۰

وقت آنست که با خدای همسایه وداع کنیم

دوشنبه ۱۹ اسد ۱۳۹۴ ساعت ۰۸:۲۵
وقت آنست که با خدای همسایه وداع کنیم

اگر قالیچه سلیمان داشتم، سهمِ خاکِ خودم و هرکسی که صلح‌دوست وآشتی پذیر بود، از همسایگی این مسلمان‌نماهای کافرکیش، به همسایگی کافرانِ مسلمان‌خویش می بردم و بدور از خشونت و قتل و غارت، درکنار هم با صلح و صمیمیت زندگی می کردیم.
اگرکشتی نوح داشتم، همراه با نیکزادگان، در اقیانوسِ صلح شناور می شدم و هرگز با کسانی که چشمِ بد به خانه‌ی همسایه دوخته اند، همسایه نمی شدم و درکناری به دور از جنگ و جفا، در نسیم سحری، روبروی خورشید و نگاهِ ماه، در ترنم شکوفه‌های طبیعت، همزاد می شدم و هرصبح با شکوفه لبخند می زدم.
اگر دَمِ مسیحائی می داشتم، هرگز نمی گذاشتم تا بر شاخ صلیب کشیده شوم و خودم را قربانی دیگران بسازم، بلکه از بنیاد نمی گذاشتم تا زمینه‌ی قربانی شدن فراهم شود.
اگر عصای موسی داشتم، به جای فرعون، بلعم باعورا را به حلقومِ مار می سپردم و بینادِ دیانتِ فریبکارانه را از بُن می کندم و دستانِ تزویر را برای همیشه می بستم و هردو چشمِ سالوس را کور می ساختم.
خدا را از فراز عرش به کرانه‌های زمین فرا می‌خواندم و شریک شادی‌ها و غم‌های بندگانش می کردم.
زندگی درکشورِ من ذلیلانه ترین روزهایش را می گذراند، ملتی که هر روزه به نام دین قربانی می دهد، دولتی که از رهبرانش جزلافِ مردی، چیزدیگری ساخته نیست، دیانتی که هر روزه تیغ دردست دارد و سرِ پیروان خویش سلاخی می کند، جوانانی که جز خشم و احساسات و دشنام، راهِ دیگری آشنا نیستند، اردو و پولیسی که هر روزه خسارت می بیند و قربانی می دهد ولی تاهنوز متوجه این نیست که برای چه کسی و درچه راهی کشته می شود؟
دلم برای چنین ملتی به خون غنوده است و بغضِ تنهائی، گلو می فشارد و دندانِ درد به هم می ساید و نگاه حسرت زده یاری می طلبد.
اگرتاکنون معجزه ای نشده است، وقت آن رسیده است که معجزه شود، اگرتاکنون سکوت مرهمِ دردها بوده است، وقت آنست که فریاد چاره ساز گردد، اگر تاکنون به نام خدا و دین هرچه بر سر ما آوردند و قبولاندند، فرصت آن رسیده است که بعد از این هرچه ما خواستیم باید انجام شود، اگر تاکنون تعدادِ معدود و محدودی حق سخن گفتن با خدا و فهمیدنِ سخنان او را داشتند، وقت این فرا رسیده است که ما خود به بارگاهِ خدا برویم و درهایش را بکوبیم و شخصا با او سخن کنیم و دردهایمان را به گوش او برسانیم و به جای دستِ نمایندگان دین، دست خدا را ببوسیم.
اگر قرار باشد که سرنوشتِ ما مزدوری باشد، اگر قرار باشد که تقدیر، آزاده‌گی را بر ما حرام کرده باشد، به جای این که به پای دکانداران دین بیافتیم و جان خود را أمان بگیریم، به پای کسی بیافتیم که خود در اهرم قدرت قرار دارد و خواهی نخواهی برما حکومت می کند.
سالهاست که اشک می ریزیم وسر به بارگاهِ او می گذاریم و تواضع می کنیم، گویی اینهمه موجبِ نخوت و سرکشی او شده است و به جای رحم، بر ما خشم روا می دارد و عوض لطف، بار ملامت به گردنِ ‌ما می نهد.
اگر تا دیروز دست این جماعتِ انتحارپرور را بوسیدیم، سر از امروز دست خویش را می بوسیم و به نمایندگی از خدا سخن می گوییم و هرکاری دلِ‌مان شد می کنیم.
بهشت می فروشیم و حورِبهشت به عقد می دهیم و شعله‌های جهنم می افروزیم و شراب بوسه و شهدِ لبخند و شمیم زلفِ زمینیان را به سر می کشیم و شاد می زِییم.
نه! چی گفتم؟ پناه برخدا که ماهم ستمگر شویم؟ نه! و هزار بار نه که ما اژدها بکشیم و خود به جای اژدها نشینیم، نه خانه‌ی کسی ویران می کنیم و نه شعله درخرمنِ ایمان و نان کسی می زنیم و نه دکانِ فریب باز می نماییم و نه بهشت و دوزخ می فروشیم...
اگر کار دیگری نمی توانیم و نمی کنیم، و تا این حد اخلاقی رفتار می نماییم و انسانی برخورد می کنیم، حداقل خرِ دیگران نشویم وسقفِ خانه‌ی خودرا بر اهل خویش ویران نکنیم و در یک‌روز۵۰۰ پنجصد خانواده را به ماتم ننشانیم وآسمان را ازخون انسان رنگین نسازیم.
حالا فرصت این رسیده است که حساب خویش را با خدا و دین تصفیه کنیم؛
خدایی که همسایه ما می پرستد و معرفی می کند، سخت بر ما جفا می کند و منافع همسایه‌ی ما را رعایت می نماید، خدایی که به تجویزِ فریب، سالوس، قتل، غارت، دروغ و هر پلیدی می پردازد و خانه‌ی ما را بخاطر خانه همسایه ویران می کند، ما به نام همین خدا کشته می شویم و در دادگاه همین خدا مجرم شناخته می شویم و با تیرِ همین خدا شکافته می شویم..
این خدا را نیز همچون ملامحمدعمر دربند نگهداشته اند و هرچه می بافند، کسی نمی داند که صدق است ویا کذب، ترسم از این است که روزی خدا بمیرد و ما سالهای سال فریبِ نیرنگ خورده باشیم و خدایِ مرده و بیگانه و مفلوک و ناتوان را پرسیده باشیم و برایش خون داده باشیم.
چنین خدایی (که ملای همسایه معرفی اش می کند) به دردِ‌ ما نمی‌خورد و اینگونه دینی توانِ سامان دادنِ زندگی اجتماعی و سیاسی مارا ندارد، بی جهت از پی آن می رویم و می دویم، همین که نتیجه اش بی ثمر است، چرا فکر نمی کنیم و تامل نمی نماییم؟
باید درپی خدای خویش بود و خدای صلح طلب و انسانی را تقویت کرد، خدای ارزش‌مدار و انسان پرور، خدای دردمند و درد باور، خدای عشق باور و عاشق یاور، خدایی که در زمین برلبِ سفره‌ی یتیمان بنشیند و آهِ بیوه زنان بشنود و دردِ دردمندان بجوید و به مداوای عقل سرگردان بپردازد.
آری! فرصتِ باز اندیشی و خلق معجزه فرا رسیده است، تا کشتی فلاکت زده‌ی مارا به ساحلِ آرامش، رهنمون شود، در غیرآن، سرگشته تر از امروز، فردای پر از نکبتی در انتظار ماست... مبادا غمِ گذشته را نادیده بگیریم و باز روانه‌ی برهوتِ بی فرجام شویم..!

دکتر محمدصالح مصلح- ارسالی به خبرگزاری جمهور
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *


حقیقت راگفته ای ما بیزاریم ازاین همسایه بداخلاق وفریب کار مگرچه کنیم .
نه دست ستیزونه پای گریز
مگرلطف خداوندشامل حال ماشود
ذکی یوسفی
ممنون و سپاس از جناب مصلح. بنظر بنده به همان اندازه که خدای همسایه برما ظلم و ستم روا می‌دارد٬ جهل خودی بیشتر از آن. اگر قرار است ما با خودِ خدای عشق و مهربانی ارتباط برقرار کنیم و به او مراجعه کنیم٬ باید اول بدانیم که خود ما هم مانند دیگران بنده او هستیم نه بنده‌ای بنده او. یعنی در پیشگاه خدا من او باهم برابریم. خلاصه خود را بشناسیم بعد خدا را و در مرحله سوم از او به عنوان خدا درخواست کنیم. باید بر جهل خود آگاه شویم. بپذریم که نمیدانیم. بعد برای فهمیدن تلاش کنیم‌. در جامعه‌ای که همه خود شان را فهمیده و صاحب دین می‌دانند و فتوا صادر می‌کنند٬ خدای همسایه هم کار خودش را می‌کند. عرض کنم که من از خدای همسایه دفاع نمی‌کنم. فقط این که مردم عزیز ما باید آگاه شوند و تفاوت خدایان را در نظر داشته باشند.
پربازدیدترین