۰

هیولای داعش و ضرورت بازنگریِ «اسلامِ بازمانده از نیاکان»

مهران موحد
چهارشنبه ۱۷ سرطان ۱۳۹۴ ساعت ۰۸:۴۳
از همان روزهایی که خلافت اموی، روی کار آمد آهسته آهسته درخت استبداد در جهان اسلام، به رشد و گسترش شروع کرد تا این‌که به این وضعیتی رسید که حالا در آن قرار دارد. اموی‌ها خواستند استبداد را از طریق ترویج اندیشۀ «قضا و قدر» توجیه کنند و مشروعیت ببخشند، گویی بر اریکۀ قدرت تکیه زدن زمام‌داران ناباب و ناشایسته، تقدیری الهی‌است و ما جز تسلیم و رضا چاره‌ای نداریم...
هیولای داعش و ضرورت بازنگریِ «اسلامِ بازمانده از نیاکان»


این روزها جهان اسلام، حال و روز خوشی ندارد. سرتاسر جهان اسلام را خشونت و جنگ و خون‌ریزی فرا گرفته‌است. جالب آن‌که بیشترینۀ قربانیان این خشونت‌های توجیه‌ناپذیر انسانی، خود مسلمانان‌اند، با آن‌که گروه‌هایی که دست به این خشونت‌ها می‌زنند مدعی دفاع از کیان و ارزش‌های اسلامی هستند.
یکی از این گروه‌های تندرو که در بسیاری از موارد، در جنایت‌آفرینی و خشونت‌طلبی، به آسانی توانسته گوی سبقت را از دیگر گروه‌های خشونت‌طلب در گسترۀ جهان اسلام برباید، گروه «داعش»‌است. در ظهور و گسترش داعش، عوامل گونه‌گونِ سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و دینی نقش دارد و ما اگر بخواهیم تحلیلی همه‌جانبه و کل‌گرایانه در مورد این پدیده داشته باشیم می‌باید همۀ پهلوهای قضیه را در نظر بگیریم و نباید با اتخاذ روی‌کردهای تقلیل‌گرایانه، چهرۀ حقیقت را مسخ کنیم. با این‌همه، قابل انکار نیست که در پیدایش داعش و داعش‌ها در اطراف و اکناف جهان اسلام، عوامل دینی و مذهبی را به هیچ صورت نمی‌باید نادیده گرفت.
رفتارهای وحشیانه‌ای که داعش از خود در یک‌سال اخیر بروز داده از قبیل کشتارهای بی‌رحمانۀ دسته‌جمعی و برده‌گیری و زنده‌زنده سوزاندن آدم‌ها و تحمیل شکنجه‌های هولناک بر مخالفان، به راستی برای بیشترینۀ مسلمانان، غافل‌گیر کننده بوده‌است. البته تا کنون موضع‌گیری‌ها در میان مسلمانان نسبت به آن‌چه داعش انجام می‌دهد متفاوت بوده‌است. بیشترینۀ مسلمانان، این رفتارها را برنتافته‌اند و آن را تقبیح کرده‌اند و همۀ تلاش خود را به کار بسته‌اند تا رفتارهای داعش را مربوط به اسلام ندانند و خویشتن را از کارهایی که داعش مرتکب می‌شود مبرا نشان دهند، حال آن‌که شماری از مسلمانان، گم‌شدۀ خود را در داعش یافته‌اند و این گروه را ستوده‌اند که توانسته شریعت اسلامی را بر طبق اصول خود بدون رودربایستی در معرض اجرا بگذارد و از سرزنش سرزنش‌کنندگان، هراسی به دل راه ندهد.
مسلماً ظهور گروه‌های افراط‌گرای دینی در گوشه و کنار جهان اسلام در سالیان پسین، لطمه‌ای نیرومند بر وجهۀ اسلام وارد کرده و مسلمانان را بیشتر از پیش در معرض انواع و اقسام اتهام قرار داده و آنان را در نزد جهانیان، مردمی وحشی و تمدن‌ستیز و جنایت‌کار معرفی کرده‌است. اما در این میان، ظهور این‌گونه گروه‌ها فایده‌ای هم داشته‌است چرا که مسلمانان را بیشتر از پیش، به تجدید نظر در برداشت‌های‌شان از دین واداشته و اندیشمندان آن‌ها را ناگزیر ساخته که «اسلامِ بازمانده از نیاکان» را مورد بازنگری و بررسی مجدد قرار دهند و نسبت به آن‌چه از گذشتگان به آن‌ها رسیده به گونۀ نقادانه برخورد کنند.
داعش و داعش‌مسلکان، برای توجیه کارهای خود از کتاب‌های معتبر و موثوق فقه اسلامی یاری می‌طلبند و از همان منابعی استفاده می‌کنند که مراکز مهم اسلامی در جهان، همانند دانشگاه‌های الازهر و قم، از آن‌ها استفاده می‌کنند. اکنون این پرسش مطرح می‌شود که آیا مشکل در اسلام‌است یا در مسلمانان؟ اگر این گفته، راست باشد که «اسلام به ذات خود ندارد عیبی، هر عیب که هست در مسلمانی ماست»، پس معلوم می‌شود که آیین اسلام، آیینی‌است تئوریک که تنها در اوراق کتاب‌ها مجال خودنمایی می‌یابد و هیچ‌گاه جنبۀ اجرایی پیدا نمی‌کند. و اگر واقعیّت زندگی مسلمانان در عصر حاضر، نمایان‌کنندۀ گوهر و ذات اسلام‌است، در آن‌صورت، اگر به فرض آن‌که داعش و طالبان و بوکوحرام و... نابود هم شوند، داعش‌ها و بوکوحرام‌ها و طالبان‌های دیگری ظهور می‌کنند و هرگز جهان اسلام، از شر شرارت‌پیشگی افراط‌گرایی دینی در امان نخواهد بود مگر این‌که همۀ مسلمانان اجماعاً اسلام را فروبگذارند و آیین دیگری برگزینند!
در اواخر سدۀ نوزدهم و اوایل سدۀ بیستم، صداهایی از گوشه و کنار جهان اسلام به هدف بازسازی و نو‌سازی اندیشۀ اسلامی و نقد میراث فکری مسلمانان بلند شد و کسانی همانند سیّد جمال‌الدین افغانی و محمد عبده، کوشیدند جنبشی به منظور نقد و ارزیابی میراث فکری مسلمانان در پهلوی مقابله با استعمار‌گران ایجاد کنند. این جریان، توانست هوادارانی در میان مسلمانان برای خود دست و پا کند. اما مشکل این جریان این بود که مصلحت ندید یا جسارت این را نداشت که از دایره‌ای که مفسران سنتی اسلام ترسیم کرده بودند پا فراتر بگذارد و نسبت به گذشتۀ مسلمانان، به گونۀ رادیکال‌تر برخورد کند. برای نمونه، این جریان نتوانست نسبت به رویدادهای صدر اسلام، تحلیلی منتقدانه ارائه کند و لباس قداست را از تن اشخاصی که در زمان پیامبر اسلام یا پس از وفات او، نقش‌آفرینی یا نظریه‌پردازی کرده بودند بیرون بیاورد. همچنان، این جریان نتوانست خود را از زندان فقه سنتی رهایی بخشد و بدون هیچ بازنگری‌ای نسبت به بنیادهای فقهی که در سده‌های نخست تاریخ اسلام، شکل گرفته بود حرکت کرد بدون این که به این نکته توجه کند که این اصول و بنیادها از خلال چارچوب‌های معرفتی ویژه‌ای که برخاسته از اوضاع و احوال سده‌های نخست تاریخ اسلام بوده ساخته شده‌است و قداست و معصومیّت ندارد. علاوه بر آن، این جریان نتوانست «دولت اسلامی» را به نهادهای کارآ و باکفایت تبدیل کند بلکه به همان الگوهایی اکتفا کرد که در تاریخ اسلام، ظهور کرده بود و نظام اسلامی را به افراد و شخصیت‌های تاریخی، تقلیل بخشید.
همۀ این‌ها باعث شد که جریان‌های عقل‌گرا به تدریج، عرصه را به گروه‌های نص‌گرا خالی کنند و این اتفاق‌هایی که فعلاً در حال روی دادن‌است رخ دهد. مسلمانان، اکنون از نبود فقه سیاسی‌ای رنج می‌برند که به گونۀ شفاف ساختار دولت را تبیین و تنظیم کند. نه نهادهای قانون‌گذاری مستقلی داریم و نه نهادهای قضایی‌ای که فارغ از فشار قوۀ اجراییه عمل کنند. اکنون، ما میان دو سنگ آسیاب، آرد می‌شویم، یا سلطۀ استبداد را بپذیریم و یا این‌که گردن‌گزار حرکت‌هایی شویم که به صورت ناشیانه می‌خواهند ما را سده‌ها به عقب برگردانند.
گفتنی‌است، استبداد سیاسی، ریشه‌ای عمیق در تاریخ ما دارد. از همان روزهایی که خلافت اموی، روی کار آمد آهسته آهسته درخت استبداد در جهان اسلام، به رشد و گسترش شروع کرد تا این‌که به این وضعیتی رسید که حالا در آن قرار دارد. اموی‌ها خواستند استبداد را از طریق ترویج اندیشۀ «قضا و قدر» توجیه کنند و مشروعیت ببخشند، گویی بر اریکۀ قدرت تکیه زدن زمام‌داران ناباب و ناشایسته، تقدیری الهی‌است و ما جز تسلیم و رضا چاره‌ای نداریم. این بود که فقیهان ما –یا از ترس حاکمان و یا از ترس این‌که مبادا با قضا و قدر الهی مقابله کنند- جسارت سخن زدن در باب سیاست و سیاست‌ورزی را از کف دادند و نتوانستند هیچ نظریه‌ای در باب آزادی‌های عمومی، کشف و اختراع کنند و خود و دیگران را سرگرم جزئیات بیهودۀ نماز و روزه و زکات ساختند. این امر، باعث شد که اسلام در بخشی از فقه- نه در همۀ فقه- خلاصه شود و اخلاق که گوهر اسلام‌است از دنیای ما غایب شود و تصلّب و خشونت فقیهانه به صورت بی‌رحمانه‌ای در جامعه‌های اسلامی خودنمایی کند. در چنین فضایی، چهرۀ خداوند به صورت زمام‌داری مستبدّ و خشن ترسیم شد که مترصد است بندگانش را با کم‌ترین خطا و اشتباهی که از آن‌ها سر بزند به خشن‌ترین صورت، مجازات کند و از آن‌ها چه در همین جهان و چه در جهان دیگر، انتقام بگیرد.
ما اکنون وقتی این آیۀ قرآنی را می‌خوانیم که «وما ارسلناک الا رحمة للعالمين»(سورۀ انبیاء، آیۀ ۱۰۷) به صورت فوری این پرسش در ذهن ما پیدا می‌شود که رحمت برای جهانیان بودن رسالت حضرت محمد (ص) در کجاست؟ آیا سنگ‌سار کردن زنان یا اعدام کردن افراد مرتد یا زنده‌زنده سوزاندن اسیران یا به کنیزی در آوردن زنان مخالفان، نمونه‌هایی از رحمت برای جهانیان بودنِ اسلام‌است؟
دریغ‌مندانه منبع همۀ این کارها نصوصی‌است که پس از دو سده از وفات پیامبر اسلام نوشته شده و به خورد مردم داده شده‌است. این در حالی‌است که حضرت رسول، تدوین و نوشتن احادیث و اقوالش را ممنوع ساخته بود چرا که قرآن، بیان‌کنندۀ همه مسایلی‌است که مسلمانان در زمینۀ هدایت معنوی خود به آن‌ها نیاز دارند و حاجت چندانی به گردآوری احادیث نیست.
ولی مردم پس از وفات ایشان، دستور ایشان را عملی نکردند بلکه آدم‌های پرشماری سرگرم نقل و روایت اقوال و افعال پیامبر اسلام شدند و چیزهایی را به آن‌حضرت نسبت دادند که هیچ اساسی نداشت و باعث شد که چهرۀ پیامبر اسلام، در نزد جهانیان، مخدوش و دل‌آزار جلوه کند. این حدیث‌ها به مرجعی برای همۀ کارها قرار گرفت که مسلمانان می‌باید زندگی خود را بر پایۀ آن‌ها تنظیم و استوار می‌کردند. حال آن‌که حتّا اگر این روایت‌ها واقعاً به صحت هم می‌رسید این نکته را نمی‌باید از ذهن ما دور نگه می‌داشت که حضرت پیامبر گرامی اسلام، سه مقام و رتبه دارد و تفکیک این سه مقام برای فهم درست اسلام، خیلی مهم و ارزش‌مند است. حضرت رسول (ص) گاهی سخنی را می‌زند یا عملی را انجام می‌دهد به عنوان آدمی همانند دیگر آدم‌ها؛ مثلاً می‌خورد و می‌نوشد و لباس بر تن می‌کند. گاهی هم کاری را می‌کند یا حرفی را بر زبان می‌آورد در مقامی که عهده‌دار شؤون سیاسی امت اسلامی‌است. پیامبر گرامی اسلام، هر کاری را که در چنین مقامی انجام داده یا هر سخنی را که بر زبان آورده با توجه به اقتضائات زمان و مکان بوده و چه بسا در عصر و زمان ما قابل تطبیق نباشد. زمانی هم ایشان در مقامی قرار دارد که از سوی خداوند منّان، پیامِ وحی را به ما انسان‌ها می‌رساند. ما در حالت سومی فقط مجبوریم مو به مو دستورهای پیامبر را در معرض اجرا بگذاریم.
قرآن، کتاب مقدس مسلمانان‌است. مسلمانان، باور به این دارند که این کتاب، شایستۀ هر زمان و مکان‌است. روی این حساب، بر مسلمانان لازم‌است که هر آن‌چه را در این کتاب آمده پیروی کنند و این کتاب را به عنوان آدمی‌زادگانی که در سدۀ بیست و یکم می‌زیند مطالعه کنند نه به حیث انسان‌هایی که در صدر اسلام زندگی می‌کنند. باید چارچوب‌های معرفتی امروزین را در هنگام خوانش قرآن، مد نظر قرار دهیم و اسلام را آن‌گونه که خداوند فرستاده بفهمیم نه آن‌طور که شمار بسیاری از فقیهان در سده‌های گذشته فهمیده‌اند و اکنون، داعش و داعش‌ها می‌خواهند آن برداشت‌های فقیهان را اجرا کنند. باید رحمانیّت اسلام را در معرض دید دیگران قرار دهیم تا همۀ مردمانی که بر روی این کرۀ آبی-خاکی نفس می‌کشند، جلوه‌های مهربانی و عطوفت اسلام را به چشم سر مشاهده کنند و اسلام را آیینی که دیگران را می‌ترساند ندانند.
اگرچه دست‌های پشت پرده‌ای وجود دارد که مردمانِ دنیا را از اسلام می‌هراساند، امّا خود مسلمانان هم روزانه به قدر کفایت، اعمالی را مرتکب می‌شوند که چهرۀ اسلام را در نظر دیگران، زشت و دل‌آزار جلوه می‌دهد.
مهران موحّد – ارسالی به خبرگزاری جمهور
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *

پربازدیدترین