از راه و رسم منزل معشوق بی خبر است و در طی طریق هزاران شرط و شروط سر راه جوینده می گذارد؛ ولی راه عشق بی پایان است و لذت آور؛ عشق اقیانوسی است بیکران و قله ا¬ی است بس رفیع و بلند که جز اندکی، بقیه به آن قله نمی رسند؛ عشق راهی است دشوار و ناهموار، تزکیه و ریاضت، شرط لازم آن است که بتواند در مسیر حق گام درست بردارد، عشق اوج انجذاب و شیفتگی، اطاعت و انقیاد در برابر اراده ی واحد متعال است؛ عشق واقعی و الهی و آثار، فواید و شرایط آن بخوبی در غزلیات و اشعار محسن کاشانی ترسیم شده است؛ فرصتهای زیادی می طلبد که تجزیه و تحلیل گردد که در حوصله این مقام و مقال نیست.

چرا نوشتار عقل و عشق از دیدگاه فیض مهم است؟
کمتر کسی است که نامی از فیض کاشانی نشنیده باشد، او در عرصه های مختلف علوم تبحر داشت، بیش از دوصد جلد کتاب نوشته است؛ در میدان حدیث او اگر یکه تاز نباشد، حد اقل از معاصرینش دست کم نداشت، در دانش فلسفه و اخلاق نیز تئوریسین والایی بود چون شاگرد ملاصدرا بود، ملاصدرا پدر زنِ فیض کاشانی و هم استادش، ذکاوت فیض کاشانی را بسیار می ستود، حتی لقب «فیض» را ملاصدرا به او اعطا کرده بود؛ جان کلام اینجاست که فیض کاشانی سیری در فلسفه نیز داشت و سئوال این است که چرا نتوانست تشنگی معرفت حق، او را از اقیانوس فلسفه سیراب کند؟ به عبارتی دیگر، چرا از راه تفکر وارد خداشناسی نشد؟ در این نوشتار با مستنداتی از ابیات ایشان، شاید جواب این سئوالها داده شود.

قیاس عشق و عقل
در نگاه فیض کاشانی، عشق و عقل قابل فیاس نیست یعنی فیاس هر دو مع الفارق است، به باور فیض کاشانی، عقل نسبت به عشق مثل دربان نسبت به پادشاه است؛ که هر دو را نمی توان قیاس کرد.
چون هدف و غایت اصلی همه¬ی انسانها رسیدن به معشوق واقعی و خالق است که بدون عشق نمی توان به او رسید؛ بنا براین عشق نقش اصلی برای هدف اصلی است و اگر عشق نباشد هدف لغو است و به نظر فیض عشق راهنما و مرشد عقل است باید عقل از عشق فرمان گیرد.
عشق را با عقل نسبت کی توان
شاه فرمان ده کجا دربان کجا
کی بجانان میرسد بی عشق جان
جان بی عشق از کجا جانان کجا
عشق خانمان هر بی خانمان
فیض را بی عشق، خانمان کجا

رهایی از بند عقل
در نظر فیض کاشانی، عقل خودش حایل و مانعی برای رسیدن به حق تعالی است، از این جهت باید عقل را کنار گذاشت و به عشق مراجعه کرد.
عقل است پرده ی نظر اهل معرفت
عقل از سرم چو رفت، حجاب دیگر نماند.
اهل تحقیق و شناخت، از راه عقل به خدا رسیده نمی توانند، البته نه این که خداشناسی ضد عقل باشد، بلکه عقل میدان وسیعی ندارد، محدود است؛ پی بردن به ذات خدا چه بسا از طریق عقل ناممکن و محال است و نظر به روایاتی از رسول خدا، منجر به کفر میگردد، تفکروا فی آلاء الله و لا تتفکروا فی الله...
بیهوده بگرد عقل گشتم
عشقست که داد را دهد داد.
مهر معشوق و آتش عشق
در سینه فیض تا ابد باد
فیض کاشانی در این ابیات به صراحت، روگردانی اش از دنیای عقل را ذکر کرده است و آن دوران را یک تلاش بیهوده فرض کرده است.
خِرد در حیرتم دارد هواها فتنه می‌بارد:
مرا دیوانه کن یارب نمیخواهم خردمندی
از نظر فیض کاشانی، خرد و تعقل انسان را دچار سر در گمی می سازد، با همه ی آن محدودیت هایی که گفتیم؛ فیض کاشانی بجای لفظ عاشق واقعی، کلمه ی «دیوانه» را به کار می برد، به نظر می رسد این لفظ را از همان برچسپ هایی که مردم به عرفا می زدند، عاریه گرفته است؛ فیض کاشانی و امثالش در آن دوران به دیوانه معروف بودند و حتی بسیاری از مردم، فیض را تکفیر کرده بودند.
در جایی دیگر گریزش را از فلسفه و فلاسفه چنین ذکر کرده است
ز عقل و عاقلان یکسر بریدم
علاج این دل دیوانه کردم
خود فیض در یکی از رساله هایش چنین نوشته است:
«مدتى مديد كه در بحث و تفتيش و تعمق در فكرهاى دور انديش ‍ بودم طرق مختلفه قوم را آزمودم و به كنه سخنان هر يك رسيدم و به ديده بصيرت ديدم كه چشم عقل از ادراك سبحات جلال صمديه حاسر و نور فكر از رسيدن به سرادقات جمال احديت قاصر بود....»

عقل وسوسه انگیز
پیروی از عقل در دنیای عرفان، وسوسه می آورد، یک دنیا پرسش برای انسان خلق می کند، هر که سرگرم جواب دادن به تک تک این دغدغه ها شد، از رسیدن به معبود و خالق باز می ماند.ولی شعله¬ی عشق تمامی وسوسه ها و تردیدها را خاکستر می کند.
عشق آمد و عقل را بدر کرد
فرزند نگر چه با پدرکرد
بس عیب نهفته بود در عقل
عشق آمد و جمله را هنرکرد

گستردگی سفره عشق
فیض کاشانی، نمایش زیبایی به تصویر می کشد که مثلا عشق خوانی برای بندگان خالص خدا گسترانیده است و هر دفعه دعوتشان می کند؛ اهل آسمانی نیز ساغر به دست، صف کشیده اند و منادای شان اهل دل اند و هرکه سر این خوان بنشیند و جاودان است و مخزن اسرار و رمز و راز.
عشق گسترده است خوانی بهر خاصان خدا
میزند هر دم صلائی سارعوا نحواللقا
بر سر خوانش نشسته قدسیان ساغر بکف
هین بیائید اهل دل اینجاست اکسیر بقا
یا عبادالله تعالوا اشربوا هذاالرحیق
یا عبادالله تعالوا مبتغاکم عندنا
الصلا ای طالبان معرفت عاشق شوید
تا بیاموزد شما را عشق حق اسرارها.
تشبیه فیض کاشانی، تصویری از دنیای زیبایی عرفان است، دنیای عارفانه سراسر از محبت و دلدادگی است؛ هیچ امر خشنی و ناپسندی در آن راه ندارد.

عشق وسیله هدایت
چنان که در اول گفتم، فیض کاشانی دنیایی از تجارب است، جهان عقل و تفکر را طی کرده است و نتوانسته از آن طریق به خدا برسد؛ در باب عشق که می رسد، عشق را سبب هدایت می خواند و راهی بغیر عشق را، گمراه کننده و می داند و می گوید که او دل بسته ی عشق خدایی است، غیر از محبت خدایی، غمی ندارد.
اهتدوا بالعشق طلاب الرشد
گم شود آن کو ره دیگر رود
من بفتراک غم عشق کسی
بسته ‌ام دل را بحبل من مسد

محدودیت دیدِ عقل و وسعت میدان عشق
نمی توان از پنجره و دریچه عقل به سوی خدا نگاه کرده و به خدا رسید، چون به نظر فیض، عقل ساحه اش همین مادیات و اشیاء دور و بر عاقل است بالاتر از آن در توان عقل نیست؛ بنابراین توصیه¬ی فیض این است که از نگاه کردن به مخلوقات خدا، نگاه کردن و درک کردن ذات خدا بس مهم و زیباست.
یاران ز چشم دلبر خیار بنگرید
بلبل شوید و رونق گلزار بنگرید
تا کی ز چشم عقل نظر در اثر کنید
عاشق شوید و صانع آثار بنگرید
وقتی که انسان از چشم دل به خالق خود نگاه کرد، عاشق خدا می گردد به تعبیر فیض، سراپا منبع معرفت الهی می شود...
از پای تا به سر همگی دیدها شوید
حسن و جمال دلکش دلدار بنگرید
زین آب وخاک تیره بپوشید چشم سر
وز چشم سر بمنبع انوار بنگرید

عاشق در آرزوی معشوق
دنیای عارفانه فیض کاشانی، مالامال از عشق است و دلدادگی و دلبردگی، بسان عاشق مجازی که شب و روز در آرزوی وصال است؛ فیض نیز بی قرار معشوق واقعی اش هست.
سرمن پر از جنون و دل من پر است از عشق
نه سرم مجال عقل و نه دل اختیار دارد
سر پر غرور زاهد بی خیال حور خرسند
دل بی‌قرار عاشق سر زلف یار دارد
این تشبیه در کلام حضرت امام علی علیه السلام نیز هست، می فرماید: الهی ما عبدتک خوفا من نارک، و لا طمعا فی جنتک و لکن وجدتک اهلا للعباده... خدای من! من نه برای ترس از دوزخ، نه برای طمع بهشت ترا می پرستم بلکه فقط تو سزاوار پرستشی...
فیض کاشانی هم نه دغدغه بهشت دارد نه ترسی از دوزخ، فقط در آرزوی وصل به معشوق حقیقی خود است به تعبیر خودش که اگر آدمی را عشقش به دوزخ بیندازد ارزش دارد ولی اگر توسط عقل در بهشت هم باشی بازهم قوه ی عاقله آزار دهنده است، چون رسیدن به همه¬ی سوالات عقل پرسشگر، ناممکن است.
عشقت اندر دوزخ اندازد که لذت میبری
در بهشتت گر دهد جا عقل بی آزار نیست.
یا می گوید:
كسى كو يافت ذوق لذّت عشق
ز جنّت گر زند دم، عار باشد
بهشت ديگران گلزار باشد
بهشت ما رخِ دلدار باشد
نعيم زاهدان حور و قصور است
نعيم عاشقان ديدار باشد
جحيم بى غمان دود است و آتش
جحيم ما فراق يار باشد.

عشق و آزادگی
عشق الهی می تواند آزادی و آزادگی به ارمغان آورد؛ عارف، با این که بنده و مخلوق خداست، در عین زمان آزاد است و آزاد زندگی می کند؛ چون عشقی بالاتر از ذات واجب الوجود نیست و این در کلام حضرت امام حسین علیه السلام نیز آمده است که فرمود: خدایا کسی که واقعا بندگی ترا بجا آورد، بردگی و ذلت را نمی پذیرد و آزاد است.
عشق تو آزادی اندر بندگی
بنده تو گردن آزاد ما

عشق روح پرور
پیروان عقل و تابعین عشق، از نظر فیض علایمی دارد که می توان از این نشانه ها هر دو را از هم بازشناخت؛ پیروان عقل به تعبیر فیض، گونه¬ی سرخ دارند یعنی تنبل اند و تن پرور، از ریاضت و سختی خبری ندارند چون عقل شان چنین حکم می کند؛ ولی عاشقان گونه های زرد دارند به این معنی که برای پرورش روح شان، جسم شان را فربه نساخته اند.
شد گواه عقل عاقل گونه سرخ او
شاهدان عشق ما این گونه زرد ما
پرده برخیزد یقین گرددکدامین بهتر است
عقل تن پروردشان یا عشق جان پرورد ما
عاشقان را هیچ کسی جز عاشقان، درک نمی توانند، عاقلان مردان میدان عشق نیستند که بتوانند درکی از عاشقان داشته باشند!
عاقلان را کی خبر باشد ز حال عاشقان
کی شناسد درد ما جز آنکه باشد مرد ما
................................
نکته ضروری
در نگاه عارف، عقل به کلی از زندگی بشر قابل طرد نیست، عقل وسیله تمییز آدمی از حیوان است، عقل نگاه اولی به خداوند از طریق آثار و مخلوقات خداوندی است؛ ابزاری است محدود و مقید برای شناخت خدا؛ عقل که عارفان آن را رد کرده اند اولا عقل جزوی است که مولانای بلخ در مثنوی معنوی از آن نام می برد ثانیا اگر این عقل ابزار خداشناسی واقع شود کار نادرستی است عرفا در جستجوی عقل کل هستند؛ عقل که بتواند با عشق هم رکاب باشد مثلا عقل و درک که انبیاء از آن برخوردار بودند؛ فیض کاشانی می گوید:
عقل جزئی از سر مکن دور و عقل کل فرست
زنگ غم بزدای از دل شادی غم خوار ده
و من الله التوفیق.
علی ظفر یوسفی- خبرگزاری جمهور

نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *

پربازدیدترین