۰

انسانِ گمشده در موجهای تکنولوژی

عبدالبشیر فکرت بخشی
جمعه ۱۲ سرطان ۱۳۹۴ ساعت ۱۸:۴۴
انسان گاه خودش را فراموش می کند، و زمانی هم، خدا را؛ و در وقتی دیگر جهان و هم نوعانش را. در این میان، بزرگ ترین فراموشی بشر همان فراموشی خودش است و غفلت ورزی از کیستیِ خودش؛ این که انسان به کیستی خودش نیاندیشد و جایگاۀ خودش را در کاینات در نیابد و همواره با خودش درگیر بماند.
انسانِ گمشده در موجهای تکنولوژی

اُستن این عالم ای جان غفلت است
هوشیاری این جهان را آفت است
هوشیاری زان جهان است و چو آن
غالب آید، پست گردد این جهان
مولوی


مقدمه:
زمان می گذرد و نسلها نیز یکی پیِ دیگری عوض میشود. جوامع از پیچ و خم های زیادی میگذرد و ذهن، زبان و زنده گی انسانها دگرگونی می پذیرد. آنچه در گذشته ها در حاشیه بود به مرکز میآید و محورها با گذشتِ زمان به حاشیه ها میرود ویا طرد می شود. قاعده ها و استثنائات جایگزین یکدیگر میشود و فراز و فرودهای تاریخی شکل می یابد. هر فراز و هر فرودی، یا به تعبیر دیگر، هر دوره ای از تاریخ، خصلتهایی بهمراه دارد که آنرا از دوره های پیش متمایز میکند، و پرسشهایی را حمل میکند که در گذشته ها موردِ توجه چندانی نبوده است.
در این میان، زمانی که ما در آن زندگی داریم مقطع خاصی از تاریخ بشمار می آید که تفاوتهای آن با دوره های پیشین چشمگیر است و ما با پرسشهای عدیده ای روبرو ایم. تکنولوژی چه نقشی در زندگی ما دارد؟ مؤلفه های زندگی انسان امروز کدامها اند؟ آیا میتوان انتظاری حداکثری از علم و تکنولوژی داشت؟ آیا علم به پرسشهای متافزیکی بشر پاسخ میدهد؟ تعیین هدف برای زندگی به عهدۀ کیست؟ نکند در هیاهوی علم و تکنولوژی فراموش شده باشیم؟ چرا کیستی ما و چیستی جهان دیگر یک مسأله نیست؟ قلمرو دین در کجاست؟ مگر میشود منهای دین زندگی داشت و به آرامش رسید؟ اهمیتِ دین در راستای بازگشت به خویش یا به تعبیری، عبور از غفلت تا کجاست؟ از پرسشهای پایه ای و خسته کننده ای است که حول و حوش ما را گرفته است و تا پاسخی لازم درنیابد رهای مان نخواهد کرد.
در این نوشتار سعی شده است تا تفاوت دنیای ما با دنیای گذشته به لحاظ معرفت شناختی و جامعه شناختی مختصراً توضیح داده شود و آسیبهایی که ساخته های دستانِ خود ما به ما وارد آورده است موردِ کنکاش قرار گیرد. با توضیحِ خصلتهای زمان ما و آسیب شناسی انسان امروز است که مفاهیمی همچون؛ غفلت، فراموشگری، بازیادآوری و ...، معنا و اهمیت بسیاری می یابد و نیاز به این آموزه ها در اسلام بیش از هر زمانی برجسته تر میشود.

دنیای ما:
دنیایی که ما در آن نفس می کشیم با گذشته های دور تفاوتهای بنیادینی دارد که این تفاوتها را میتوان در دو دستۀ معرفت-شناختی و جامعه شناختی مطمحِ نظر قرار داد. انسان امروز عمیقاً از گذشته متفاوت می اندیشد و شرایط زیست-محیطی وی نیز تفاوتهای بنیادینی با گذشته دارد که نمیتوانیم از تعاملِ دوگانۀ ذهن و عین یا به تعبیر دیگری معرفت شناسی و جامعه شناسی به سادگی بگذریم و بی اعتنایی اختیار کنیم.
انسان محوری (Humanism) را جهانبینی و خردورزی (Rationalism) را ایدیولوژی زمان ما گفته اند. در زمانۀ ما انسان در مسند امر و نهی تکیه زده است و همه چیزی را انسان وار و انسانگونه مینگرد. انسان عصر ما حتی به خدا نیز اندیشۀ دیگری دارد و از پایگاۀ یک انسان به او می نگرد و هرچیزی را با محکِ انسانی خودش سبک و سنگین میکند و به شدّت شیفتۀ خویش و دستاوردهای تازه به ظهورپیوستۀ خویش است. انسان در گذرگاۀ جدید تاریخی خویش به چیزی جز اصالتِ انسان و بشرانگاری تمامیتخواهانه و سخت جان گرایشی ندارد. او خویشتن را در مرکز هستی تکیه زده می بیند و جز خودش را آنهم با نگرشی بزرگ بینانه و خودخواهانه در تزاحم بی شمارِ پدیده ها نمی نگرد. انسان روزگار ما در ورطه های تمامیت خواهی ساده انگارانه و بزرگ بینانۀ عمیقی فرو رفته است که زمان بسیاری و ریسمان محکمی برای بیرون آمدن از آن نیاز دارد. آدمی در این عصر همچون گذشتگان نمی اندیشد و اندیشۀ وی از جنسِ اندیشۀ گذشتگان نیست. او فکری جز سرخوردگی و آوارگی های بی وقفۀ فکری ندارد و در دهلیزهای پر دود و غبار اندیشه ها سرگشته و سرگردان است تا شاید بسوی حقیقت گامی بردارد و نشانی از گمشده اش بدست آورد.
تهوع، پوچی، نیست انگاری، بی معنایی، بی عاطفگی، غربت زدگی، تک بعدی انگاری، روزمره اندیشی و بی هیچی را باید آسیبهای جدی یی دانست که انسان امروز به لحاظِ فکری با آن دست و گریبان است. انسان امروز به تعبیر مارتین هایدگر در هستی و زمان، با بی خانمانی، قحطی معنوی، فرار خدایان و روزمره زدگی دست و گریبان است و هیچ پناهگاهی برای عبور از این بحران نمی بیند. او خود را تنهای تنهای احساس میکند و هیچ چیزی را همراز و هم زبانِ خودش نمی یابد و بی همزبانی و تنهاماندگی -آنهم در عصرِ ارتباطات و تکنولوژی- همان دردهای جوشیده از درون و انسانی اوست که جز دین پناهگاهی و آرامگاهی برای او نیست اما او (انسان) نشانی منزلش را گم کرده است و در مسیر مخالف آن باشتابناکی تام گام میزند و با هر گام نهادنی از آرامگاه خودش فاصله میگیرد. با این وصف گمان میکند که به هدف نزدیکتر شده است و روزی به آن خواهد رسید.
انسان این روزگار، پایه های ایمانش به آخرت لرزان و شکننده است و این لرزندگی و شکنندگی او را با بحرانِ معنا و هدفداری جهان روبرو کرده است. او نمیداند که مرگ توقفِ وجود نیست و هستی ما با آن نابود نمیشود و حتی فراتر از آن، نمی-داند که حضورِ نیستیها او را پوشانده است و او در میانۀ نیستیها قرار دارد کما اینکه آمده است:
... اما هایدگر عقیده دارد که وجودِ شخص در میان دو نیستی قرار داده میشود و این نیستی است که واقعیت دارد و هر چیز دیگری پوچ است و لذا امکان ناپذیریِ وجود، امکانپذیر و نیستی ضروری میشود. بنابراین، مرگِ من، برای من، آن امکانِ اصلی و از آغاز موردنظر می باشد که همۀ امکانهای دیگر حادث بودن، ریشه شان را از آن میگیرند. من مرگ خویش را جلو می اندازم نه با خودکشی بلکه با زندگی در حضورِ مرگ مانند چیزی که همیشه و بی درنگ ممکن است .
از سویی هم ژان پل سارتر فیلسوفِ دیگر اگزیستانسیالیست میگوید:
از دیگر فیلسوفان نظریۀ اگزیستانسیالیستی دین ژان پل سارتر است که به گمان او خدا وجود ندارد و لذا فرض نظام یا طرحِ آفرینش بیهوده است. بنابراین هر انسانی باید در سراسر حیات خود فقط بر خویش متمرکز شود .
این است پاسخ انسانی ترین مکتب فلسفی غرب به پرسش ها و تنشهای درونی انسان امروز؛ اگزیستانسیالیسم در پی رهاییِ انسان غربی از دام های گونه گون گرفتارکننده، خود به گرفتاریها انسان افزود و چندان بر آزادی انسان اصرار ورزید و مبانی فلسفی رهایی انسان را پی ریخت، که خود مانع آزادگی انسان شد و پیشوایانِ شاخۀ اگزیستانسیالیسم الحادی، آزادی را برای آزادی به صلیب کشیدند. اینان با اعتقاد به تقدم وجود بر ماهیت و بی ماهیت دانستن انسان میخواستند زمینه های تعالی خودآگاهانۀ بشر را فراهم سازند و برای انسان در جهتِ خودآفرینی ماهیتش میدان بدهند. اما این میدان دادن ها در نهایت به یأس زدگی، نومیدی، پوچی و سرخوردگی یی منتهی شد که حتی برای پیشوایان این نحلۀ اگزیستانسیالیستی غیرمنتظره و اعجاب آور بود.
در نگرۀ ژان پل سارتر پیوندِ روشنی میانِ اعتقاد به خدا و معناداری آفرینش به چشم می خورد. او با نفی خدا به بیهودگی خلقت میرسد در حالیکه قرآنکریم با ایجابِ ایمان به خدا و اعتقادمندی به آخرت، طرحِ عبثیّتِ جهان را پنداری و گمان وارگی میخواند.
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ﴿١١٥﴾ فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ ۖ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ﴿١١۶﴾ [مومنون:١١٥- ۱۱۶]
ترجمه: آیا گمان کردید شما را بیهوده آفریدهایم، و بسوی ما باز نمیگردید؟ پس برتر است خداوندی که فرمانروای حقّ است (از اینکه شما را بیهدف آفریده باشد)! معبودی جز او نیست؛ و او پروردگار عرش کریم است.
آیۀ فوق نشان میدهد که میانِ اعتقادمندی به عدمِ رجعت و بیهودگی آفرینش انسان پیوند ناگسستنی یی وجود دارد و نمیتوان اهمیتِ آن را نادیده انگاشت. قرآن توضیح میدهد که باورمندی به عدم بازگشت بسوی خداوند چیزی در حد گمان، و مستلزم بیهوده بودن آفرینش بشر است در حالیکه خداوند هیچ چیزی را بیهوده نمی آفریند و از اینکه چیزی را بیهوده بیافریند مبرا و منزه است. با این حساب، انسانها بسوی خداوند برمی گردند و آفرینش آنها عبث نیست.
این آیۀ کریمه نقش آموزۀ بازگشت به خدا را در معنادهی و عبث نیانگاری خلقتِ انسان به وضوح بیان میدارد و اهمیتِ آن با توجه به بحران معنا و درگیریهای فکریِ همروزگاران ما غیر قابل انکار است. قرآنکریم ساحت آفرینش الهی را از بیهودگی و هرزگیها بدور، و متعالی میداند که در نتیجه، آفرینش انسان نیز هدفمندانه و غایت انگارانه است و نباید در معناداری آفرینش بشر با توجه به بازگشتِ او به خدا و حسابرسی اعمال وی تردیدی به خود راه داد.
اساساً دین در پی پاسخگویی به پرسش های بنیادینی نظیر؛ از کجا آمده ایم؟ نسبتِ ما با جهان چگونه است؟ و به کجا خواهیم رفت برآمده است و کارکردِ دین نیز در یک رویکرد، نظر به میزان پاسخگویی دین به این پرسشها سنجیده میشود. در این میان، قرآنکریم به هرسه پرسشِ بالا، پاسخهای تردیدناپذیری می دهد که اطمینان خاطر بسیاری ایجاد میکند.
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِينٍ﴿١٢﴾ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ﴿١٣﴾ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴿١٤﴾ ثُمَّ إِنَّكُم بَعْدَ ذَٰلِكَ لَمَيِّتُونَ﴿١٥﴾ ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تُبْعَثُونَ﴿١٦﴾ [مومنون:١٢-۱۶]
ترجمه: و ما انسان را از عصارهای از گِل آفریدیم؛ سپس او را نطفهای در قرارگاه مطمئن [= رحم] قرار دادیم؛ سپس نطفه را بصورت علقه [= خون بسته]، و علقه را بصورت مضغه [= چیزی شبیه گوشت جویده شده]، و مضغه را بصورت استخوانهایی درآوردیم؛ و بر استخوانها گوشت پوشاندیم؛ سپس آن را آفرینش تازهای دادیم؛ پس بزرگ است خدایی که بهترین آفرینندگان است! سپس شما بعد از آن میمیرید؛ سپس در روز قیامت برانگیخته میشوید.
همین چند آیۀ قرآنکریم به عمیقترین پرسشهای انسان پاسخ میدهد؛ کما اینکه آیۀ دوازدهم از خلقتِ نخستین انسان سخن میگوید و آیه های سیزدهم و چهاردهم بیانگر آفرینش بعدی و مراحلِ تکوّنِ فزیکی انسان است تا آنکه به "آفرینشی دیگر" میرسد و بر تمایزِ تکوینی انسان انگشت می نهد. آیۀ پانزدهم بر واقعیّتِ مرگ – پس از زندگی- اشاره دارد و در آیۀ شانزدهم مسألۀ سرنوشتِ نهایی و رستاخیز انسان توضیح داده شده است.
قرآنکریم بصورتی کلی، و در مواردی هم جزوار به پرسشهای اساسی انسان پرداخته است که از آنجمله پرسش از آخرت برای انسان همواره مطرح و مسأله بوده است.

امام غزالی به نقل از شفیق بلخی آورده است:
مردم سه سخن را میگویند و در عملکردهای شان گاهی موافق آن حرکت میکنند: میگویند ما بندگان خداوندیم در حالیکه همانند انسانهای آزاد رفتار میکنند و این خلاف تعهدِ ایشان است. میگویند خداوند متکفل و روزی دهندۀ ماست اما قلبهای شان جز به دنیا اطمینان نمی یابد و اشیای ناچیز آن را انبار میکنند. میگویند مرگ امری حتمی و گریزناپذیر است در حالیکه همانند جاودانگان عمل میکنند و این نیز خلاف آنچیزی است که میگویند .
مرگ را باید بزرگترین واقعیت فراموش شدۀ بشرِ امروز دانست کمااینکه، انسانِ امروز چنان لحظه وار می اندیشد که واقعیّاتِ دوردست تر از خودش را نمی بیند. هرچند مرگ را نباید واقعیّتی دور و نامکشوف تلقی کرد کمااینکه، مرگ ملازم، و آیینه دار زندگیِ بشر است و بی وجودِ آن، زندگی صورتِ اصلی اش را نشان نمی دهد و اصلاً پرده ای برای نمایش آن وجود نخواهد داشت. از هایدگر نقل شده است:
به عقیدۀ هایدگر، انسان فقط با احساسِ این که دائماً با مرگ \"روبرو\" است، قادر به درک اهمیت و غنای هر لحظه در زنده-گی و خلاص شدن از \"بت های وجود اجتماعی\"- اهداف \"آرمان ها\" و \"انتزاعات علمی\" است.[...] بدبینی و دشمنی عمیق با علم و تکنولوژی ذاتیِ اگزیستانسیالیسم هایدگر است .
این که هایدگر به علم و تکنولوژی بدبین است به ما ربطی ندارد اما اندیشه های وی در هستی و زمان، آسیب شناسی فلسفی و میتافزیکی تمدن غربی است و روایتی است از مرگ اندیشی، سرخورده گی فکری و بی خانمانی ازلی یی که انسان متمدن غربی با آن درگیر است و برای نجاتِ خودش به هر گیاهی دست می یازد و به هر سنگی پناه می برد.
در نگاهی عمیق تر -کمااین که قرآن کریم، و مولوی نیز توجه داده است- زنده گی این جهانی ماهیتاً غفلت آور و آمیخته با خودبیگانه گی است. در روایتی از پیامبر اکرم r آمده است: \"الناس نيام فإذا ماتوا انتبهوا \" مردم در خواب اند و چون بمیرند بیدار می شوند. شاید این امر در وهلۀ اول عجیب به نظر آید اما برای درکِ درست آن کافی است لحظاتی چشم برهم بنهید و لحظه های زنده گی شدۀ تان را تداعی کنید، آنگاه خواهید دانست که خواب های دیده شده با خاطره های سپری شده هیچ تفاوتی ندارد؛ بلکه مشابهت های فراوانی میان آن ها می توان یافت.
بهرحال، روایت فوق حاوی نکاتِ زیبایی است که مختصراً به آن می پردازیم:
v نکتۀ اول این که، زنده گی دنیا ذاتاً و ماهیتاً آمیخته با غفلت و ناآگاهی است. دنیا جایی نیست که بتوانیم در آن حقایق نهفتۀ قدسی و ایمانی را به روشنی درک کنیم و به کنۀ آن دست یازیم. این امر (درک ناپذیری امر قدسی) به معنای بلاتکلیفی و بی توجهی به تلاش های بشری در راستای شناختِ ایمانی و قدسی نیست، بلکه امکانِ دست یابی به آن وجود دارد؛ اما مشاهدۀ عینی آن در سرای دیگر، و با لوازم و امکاناتِ دیگری میسر خواهد بود که در عالمِ دنیا دور از دست رس است.
v نکتۀ دوم این که، درخواب بودنِ مردم در روایتِ مزبور، قضیه ای کلی و مهمله است و اداتِ حصری در آن نیامده است. معنای سخن این است که در خواب بوده گی خصلت مشترکی است که انسان ها از آن بی خبر اند - که پیامبرانِ الهی همواره از آن تذکار داده اند- اما می تواند استثنائاتی داشته باشد و انسان های برتری بتوانند حقایق نامکشوفِ دینی را در همین دنیا با جشم و سر ببینند، بی آن که واردِ جهانِ دیگری شوند و همه چیز آشکارا مجسم شود.
v نکتۀ سوم این که، آگاه شدن بشر از خوابیده گی خودش -به صورتِ عام - جز با مرگ اتفاق نمی افتد و مرگ با همه بدبینی هایی که به آن داریم، عطش جستجوگری حقیقت انسان را فرو می نشاند و او را تا مرزهای بی کرانِ حقیقت ره می نماید. انسان وقتی به خواب می رود رویاهایی می بیند که در همان حالتِ خواب – یا به تعبیرِ دیگر جهانِ خواب- واقعی به نظر می رسد و بینندۀ خواب تمامی آن چه را که در خواب اتفاق می افتد واقعی می پندارد و هیچ تردیدی در این مورد به خود راه نمی دهد. اما وقتی بیدار می-شود، رویاهایی را که در خواب دیده بود در مقایسه با عالمِ بیداری غیرواقعی و خیالی می پندارد. این درحالی است که رویاها نیز واقعی اند اما سنخِ واقعیتِ آن ها با واقعیت های معمول و متعارف ما یکسان نیست و ما به غلط چنان می پنداریم که خواب ها غیرواقعی و خیالی اند. با این حساب، وقتی شما در خواب هستید، عالم خواب را به درستی تشخیص داده نمی توانید و نمی دانید که اتفاقاتِ روی داده در عالم خواب است نه در عالم واقع؛ اما به مجردِ چشم باز کردن و بیدارشدن پی می برید که آن چه روی داده است در عالم خواب بوده است.
با توجه به آن چه یاددهانی کردیم دانسته می شود که دنیا و آخرت دارای همان نسبتی است که خواب و بیداری؛ و با این توضیح می توان حقایق اخروی را بهتر از پیش درک کرد. بشر همواره مرگ را پایانِ راه می پندارد اما از حضورِ همیشه گی مرگ، و درهم تنیده گی مرگ و زنده گی غافل است. کوچیدن تصوّرِ مرگ از قلمرو اندیشه ها باعث شده است تا بزرگ ترین سرّ زنده گی آدمی مغفول و به دور از دستان عقل و شهود، در طاق های فراموشی نهاده شود و در نهایت، مفهوم زنده گی چنان که باید، دانسته نشود.
دگردیسی های جامعه شناختی زمان ما بیش از هرچیز دیگری مشهود و قابل دید است. جامعه ای که ما زنده گی می کنیم تفاوت-های شگفت انگیزی با جوامعِ تاریخی گذشته دارد که حتی برای بشر امروزهم تعجب آور است. فشار نفوس، موشک های قاره-پیما، هواپیماهای بی سرنشین، دگرگونیِ ارتباطات، سرعت یابی اطلاعات، اوتوماسیون، اختراعاتِ سرسام آور تکنولوژیک، تبلیغات همه جاگیر و گستردۀ رسانه ای، صنعت گاه های فراملی، پژوهش های فضایی و خلاصه \"ترتیب یابی دوبارۀ زمان و مکان\" چهرۀ زنده گی انسان امروز را وارونه کرده است و آیندۀ بشر را با تهدید و امیدواری های بسیاری روبرو کرده است. تفاوت زمان ما با گذشته -به لحاظ جامعه شناختی- چنان عمیق و حجیم است که برای خود انسان نیز حیرت آور است. برای فهم دگرگونی های زمان ما کافی است چشمان تان را ببندید و برای لحظاتی دنیایی را تصوّر کنید که در آن مبایل، انترنت، برق، ماهواره، اتم، عراده-جات، اسلحه، کامپیوتر و ...، نباشد. آنگاه می توان به عمقِ دگرگونی های زنده گی انسان امروز پی برد و فرورفته گی های جبران-نشدنی همروزگاران ما را شناخت.
دگرگونی هایی که از آن یاد کردیم بر روابطِ انسانی و اجتماعی ما نیز تاثیرگذار بوده است؛ کمااین که مناسباتِ انسانی تغییر کرده است و ارزش های مدرن در مسند ارزش های کهن تکیه زده است. شما کسانی را می بینید که ساعت ها با مبایل شان سرگرم اند و چنان با وسایلِ تکنولوژیک خو گرفته اند که مجال و ضرورتی برای بازگشتن به خویش نمی بیند. این انسان وقتی از انترنت فراغت می یابد سراغ تلویزیون می شتابد و ساعت ها سپری می شود و او هم چنان به تماشای سریال های تلویزیونی، فوتبال و غیره مشغول است. دوستانی را می شناسم که شب ها تا صبح بیدار می مانند و بازی های فوتبال را به تماشا می نشینند. آنان چنان شیفتۀ فوتبال اند که هنگام تماشای آن، خود شان را همان بازی کنِ میدان فوتبال می بینند و برای برد و باخت تیم ها، شرط ها می بندند و شادی و ناراحتی های زیادی را از این رهگذر تجربه می کنند. شب ها این چنین می گذرد و روزها نیز با کارهای تکراری، پیهم و ماشینی در یک فابریکه، موسسه، نهاد دولتی، رسانه و ... سپری می شود و تمام همّ و غم اوشان را بازی شبِ آینده دو یا چند تیم تشکیل می-دهد و آرزویی جز فرارسیدنِ شب و تماشای مسابقۀ فرداشب در سر ندارند.
انسان زمانِ ما لحظاتی با خودش نمی نشیند تا در سکوت و خلوت، و به دور از غوغاهای روزمرۀ زنده گی به گذشته اش بیاندیشد و جایگاهش را در جهانی که زنده گی می کند دریابد. اصلاً مجالی نمی یابد تا به خودش، به خدا و جهانِ پیرامونش فکر کند و سری به زانوی تفکر فرو نهد. او که حول و حوش و ذهن و ضمیرش را دغدغه های گذرنده و ساعت وارِ زنده گی فروپیچیده است، دمی به فطرت انسانی خویش بر نمی گردد تا اصالتِ انسانی اش فراموش نشود و آیینۀ درونی او از زیر آوارهای روزمره گی بیرون آید.
دکتر شریعتی در هبوط در کویر می گوید: وقتی در فرانسه بودیم شب ها در زیر درختی، به دور از انظارِ مردم با یکی از هم صنفانم می نشستیم و به جهان فکر می کردیم. دکتر انوشه نیز در یکی از سخنرانی هایش گفته است: من بیست سال است که – جز در برخی شب ها که بارنده گی و برف و... باشد- شب ها در جای بلندی می نشینم و با نشانی کردنی یکی از ستاره گان، با آن سخن می-زنم. نویسندۀ این سطور نیز گه گاهی در شب های تابستان بر فراز بام خانۀ مان می نشینم و به آسمان پرستارۀ بیرونی می اندیشم. در یک چنین لحظاتی است که حقایقی برای انسان دست می دهد و انسان، خویشاوندی های گم شده اش با جهان بیرونی دوباره می-یابد. انسان پس از آن که خودش را در غوغاهای روزمرۀ زنده گی از دست می دهد در تاریکی شب های تار باز می یابد؛ آنگاهی که جهان، رنگِ دیگری به خود می گیرد و ما در خلوت و در سکوت گاه های شب با خویشتن می نشینیم، می توانیم بهتر از هر زمانی خلوت نشینی های پیامبر r را احساس کنیم و این که پیامبر چرا به غار حرا می رفت؟ و چگونه و با کدام زبان، و با کی سخن می گفت؟، این پرسش ها را جز در تاریکی های شب و در خلوت گاه های سکوت نمی توان احساس کرد و همین مزیت است که قرآن کریم همواره آدمیان را به تفکر و اندیشیدن فرامی خواند و آنرا فریضه ای دینی قرار داده است.
فراموش نکنیم که اسلام دین اعتدال است و نباید در خلوت گزینی و حتی پرستش خداوند Y نیز زیاده روی کنیم. لزوم همآهنگی در رشدِ ارزش ها را که مطهری مطرح می کند نباید از یاد برد.
کمال انسان در تعادل و توازن اوست؛ یعنی انسان با داشتن این همه استعدادهای گوناگون آن وقت انسان کامل است که فقط به سوی یک استعداد گرایش پیدا نکند و استعدادهای دیگرش را مهمل و معطل نگذارد[...] مقصود از همآهنگی در این جا این است که در عین این که همۀ استعدادهای انسان رشد می کند، رشدش رشدِ هماهنگ باشد .
دکترشریعتی چنین انسان را شبیه کسی می داند که تمام اندام هایش به صورتِ طبیعی نمو کرده، اما مثلاً سرش به طورِ غیرطبیعی رشد نموده باشد که قطعاً به سودِ انسان نیست.
انسان همان گونه ای که در خلوت نشینی نباید زیاده روی کند در بهره برداری اش از دنیا نیز نبایست از خط اعتدال بگذرد. یکی از دوستان من داستانِ همسایۀ شان را برایم تعریف کرد که جالب بود. او گفت \"یکی از همسایه گان نزدیک ما که باهم رفت و آمد هم داشتم، شبی خانۀ ما آمد و کتلاکی از رنگ ها را با خود داشت و از من خواست تا رنگی انتخاب برای تعمیر چندمنزله اش که تازه ساخته بود، انتخاب کنم. او گفت من و همسرم چند روز است که فکر می کنیم این تعمیر را چه رنگ کنیم؟ اکنون آمد تا خودت در گزینش نوع رنگِ تعمیر کمکم کنی. متوجه شدم که وی بسیار شیفته و ناآرام است، برایش به شکل طنزآمیز گفتم: از این جهان رنگ چه رنگ انتخاب کنم؟ اما باز هم نفهمید و در نهایت برایش گفتم: تعمیر است دگه، هر رنگی که باشد زیاد مهم نیست\"؛ این است دنیاگرایی و فرورفتن در تجملاتی که گاهی از هوا و زمین ما را تحت فشار قرار می دهد و فرصتی نمی گذارد تا خودِ مان را دریابیم و فراموش نکنیم.
این وضع ادامه دارد، تکنولوژی از یکسو، وصعودِ مصرف های کاذب و نیازهای مصنوعی غیرضروری از سویی دیگر، انسان را حیوانی ماشینی و مصرف کننده بار آورده است. هراس انگیزتر از همه روزی خواهد بود که انسان وسایل پیش رفته تری ایجاد کند و خودش را در معرضِ نابودی همه گانی قرار دهد. این بار نابودی انسان به دستانِ خود انسان رقم خورده است و جز خودش، دیگری مسئولیتی در این قبال ندارد. روزی که جوامعِ پیش رفته به منظور استعمار ملت های ضعیف با رباط های آهنی شان به میدان های جنگ درآیند، و جوامعِ فقیر برای آزادی خویش با خون در برابرِ آهن ایستاده گی کنند؛ کمااین که نشانه های جنگ میانِ تکنولوژی و انسان هم اکنون به چشم می خورد و انتحار در برابر تکنولوژی به آوردگاۀ نبرد برآمده است.
وقتی خبری را شنیدم که سی آی ای برای کمپنی آی فون فرمایش داده بود تا مبایلهای آی فون را به گونهیی طراحی نماید که بتواند تحت کنترول باشد و این سازمان استخباراتی قادر باشد به معلومات آن دسترسی داشته، و حتی بتواند معلومات آن را – در صورت لزوم- برباید؛ تکان خوردم و با خود فکر کردم که آزادی انسان امروز با چه کمینهایی که روبرو نیست! و چه دیو ددهای استخباراتییی تلاش دارند ما را در قبضۀ خویش داشته باشند!. بههمینسان، وقتی خبر شنودِ مکالمات رهبران چندین کشور جهان، از جمله فرانسه و آلمان توسط استخبارات آمریکا پخش شد، صدر اعظم هندوستان اعلام داشت که اصلاً از تیلفون استفاده نمیکند. در این میان، روسیه از زمرۀ کشورهایی بود که بهدلیل استفاده از سیستم انالوگ، از این گزند برکنار ماند؛ اما مکالمات رهبران بسیاری کشورهای دیگر توسط آمریکا مورد شنود قرار گرفته بود و این امر نشان میدهد که کاربردهای نظامی و استخباراتی تکنولوژی بسی ویرانگر و مخرّبتر از تبعات ناگوار دیگر آن است و این نوع کاربست تکنولوژی، تهدیدی جدی علیه آزادی اندیشه، اراده و سلطهناپذیری بشر به حساب میآید که متاسفانه با هر پیشرفتی، جدیّتِ این تهدید آشکارتر میگردد.
بشر، آیندۀ خیره کننده ای دارد و حرکت خودش را به سوی پرتگاۀ هلاکت به وضوح می بیند، اما راهی برای رهایی ندارد. در این میان، اکتشافاتِ فزایندۀ علمی نیز مایۀ نجاتِ وی نیست و به چرایی زنده گی او پاسخ نمی دهد. با این حساب، بازگشت گاهی وجود ندارد و جغرافیای امنی جز دست به دامان دین شدن نیست. دین به پرسش های بنیادین بشر پاسخ می دهد و با معنادارکردنِ زنده گی انسان، معجزه ای می آفریند که در توانِ فلسفه و علم نیست.
انسان امروز با خودفراموشی هولناکی دست و گریبان است و علی رغمِ تسلطِ خودش بر طبیعت، تسلط اش را بر خویشتن از دست می دهد و با هرگامی در راستای جهان آگاه ترشدن، خودآگاهی بیشتری از دستش می رود. انسان روزگار ما با خودش نرد می بازد و به تعبیر قرآن کریم ﴿وَمَا يَخْدَعُونَ إِلَّا أَنفُسَهُمْ وَمَا يَشْعُرُونَ﴾[بقره:٩] جز خودش را فریب نمی دهد و این نمایان گر اوج بی شعوری اوست. انسان با کمین های بی شماری روبرو است. یکسو شیطان در کمین نشسته است و در سویی دیگر، نفس، تاریخ، محیط، سنت ها، داوری های پیشین، گرایش ها، عواطف، احساسات و ...، وی را در چنبره ای از حصارهای درهم تنیده و رهانشدنی وانهاده است که عبور از آن با محدویت هایی از نوع محدودیتِ ذاتیِ انسان مواجه است.
انسان و اژدها
تمدن امروز وحشت آفرین، بیگانه گر، سرگرمی زا، دنیایی، سودمحور، عاطفه ستیز، بی رحم و ویران گر است. انسان در حصارهای تمدنی آفریدۀ خودش نفس می کشد و عنکبوت وار در جال های تنیدۀ خودش محصور مانده است. انسان امروز همان پلگمالون -که عاشقِ مجسمۀ دست ساخته خودش شده بود- است که مسحور دستینه های خودش شده است و صنعت گری های غیرمنتظرۀ وی، خودش را نیز برآشفته و حیرت زده کرده است. انسان امروز را باید همان مارگیر افسون شده ای دانست که اژدهای فسردۀ نفس را در گرمای خورشیدِ نفس کشیده است و با رفتنِ اخلاط سرد آن، و به جنبش درآمدنِ اژدهایی که مرده اش پنداشته بود، حیرت زده می شود، و از این که چه فتنه ای را بیدار کرده است در شگفت می ماند و جان در کار زنده کردنِ اژدهایی می دارد که پیش از همه خودش را می بلعد.
و اژدها کز زمهریر افسرده بود
زیر صدگونه پلاس و پرده بود
بسته بودش با رسن های غلیظ
احتیاطی کرده بودش آن حفیظ
در درنگِ انتظار و اتفاق
تافت بر آن مار خورشید عراق
آفتاب گرم سیرش گرم کرد
رفت از اعضای او اخلاطِ سرد
مرده بود و زنده گشت او از شگفت
اژدها بر خویش جنبیدن گرفت
خلق را از جنبشِ آن مرده مار
گشتِ شان آن یک تحیر صدهزار
با تحیّر نعره ها انگیختند
جمله گان از جنبشش بگریختند
می سُکُست او بند زآن بانگ بلند
هر طرف می رفت چاقاچاق بند
بندها بگسست و بیرون شد ز زیر
اژدهایی زشت و غرّان همچو شیر
در هزیمت بس خلایق کشته شد
از فتاده کشته گان صد پشته شد
مارگیر از ترس برجا خشک گشت
که چه آوردم من از کُهسار و دشت
گرگ را بیدار کرد آن کور میش
رفت نادان سوی عزراییل خویش
سپس مولوی نتیجه گیری زیبایی دارد و آن این که:
نفست اژدرهاست او کی مرده است؟
از غمِ بی آلتی افسرده است
کرمک است این اژدها از دست فقر
پشه ای گردد ز مال و جاه، صقر
اژدها را دار در برفِ فراق
هین مکش او را به خورشیدِ عراق
تا فسرده می بود آن اژدهات
لقمۀ اویی چو او یابد نجات
مات کن او را و ایمن شو ز مات
رحم کم کن نیست او زاهل صَلات
مولوی عجب صحنه ای می آفریند که در آن همه چیز به خوبی و به زیبایی تعریف شده است. این داستان مولوی را باید تجسمِ عینی و ذهنی انسان هم روزگار ما به شمار آوریم؛ انسانی که برای دیگران نمایش برپا می دارد و شگفتی می آفریند، اما از این که خودش نیز بخشی از نمایش و این شگفتی است، خبری ندارد.
ما و غفلت ورزی
یکی از اندیش مندان اسلامی گفته بود اگر پرده های غفلت دریده شود دیگر زنده گی متوقف خواهد شد. بدونِ تردید، غفلت-ورزی روحی است که بدنۀ زنده گی ما را پای تا سر پوشانده است و جز نگاه های تیزبین و ژرف نگر به این حقیقت راه نمی برد. قرآن کریم غفلت ورزی بشر را جز با برپایی رستاخیز و تعبیرشدنِ خواب زنده گی انسان برطرف شدنی نمی داند. چنان که آمده است:
﴿وَاقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذَا هِيَ شَاخِصَةٌ أَبْصَارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يَا وَيْلَنَا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِّنْ هَٰذَا بَلْ كُنَّا ظَالِمِينَ﴾ [انبیاء:٩٧]
ترجمه: و وعده حقّ نزدیک میشود؛ در آن هنگام چشم های کافران از وحشت از حرکت بازمیماند؛ (میگویند:) ای وای بر ما که از این (جریان) در غفلت بودیم؛ بلکه ما ستمکار بودیم.
زنده گی ما با غفلت عجین شده است. غفلت را در خمیرۀ اولی حیاتِ بشر نهاده اند و از \"من\" و \"ما\"ی فردی و جمعی ما تفکیک نمی پذیرد. غفلت را باید وجۀ اجتناب ناپذیر حیات بشری به حساب آورد که جز با تفطن، درون بینی، مداقّه و خوداندیشی دست یاب نمی شود. ما در حضور غفلت نفس می کشیم و زیستنِ ما همان غفلت ورزی های بی وقفۀ وجودی ماست.
در یک نگاه کلی می توان گفت که دین، عرفان، فلسفه، هنر و ...، همه در خدمتِ انسان است و برای ساختن و شناختاندنِ انسان ظهور و وجود یافته است. همه چیز در کمین گاۀ انسان نشسته است؛ یکی در کمینِ تذکر از فراموش گری انسان، و دیگری برای بی خویشتنی های او دامی و دانه ای نهاده است تا او را از او سلب کند و روحِ درونش را به آفاقِ جهان ببرد و در قندیل های درخشندۀ سپهر بیاویزد. یکی \"سردرگریبان بودن\"م را می خواهد و خود در خودفرورفتنم را؛ اما دیگری مرا از \"من\" می گیرد و نگاه های هوشم را از \"من\" به \"او\" برمی آورد و روحم را از درخودفرورفتن به در ناخودفرارفتن سوق می دهد و احساسِ بی-خویشتنی و غربت زده گی ها شکل می یابد.
قرآن کریم در جای دیگری آورده است:
وَجَاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَّعَهَا سَائِقٌ وَشَهِيدٌ﴿٢١﴾ لَّقَدْ كُنتَ فِي غَفْلَةٍ مِّنْ هَٰذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴿٢١﴾ [ق:٢٢-۲۱]
ترجمه: هر انسانی وارد محشر میگردد در حالی که همراه او حرکت دهنده و گواهی است. (به او خطاب میشود:) تو از این صحنه غافل بودی و ما پرده را از چشم تو کنار زدیم، و امروز چشمت کاملاً تیزبین است.
زنده گی همان غفلت ورزیدن و بی اعتناگذشتن از کنار واقعیت های بالفعل و بالقوه است. واقعیت هایی که از آن چشم بسته و ناآگاهانه می گذریم، واقع شده و واقع شدنی اند؛ اما ادراک واقع شده گی و واقع شدنی بودنِ این واقعیت ها درون بینی و بصیرتِ لازم نیاز دارد که در هر کسی نیست؛ همان گونه ای که زیبایی های طبیعت را بی دیده گانِ تیزبین نمی توان دید، واقعیت هایی چونان کیستی، کجایی، چه زمانی و چه کسی را جز با مشاهدۀ عقل و قلب نمی شود تشخیص داد.
قرآن کریم ظاهراً زنده گی را مساوقِ بودن- در- غفلت می خواند، و پرده ای که دیده گانِ بسیاری را پوشیده است و جز برای انسان های انگشت شماری قابل رویت نیست. آیۀ فوق نشان می دهد که غفلت ورزی از واقعیتِ مرگ، پیامدهای غیرقابل جبرانی در پی دارد که در بعدی ها تلافی نخواهد شد. عبارتِ \" لَّقَدْ كُنتَ فِي غَفْلَةٍ مِّنْ هَٰذَا\" نشان می دهد که متعلقِ غفلت ورزی انسان تنها مسألۀ آخرت نیست -هرچند مشارالیه اسم اشارۀ \"هذا\" همان صحنه ای است که شخص با چشم و سر مشاهده می کند- و حقایق دیگری نیز – افزون بر مسألۀ آخرت – وجود دارد که نباید از آن اغفال ورزید و بر آن پشت کرد.
نکتۀ درخورِ تأمل دیگر این که، با دریده شدنِ پرده های غفلت چنان که قرآن کریم از آن تذکار می دهد: \" فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ\" دیگر شناختِ ایمانی و متافزیکی به شناختی عینی و حسی تبدیل می شود و شخص، با دیده گانی که عایق های کم بین کنندۀ آن – همان عطاء یا پرده- برطرف شده است، حقایقِ رستاخیز را به وضوح می بیند و باورهای دینی این جهانی با اکتشافاتِ عینی آن جهانی جای گزین می گردد، و آنچه را که شخص در زنده گی دنیا به منزلۀ اموراتِ غیبی و باورهای دینی پذیرفته بود در رستاخیز تجسمِ عینی می یابد و به تجربۀ حسی در می آید.
حقایق سرایی است آراسته
هوا و هوس گردِ برخاسته
نبینی که جایی که برخاست گرد
نبیند نظرگرچه بیناست مرد
درکِ یک چنین حقایقی که به زوالِ غفلتِ انسان می انجامد تعاملی دوجانبه میان بینایی و حقیقت است چه در صورتِ عدمِ وقوعِ رستاخیز، مجالی برای دیدن آن فراهم نیست - نمی توان حقایق ناواقع شده را دید ولو بینایی ما چندین برابر افزایش یافته باشد مگر این که چشمان بصیرت انسان بینایی یابد و حقایق رفته و آینده را بتواند مشاهده کند- هرچند ظاهرِ آیۀ کریمه نشان می دهد که سببِ رویتِ حقیقتِ رستاخیز و حساب رسی اعمال، همان دریده شدن و بی پرده شدن بینایی است و این امر از عبارتِ \" فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ\" به روشنی دانسته می شود.
دست گاۀ بینایی بشر را یکی از نازک ترین و حساس ترین جوارح انسان گفته اند که با اندک صدمه ای آسیب می بیند و هیچ نوع مقاومتی را در برابرِ اشیای سخت برنمی تابد. نکتۀ جالب این که، قرآن کریم با تعبیر رسایی همچون \" فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ\"، نشان می دهد که مشاهدۀ واقعه های قیامت، چشمان – اگر ترکیب مزبور را تشبیه بلیغ بیانگاریم- تیز و سختی مانند آهن می طلبد تا مقاومتش را در برابر محرک های خارجی از دست ندهد و همچون آهن استوار بماند.
در این میان، برخی تفاسیر، از آنجمله تفسیر طبری نگاهی رئالیستیک یا واقع گرایانه به مسأله دارد و دورکردنِ پردۀ غفلت را از انسان، همان تجلی حقیقتِ آخرت و ظهوریافته گی آن می داند که با آن حقیقتِ رستاخیز برای انسان مرئی و قابلِ دید می شود . اما ظاهراً آیۀ فوق بر تیزبین شدنِ بینایی انسان اشاره دارد و نمی توان تیزبین ترشدنِ دیده گان را در مشاهدۀ حقیقت نادیده گرفت کمااین که ظاهر آیه نیز بر آن اشاره دارد.
بهرروی، این که مخاطب قرآن کریم کیست؟ اختلافِ نظر است. برخی ها روی سخنِ قرآن را متوجه غیرمسلمان می دانند؛ برخی دیگر، پیامبر اکرم r را مخاطب آن گفته اند؛ همچنان برخی دانشمندان مخاطبِ آن را عام دانسته، انس و جن را مشمولِ آن قرار داده اند . مقدارِ موردِ اتفاق اینست که مخاطبِ آیۀ فوق انسان است، خواه فردِ انسانی منظور باشد ویا نوع انسان ها؛ بهرروی، پرده های غفلتِ انسان ها تا آن که آخرت برپا نشود دریده نخواهد شد و به تعبیر مولوی: هوشیاری لازمۀ جهانِ دیگر است و غفلت ورزی ویژۀ حیاتِ این جهانی.
این آیه کریمه نشان می دهد که تا تحقق آخرت، انسان از آخرت غافل است و چون رستاخیز تحقق یافت پرده ها از دیده گان برداشته می شود و چشم ها تیزبین می شوند.

تلاشگری برای دنیا، افسون شدگی در برابرِ غرور و شهوت پرستی، ضرورتاً قلب ها را از یادآوری مرگ غافل می سازد و هرازگاهی هم که مرگ را به یاد آورد از آن می رمد و نفرت می ورزد. همین گروه است که خداوند Y در موردِ شان گفته است:
﴿قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِي تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِيكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَىٰ عَالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ﴾ [جمعه:٨]
ترجمه: بگو: «این مرگی که از آن فرار میکنید سرانجام با شما ملاقات خواهد کرد؛ سپس به سوی کسی که دانای پنهان و آشکار است بازگردانده میشوید؛ آنگاه شما را از آنچه انجام میدادید خبر میدهد!»
امام غزالی رحمه الله سه گروه را با سه نوع روی کرد به مرگ نام می برد. گروه نخست همان هایی است که قرآن از آن ها یاد کرده است و غزالی آن ها را منهمک ها یا کوشنده گان (در کارِ دنیا) معرفی می کند. در این میان، گروۀ دوم کسانی اند که از کرده های ناشایستِ خویش باز می گردند و از این که مرگ فرصتِ بازگشت به ایشان ندهد، هراس ناک اند. غزالی از آن ها به توبه کارانِ مبتدی یاد کرده است. گروه سومی همان عارفانِ دلباخته و وصل جوینده اند که هرگز میعادِ ملاقاتِ خدا را فراموش نمی کنند و مرگ را پیوستن به جوارِ رحمت خداوند می بینند .

فراموشگری و ما
انسان به صورت طبیعی فراموش گر است و چیزهایی را هرازگاهی از یاد می برد. گاه متعلق فراموشگری انسان خدا است گاهی طبیعت و زمانی هم خود انسان؛ این فراموش گری امری مستمر و همیشگی نیست و انسان پیوسته از یاد نمی برد، بلکه فراموش-گری هرازگاهی سر می کشد و انسان را در پرده های ضخیم غفلت و نسیان درهم می تند.
فراموش گری را باید دردِ فراموش شده بشر امروز به حساب آورد چنان که چیره گی آن بر ما گاه در حدی ست که فراموش می-کنیم که خود و خدا را فراموش کرده ایم و این ضخیم ترین پردۀ غفلتی است که ذهن و ضمیر ما را می پوشاند.
صبح گاه امروز آیه هایی از سورۀ کهف را می خواندم که آیاتی نگاهم را به خودش جلب کرد و ذهنم را به خودش معطوف داشت. از آن جمله آیۀ﴿وَاذْكُر رَّبَّكَ إِذَا نَسِيتَ﴾[کهف: ۲۴] مرا تا مباحث الیناسیون در جامعه شناسی و روانشناسی رهنمون شد و با درک تلازم خودفراموشی و خدافراموشی، به یکی از طبیعی ترین ویژه گی های انسان ره بردم که همان فراموش گری ست.
آیۀ مزبور نشان می دهد که انسان ها هرازگاهی فراموش می کنند و پیامبران الهی نیز کاری جز به یادآوردنِ فراموش کاری انسان برای انسان ندارند. فراموش گری امری طبیعی و دارای پیامدهای گونه گون است. فراموش گری باعث می شود تا انسان هایی گذشته های تلخ و ناگوارشان را از یاد ببرند و با امیدواری بیشتری به آینده نگاه کنند هرچند این ازیادبردن ها تنها معطوف به حوادثِ تلخ گذشته نیست بلکه فراتر از آن، خاطره های شیرین را نیز در آغوش می کشد؛ اما فراموش کاری در هر صورتی دارای کارکردِ دوگانه است و جنبه های مثبت و منفی بسیاری دارد که متاسفانه ما همواره به چهرۀ منفی آن را نگریسته ایم و از کارکردِ مثبتِ آن غافلیم.
معنای سخن این که، ما از غفلتِ خویش نیز گاه غفلت می ورزیم و در هاله ای از غفلت ورزی های مرکب و چندلایه گیر می آییم. شاید از همین جاست که از قرآن کریم به ذکر تعبیر شده است تا انسان به واسطۀ آن راهش را به سوی خدا بگشاید و با وقوف به فراموش کاری خویش، فراموش گری هایش را در دجله بریزد و میثاق فطرتی را که با خدا بسته است از یاد نبرد.
متعلقِ فراموش گری:
انسان همواره با چهار حقیقت خودش را مواجه می دیده است. این چهار حقیقت عبارت اند از:
۱. حقیقتِ خودش
۲. حقیقتِ خدا
۳. حقیقتِ جهان
۴. حقیقتِ انسان
به همین سان، فراموش کاری انسان به یک منوال نیست؛ انسان گاه خودش را فراموش می کند، و زمانی هم، خدا را؛ و در وقتی دیگر جهان و هم نوعانش را. در این میان، بزرگ ترین فراموشی بشر همان فراموشی خودش است و غفلت ورزی از کیستیِ خودش؛ این که انسان به کیستی خودش نیاندیشد و جایگاۀ خودش را در کاینات در نیابد و همواره با خودش درگیر بماند.
احمقان سرورشدهستند و زبیم
عاقلان پیچیده سرها در گلیم
سر میپیچ اندر گلیم و رو مپوش
کاین جهان جسمی است سرگردان تو هوش
مولوی انسان را از سردرگلیم پیچیده گی برحذر می دارد و با تعبیری نهایت رسا، او را قوه عاقلۀ پیکرۀ جهان می خواند. دراین میان، ابوالمعانی بیدل نیز چشم برخویش نداشتن و سربه هوابودن را بیگانه گی از اصل می خواند و از این وضع شکوه دارد.
یک نخل از این گلستان از خویش با خبر نیست
سر بر هواست خلقی از پیش پا ندیدن
اقبال نیز انکار از خویشتن را بدتر از کافری یا خداانکاری می داند و این مسأله را ممیّزه خودش با ملا تعریف می کند.
منکرِ حق نزد ملا کافر است
منکر خود نز من کافرتر است
اقبال لاهوری دین را نیز همان دانستنِ اسرارِ خود می بیند و روزنه ای که به سوی درون کشیده شده است تا اسرار نهانی وجود آدمی آشکار گردد و انسان به درون بینی و تفطّن برسد.
چیست دین دانستنِ اسرار خویش
زنده گی مرگ است بی دیدار خویش
پرواضح است که بازگشت به خویشتن متعالی ترین ارزشی است که دین مبلغ آن است. دین در واقع در پی بیرون کردنِ آدمی از سیه چال های فراموش کاری است. قرآن کریم در آیاتِ بسیاری از غفلت، ذکر، اعراض، نسیان و ...، یاد کرده است که بنیادی ترین هدفِ دین را بیان می دارد. حتی مبارزه با بت پرستی و تعددباوری نیز در راستای همین ارزشِ متعالی توجیه می پذیرد. ابراهیم u بت ها را می شکند، وقتی از وی در موردِ آن می پرسند، صریحاً در پاسخ می گوید:
﴿قَالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هَٰذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِن كَانُوا يَنطِقُونَ﴾ [انبیاء:٦٣]
ترجمه: گفت: «بلکه این کار را بزرگ شان کرده است! از آن ها بپرسید اگر سخن میگویند!»
همین است که آن ها – مشرکین- به فطرتِ خود بر می گردند و قرآن ِکریم عمیق ترین نتیجه گیری اش را چنین بیان می دارد.
﴿فَرَجَعُوا إِلَىٰ أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّالِمُونَ﴾ [انبیاء:٦٤]
ترجمه: آن ها به وجدان خویش بازگشتند؛ و (به خود) گفتند: «حقّا که شما ستمگرید!»
دین پیامی جز بازگشت به فطرتِ انسانی ندارد و نشان می دهد که چگونه بت پرست ها در برابرِ فطرتِ خویش سکوت کردند و -برای ولو چند لحظه- به خود بازگشتند.
سر به گریبان گذاشتن و درخودفرورفتن را می توان راهی برای خود یابی – به ویژه که تزاحم تکنولوژیک و ساعت واره شدن جهان و انسان فرصتی برای بازگشت به خود او نمی گذارد- دانست و این که خودِ مان را در امواج پرتلاطم دست آوردهای خود مان از دست ندهیم و نگاۀ مان را از خویشتن برنداریم.
﴿وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ﴾ [ذاریات:٢١]
ترجمه: و در وجود خود شما (نیز آیاتی است)؛ آیا نمیبینید؟!
قرآن کریم از عبارت \"تبصرون\" در پیوند با \"خود\" یاد می کند و نشان می دهد که پی بردن به آیه های خداوند در خویش جز با بصیرت و تفطّن دست یافتنی نیست. در جایی دیگری نیز آگاهی انسان را نسبت به اعمالش با درون بینی و باطن نگری در پیوند می بیند.
بَلِ الْإِنسَانُ عَلَىٰ نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ﴿١٤﴾ وَلَوْ أَلْقَىٰ مَعَاذِيرَهُ﴿١٥﴾[قیامت:١٤]
ترجمه: بلکه انسان خودش از وضع خود آگاه است. هر چند (در ظاهر) برای خود عذرهایی بتراشد.

با این حساب، وقوف به حالت های درونی و آگاه شدن بر خویشتن جز با درون بینی که روشی متناسب با آنست، به دست نمی آید و تفاوت در تعددِ مدرکات، مستلزم تفاوت در نحوۀ ادراک آن ها نیز است. بنابراین، حالت های انفسی را نمی توان با روش های آفاقی پی گیری کرد و به شناختی واقعی رسید؛ بلکه هریک از عالم درون و عالم بیرون را باید با روش های مختلف و متناسب با آن جستجو کرد و به نتیجۀ لازم و موردِ نظر دست یازید.

خلاصه:
موضوعاتِ فوق را می توان چنین خلاصه کرد:
۱. دنیایی که ما در آن نفس می کشیم با گذشته های دور تفاوت های بنیادینی دارد که این تفاوت ها را می توان در دو دستۀ معرفت شناختی و جامعه شناختی مطمحِ نظر قرار داد. انسان امروز عمیقاً از گذشته متفاوت می اندیشد و شرایط زیست-محیطی وی نیز تفاوت های بنیادینی با گذشته دارد. انسان در گذرگاۀ جدید تاریخی خویش به چیزی جز اصالتِ انسان و بشرانگاری تمامیت خواهانه و سخت جان گرایشی ندارد. او خویشتن را در مرکز هستی تکیه زده می بیند و جز خودش را – آن هم با نگرشی بزرگ بینانه و خودخواهانه- در تزاحم بی شمارِ پدیده ها نمی نگرد. انسان روزگار ما در ورطه های تمامیت-خواهی ساده انگارانه و بزرگ بینانۀ عمیقی فرو رفته است که زمان بسیاری و ریسمان محکمی برای بیرون آمدن از آن نیاز دارد.
۲. تهوع، پوچی، نیست انگاری، بی معنایی، بی عاطفه گی، غربت زده گی، تک بعدی انگاری، روزمره اندیشی و بی هیچی را باید آسیب های جدی یی دانست که انسان امروز به لحاظِ فکری با آن دست و گریبان است. انسان این روزگار، پایه های ایمانش به آخرت لرزان و شکننده است و این لرزنده گی و شکننده گی او را با بحرانِ معنا و هدف داری جهان روبرو کرده است که فلسفه ها در عبور از این بحران ناتوان و درمانده اند. قرآن کریم نقش آموزۀ بازگشت به خدا را در معنادهی و عبث نیانگاری خلقتِ انسان به وضوح بیان می دارد و اهمیتِ آن با توجه به بحران معنا و درگیری های فکریِ همروزگاران ما غیر قابل انکار است. قرآن کریم ساحت آفرینش الهی را از بیهوده گی و هرزه گی ها به دور، و متعالی می داند که در نتیجه، آفرینش انسان نیز هدف مندانه و غایت انگارانه است و نباید در معناداری آفرینش بشر با توجه به بازگشتِ او به خدا Y و حساب رسی اعمال وی تردیدی به خود راه داد.
۳. اساساً دین در پی پاسخ گویی به پرسش های بنیادینی نظیر؛ از کجا آمده ایم؟ نسبتِ ما با جهان چگونه است؟ و به کجا خواهیم رفت برآمده است و کارکردِ دین نیز در یک روی کرد، نظر به میزان پاسخ گویی دین به این پرسش ها سنجیده می شود. در این میان، قرآن کریم به هرسه پرسشِ بالا، پاسخ های تردیدناپذیری می دهد که اطمینان خاطر بسیاری ایجاد می کند.
قرآن کریم به صورتی کلی، و در مواردی هم جزوار به پرسش های اساسی انسان پرداخته است که از آن جمله پرسش از آخرت برای انسان همواره مطرح و مسأله بوده است.
۴. زنده گی این جهانی ماهیتاً غفلت آور و آمیخته با خودبیگانه گی است. در روایتی از پیامبر اکرم r آمده است: \"الناس نيام فإذا ماتوا انتبهوا\" مردم در خواب اند و چون بمیرند بیدار می شوند. شاید این امر در وهلۀ اول عجیب به نظر آید اما برای درکِ درست آن کافی است لحظاتی چشم برهم بنهید و لحظه های زنده گی شدۀ تان را تداعی کنید، آنگاه خواهید دانست که خواب های دیده شده با خاطره های سپری شده هیچ تفاوتی ندارد؛ بلکه مشابهت های فراوانی میان آن ها می توان یافت.
۵. دگردیسی های جامعه شناختی زمان ما بیش از هرچیز دیگری مشهود و قابل دید است. فشار نفوس، موشک های قاره پیما، هواپیماهای بی سرنشین، دگرگونیِ ارتباطات، سرعت یابی اطلاعات، اوتوماسیون، اختراعاتِ سرسام آور تکنولوژیک، تبلیغات همه جاگیر و گستردۀ رسانه ای، صنعت گاه های فراملی، پژوهش های فضایی و خلاصه \"ترتیب یابی دوبارۀ زمان و مکان\" چهرۀ زنده گی انسان امروز را وارونه کرده است و آیندۀ بشر را با تهدید و امیدواری های بسیاری روبرو کرده است. برای فهم دگرگونی های زمان ما کافی است چشمان تان را ببندید و برای لحظاتی دنیایی را تصوّر کنید که در آن مبایل، انترنت، برق، ماهواره، اتم، عراده جات، اسلحه، کامپیوتر و ...، نباشد. آنگاه می توان به عمقِ دگرگونی های زنده گی انسان امروز پی برد و فرورفته گی های جبران نشدنی همروزگاران ما را شناخت.
۶. دگرگونی هایی که از آن یاد کردیم بر روابطِ انسانی و اجتماعی ما نیز تاثیرگذار بوده است؛ کمااین که مناسباتِ انسانی تغییر کرده است و ارزش های مدرن در مسند ارزش های کهن تکیه زده است. شما کسانی را می بینید که ساعت ها با مبایل شان سرگرم اند و چنان با وسایلِ تکنولوژیک خو گرفته اند که مجال و ضرورتی برای بازگشتن به خویش نمی بیند.
۷. انسان زمانِ ما لحظاتی با خودش نمی نشیند تا در سکوت و خلوت، و به دور از غوغاهای روزمرۀ زنده گی به گذشته اش بیاندیشد و جایگاهش را در جهانی که زنده گی می کند دریابد. اصلاً مجالی نمی یابد تا به خودش، به خدا و جهانِ پیرامونش فکر کند و سری به زانوی تفکر فرو نهد. او که حول و حوش و ذهن و ضمیرش را دغدغه های گذرنده و ساعت وارِ زنده گی فروپیچیده است، دمی به فطرت انسانی خویش بر نمی گردد تا اصالتِ انسانی اش فراموش نشود و آیینۀ درونی او از زیر آوارهای روزمره گی بیرون آید.
۸. اسلام دین اعتدلال است و میانه روی در هر کاری را اصل می پندارد. بنابراین، همان گونه ای که نباید در لجن زارِ نفس و وسیله تا گلو فرو رویم؛ از فرورفتن در خلوت نشینی و انزواگزینی های افراطی نیز باید جلوگیری کرد و نگذاریم علاقۀ مان با خود، علاقۀ ما را با همنوعان و محیطِ بیرون تحت الشعاع قرار دهد و از ما انسانی تک بعدی ترسیم شود.
۹. بشر، آیندۀ خیره کننده ای دارد و حرکت خودش را به سوی پرتگاۀ هلاکت به وضوح می بیند، اما راهی برای رهایی ندارد. در این میان، اکتشافاتِ فزایندۀ علمی نیز مایۀ نجاتِ وی نیست و به چرایی زنده گی او پاسخ نمی دهد. با این حساب، بازگشت-گاهی وجود ندارد و جغرافیای امنی جز دست به دامان دین شدن نیست. دین به پرسش های بنیادین بشر پاسخ می دهد و با معنادارکردنِ زنده گی انسان، معجزه ای می آفریند که در توانِ فلسفه و علم نیست.
۱۰. تمدن امروز وحشت آفرین، بیگانه گر، سرگرمی زا، دنیایی، سودمحور، عاطفه ستیز، بی رحم و ویران گر است. انسان در حصارهای تمدنی آفریدۀ خودش نفس می کشد و عنکبوت وار در جال های تنیدۀ خودش محصور مانده است. انسان امروز همان پلگمالون -که عاشقِ مجسمۀ دست ساخته خودش شده بود- است که مسحور دستینه های خودش شده است و صنعت-گری های غیرمنتظرۀ وی، خودش را نیز برآشفته و حیرت زده کرده است. انسان امروز را باید همان مارگیر افسون شده ای دانست که اژدهای فسردۀ نفس را در گرمای خورشیدِ نفس کشیده است و با رفتنِ اخلاط سرد آن، و به جنبش درآمدنِ اژدهایی که مرده اش پنداشته بود، حیرت زده می شود، و از این که چه فتنه ای را بیدار کرده است در شگفت می ماند.
۱۱. یکی از اندیش مندان اسلامی گفته بود اگر پرده های غفلت دریده شود دیگر زنده گی متوقف خواهد شد. بدونِ تردید، غفلت ورزی روحی است که بدنۀ زنده گی ما را پای تا سر پوشانده است و جز نگاه های تیزبین و ژرف نگر به این حقیقت راه نمی برد. قرآن کریم غفلت ورزی بشر را جز با برپایی رستاخیز و تعبیرشدنِ خواب زنده گی انسان برطرف شدنی نمی داند. غفلت را در خمیرۀ اولی حیاتِ بشر نهاده اند و از \"من\" و \"ما\"ی فردی و جمعی ما تفکیک نمی پذیرد. غفلت را باید وجۀ اجتناب ناپذیر حیات بشری به حساب آورد که جز با تفطن، درون بینی، مداقّه و خوداندیشی دست یاب نمی شود. ما در حضور غفلت نفس می کشیم و زیستنِ ما همان غفلت ورزی های بی وقفۀ وجودی ماست.
۱۲. انسان به صورت طبیعی فراموش گر است و چیزهایی را هرازگاهی از یاد می برد. گاه متعلق فراموشگری انسان خدا است گاهی طبیعت و زمانی هم خود انسان؛ این فراموش گری امری مستمر و همیشگی نیست و انسان پیوسته از یاد نمی برد، بلکه فراموش گری هرازگاهی سر می کشد و انسان را در پرده های ضخیم غفلت و نسیان درهم می تند.
فراموش گری را باید دردِ فراموش شده بشر امروز به حساب آورد چنان که چیره گی آن بر ما گاه در حدی ست که فراموش می کنیم که خود و خدا را فراموش کرده ایم و این ضخیم ترین پردۀ غفلتی است که ذهن و ضمیر ما را می پوشاند.
۱۳. انسان گاه خودش را فراموش می کند، و زمانی هم، خدا را؛ و در وقتی دیگر جهان و هم نوعانش را. در این میان، بزرگ ترین فراموشی بشر همان فراموشی خودش است و غفلت ورزی از کیستیِ خودش؛ این که انسان به کیستی خودش نیاندیشد و جایگاۀ خودش را در کاینات در نیابد و همواره با خودش درگیر بماند.
۱۴. دین در واقع در پی بیرون کردنِ آدمی از سیه چال های فراموش کاری است. قرآن کریم در آیاتِ بسیاری از غفلت، ذکر، اعراض، نسیان و ...، یاد کرده است که بنیادی ترین هدفِ دین را بیان می دارد. حتی مبارزه با بت پرستی و تعددباوری نیز در راستای همین ارزشِ متعالی توجیه می پذیرد. سر به گریبان گذاشتن و درخودفرورفتن را می توان راهی برای خود یابی – به-ویژه که تزاحم تکنولوژیک و ساعت واره شدن جهان و انسان فرصتی برای بازگشت به خود او نمی گذارد- دانست و این که خودِ مان را در امواج پرتلاطم دستاوردهای خود مان از دست ندهیم و نگاۀ مان را از خویشتن برنداریم.
عبدالقدیر فکرت بخشی- ارسالی به خبرگزاری جمهور
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *

پربازدیدترین