روزهای تلخ و سختی را پشت سرگذاشته ایم و روزهای دشواری را پیش روی داریم. نبردِ قومیتها و گرمی بازارِ تِکه دارانِ قومی و مذهبی نشان می دهد که هنوز هم تمامْقد سرِ ما شیره میمالند و به نام قوم و مذهب، زندگی می چرخانند.
دراین آشفته بازار که از یکسو جامعهی بیسواد، خرافات زده، خشک اندیش و به شدت تقلیدی و قومگرا، هرکسی متاعی برای فروش دارد و هرجایی که بخواهد عرضه می کند و بازارِ گرمی برای خود درست می کند. و از سوی دیگر، جمعی به نام قوم، توده ای را سوار شده اند و در سپهرِ مقدسِ قومیت به آسیابِ خویش آب می ریزند.
گروهی به عنوانِ جهاد و مجاهد و اسلام، برای خرمنِ خویش تفاله گردآوری می کنند.
افرادی به نام دین و به پایِ کین، سرمایه جمع می کنند و از قوزکِ پای هر رهگذری می گیرند و به اردوگاهِ کفر و اسلام می افزایند.
گروهی در رصدخانهی فُنوتیک نشسته اند و منتظرند سنگپشتی به زبان آید، تا ایراداتِ محققانهی خویش را بدان بگیرند و انگِ شرق و غرب و جنوب وشمال را بزنند، گاهی به پشتون ستیزی و گاهی به تاجیک و اوزبیک و هزاره ستیزی متهم سازند و یکی برزبان دیگری دشنامیه صادر کنند.
این جنگ، بدترین و متبذلترین نزاع در تاریخ جهان است، جنگی که هیچ طرفِ درگیر برندهی آن نیست و سودی عاید ملت و کشور نمی گردد، تمام امکانات و مفادِ این نزاع به جیب چند رهبری می ریزد که سالیان درازی است، با حذفِ عنوانِ استحمار، عملا به خرسازیِ پروژهای دست زده و سرمایههای هنگفتی از این طریق عایدشان شده است.
آشفته بازاری که تعدادی از روشنفکران و کسانی که سوادِ خواندن و نوشتن را هم دارند، درجدال خویش فروبرده و سهمِ ناسزاگوئیهای هردوطرف را به شانه می کَشند و شعله در خرمنِ انسانیت می زنند.
هر روزه یکی از گوشه ای بلند می شود و مدعی ستم درحقِ فلان قومیت، زبان، سمت و نژاد می گردد، حکومت درپی حذف فلانی است و فلان شاهزاده را حذف کرده است، نبودِ فلانی موجب می شود که کشور به بحران برود و اگر فلان کوزه ای به کاسه بخورد... اراجیفی که درهیچجای دنیا – جزکشورهای فاسد- نمونه والگویی ندارد.
از زمانی که به یاد دارم، این کابوسِ نحسِ دین، قومیت و زبان بر سر زبانها بوده است، تاکنون که قلم می زنم و می اندیشم، این بازارِ نامیمون هنوزهم گرم است و برطبلِ خرسازی گرمتر کوبیده می شود.
کسی سرِ خودرا بلند نمی کند که بگوید: مشکل ما درمتدین شدن ما نیست، اگر قرار باشد مسلمان بودن کاری کند، الحمدلله کسی نیست که بگوید: او نامسلمان است؛ همه مسجد می روند، روزه می گیرند، سالانه دهها هزار حاجی به مکه می روند، زکات می پردازند و جهاد هم کرده اند و می کنند... اگر این مسلمانی نیست، پس مسلمانی چیست؟ دقیقا مسلمانی مشکل مارا حل نمی کند، دینداری هم مشکل ما را حل نمی کند، کسی تاکنون نه جرئت گفتنش را داشته است و – شاید هم- به فکرش نرسیده تا بگوید که مشکل درکجاست.
به همین ترتیب مشکلِ ما زبانِ پشتو ویا فارسی نیست، اوزبیک، هزاره و یا تاجیک نیست، صدها سال است که دراین کشور یک قومیت حکومت کرده است، جَدْ اندر جَدْ، نسل اندر نسل، به ارث برده اند و بر اریکه قدرت تکیه زده اند، اما کلاهِ این مملکت درمیان همسایگانش، از همان زمان تاکنون عقبِ معرکه بوده است و تاکنون بدتر از گذشته باقی مانده است... رهبرانِ پشتون خدمت به قومیت پشتون نکرده اند که من نامنصفانه بگویم: قومِ برتر در تاریخ ما پشتون بوده است؛ قوم پشتون نیز مانند قوم تاجیک، اوزبیک و هزاره خری بوده در اختیارِ مشران و بزرگانِ قومیت خویش، مگرکجای قندهار تمیزتر و دلگشاتر از هرات و مزار است؟ رهبران
اگر پای منطق به میان آید، دهلیزهای قومیت، نژاد، زبان و دیانت بسته می شوند، آنگاه است که تنها «انسان» معنا پیدا می کند ومعیارِ حکمِ ما پشتون وتاجیک و اوزبیک و هزاره نیست، ما با انسان مواجه هستیم و مطابقِ حکمِ دیانت، هرکسی را به قدرِ خویش تقدیر می کنیم...
پشتون چه کاری برای قوم خویش کرده اند که برای دیگران کنند؟ رهبرانِ تاجیک چه کرد؟ پیشوایان تاجیک امروزه شبیه شیوخِ عربی است که جز تجمل و تجارت به چیز دیگری فکر نمی کنند، اگر فرزندِ تاجیک در دامنههای پامیر در سرمای بی مهرِ زمستان دست و پنجه نرم می کند و در هرخم وپیچی به نامِ تاجیک بودن صدمه می بیند، رهبرِ نازپرور درحق او چه کرده است؟ همین اکنون هرکدامِ اینها صاحب ملیونها دالر سرمایه هستند و در کشورهای عربی و اروپائی به تجارت می پردازند و فرزندانشان سوارِ موترهای مدل بالا و لوکس، خاکِ جاده بر سرِ پیاده می شورانند ولی فرزندِ یک بدخشانی در دورترین قلههای بدخشان حداقلِ زندگی که «جاده» است، ندارد تا محصولاتِ خویش را ازجایی به جای دیگر انتقال دهد، و یا دستِکم زن و دخترتاجیک - هنگام نیاز- در اسرع وقت به شفاخانههای مرکزی انتقال داده شوند...
مگر رهبرِ هزاره چی کرد؟ یکولنگ، جاغوری، یا بامیان درچه وضعی قرار دارند؟ هر روزه هزاره به دو جرم، سلاخی می شود، یکی بخاطر نژاد و دیگری از ناحیه مذهب، دو دشمنی که جان فقیرترین و ستمکشیده ترین قومیت این سرزمین را تهدید می کند، ای چه بسا که امکان پنهانسازی دینش وجود دارد ولی چهره اش را چه کند؟ برای این قوم، رهبران هزاره چه کرده اند؟ کسانی که از آخور قومیت تاکنون تغذیه کرده اند و شاخ وبال کشیده اند، چه خدمتی برای قومیت خویش نموده اند؟
مگر رهبران اوزبیک برتر از اینها هستند؟ هرساله نصفِ مناطق اوزبیک نشین را دریای آمو می بلعد و درصدِ بالایی از این قومِ بی سواد و دور از خدماتِ عمومی زندگی می کنند، فاریاب و جوزجان وسرپل وهرجای دیگری، به نام قومیت دوشیده می شوند ولی شیرِ پستان به کام دیگری می ریزد....
به نام زبان طوفانِ سرنوشت را به پا می کنند، زبان فارسی، زبان دری، پشتو، اوزبیکی... کدامِ اینهایی که به نام زبان دشنامیهها صادر می کنند، به زبان خدمت کرده اند؟ چه خدمتی؟
من آماده ام که به عنوان یک تاجیک و متعلق به زبان فارسی، زبان پشتو را به عنوان زبان اول بپذیرم، اما مشروط به این که ظرفیت و اهمیت پشتو بالا برود.... با روسپیگری نمی شود معبد درست کرد و اگر درست هم کنید، ساکن آن چند روسپی دیگری خواهد بود... امروزه زبانی مورد توجه است که علم و دانش باآن گره خورده باشد و تولیدِ علمی به آن زبان شود، روزی درجهان ما زبان عربی حاکم بود، اما چرا از اریکه افتاد و متواضعانه درحال عقبگرد است؟ چون تولید علمی در آنزمان به زبان عربی بود و اکنون دیگر چنین نیست... زبان پشتو و یا فارسی هردو زبان اند، اما رشد و بالندگی هرکدام مستقیما به تولیدِ علم ارتباط می گیرد، اگرکسی زبان آلمانی را میخواند ویا فرانسوی را، نه بخاطر بهشت و دوزخ، بلکه بخاطر دانشی است که درآن زبان وجود دارد، از طریق آموختن آن زبان با دانشمندانی آشنا می شود که بزرگترین نظریه پردازان جهانِ مدرن شناخته می شوند و ما امروزه مدیونِ فکر و اندیشه ایشان هستیم... اگر من روی زبان پشتو و یا فارسی وقت بگذارم و سرمایه گذاری کنم، چه چیزی عاید من می شود؟ نمی شود که کسی را به زور مسجد برد، حتی اگر ببرید، بجای تسبیح در رکوع وسجده به شما دشنام خواهد فرستاد... این خیال پردازانه است که برخیها فکر می کنند، بزور می شود کاری را کرد... زبان ابزاری شده است برای دکاندارانی که با استفاده از عنوان قومیت، سوارِ این مردم شده اند و با لجامِ زبان، به مراد خویش می رانند...
مشکل ما، نه قومیت است، نه زبان و نه دیانت، کسانی که از پشت این دیوار حرافی می کنند، باور کنید که برای جیب خویش تکبیر می گویند، اگر دلشان به خدا می سوزد و احساس دینداری در وجود ایشان موج می زند، بهتر است که از این دین بگذرند و انسان باشند...
آری! انسان! مشکل اصلی ما انسان بودن است، ما انسان نداریم، انسانِ عاشق، انسان اخلاقی، انسانِ وارسته و بزرگ اندیش، انسان ایثارگر و فداکار، انسانِ ارزشی که چیزی جز ارزشها برایش اهمیت نداشته باشد...
کسی نیست که سربلند کند و بگوید که نقابِ قومیت، لجام زبان و شیرهی تدین، کارساز نیست، باید درسایهی انسان بودن و انسان شدن، در پی خوشبختی بود، انسانی که به قومیت، زبان، و اعتقاد نگاه نکند، به قدرت، ابتکار،
مشکل ما، نه قومیت است، نه زبان و نه دیانت، کسانی که از پشت این دیوار حرافی می کنند، باور کنید که برای جیب خویش تکبیر می گویند، اگر دلشان به خدا می سوزد و احساس دینداری در وجود ایشان موج می زند، بهتر است که از این دین بگذرند و انسان باشند...
صداقت و تعهدت نسبت به کشور داری اولویت دهد، انسانِ وارسته ای که درپی تعالی کشور باشد، کشوری که سالهاست در شعلهی جفا می سوزد، چیزی به نام آبرو و عزت برایش باقی نمانده است که عرضهی جهانیان کند، هر تُنبانی که به تنِ این قامتِ نا استوار بپوشانید، آلوده می سازد و بدنامش می کند، حتی دیانت را...
آری! دین در کشور ما به پیمانه ای دستش به جنایت آلوده شده است که نمی شود حسابش را جدای از قومیت و نژاد و زبان دانست، گروههای مختلف به نام اسلام و جهاد، چنان آدم کشتند که اگر از خونِ کشته شدگان، نهالِ تاریخ را سیراب می ساختید- که ساخته شد- رنگ تیرهی آن چهرهی خورشید را مکدر می ساخت و مانع تجلی عشق در سرزمینِ فرعونیان می گشت... آنگاه که فرعون به جرم کشتنِ چندصد طفلِ بنی اسرائیل، مغضوبِ خدا قرار گرفت، اما درکشور من بیشتر از یک میلیون انسان کشته شد و هنوز هم به نام دیانت به پای این دیوِ خونخوار، خون ریخته می شود ولی آب از آب تکان نمی خورد...
حالا زمانِ آن فرا رسیده است که هرکس، خود را از لاکِ این پلشتیهای ناسازگار، برهاند و پیش از متدین بودن، انسان باشد، انسانی که دل دارد و اشک می ریزد و اندوهگین می شود، انسانی که عاشق می شود و لبخند می زند و مست می گردد...
باشد وارد بهشتی شویم که قرنهاست در پی آنیم و بویش را از تنورِ خون می جوییم، خونی که جز «هاویه» به جای دیگری نخواهد بُرد.
باید اول، انسان بود، تا دیانت را درک کرد، انسان بود تا به مخالفِ خویش احترام گذاشت، انسان بود تا زمینِ دلِخویش را سپاهِ سربدارانِ حق طلبی ساخت، انسان بود تا به انسانیت ارج نهاد...
دیانت که بنیادش بر انسانیت است، سقفِ معیشت آن بر ارزش استوار است و به مصداق آیه تقوا، برترینها را با ارزش می شود مشخص ساخت، نه زبان و قومیت و پیشینهی تاریخی، بهایِ این زندگی در انسان بودن است و انسان بودن است که دیانت را تحمل پذیر و ساغر اندیش، می سازد و برایش دل می بندد، درغیرآن، دینی که تهی از اخلاق و ارزش باشد، دیویی است که هر روزه از مزرعهی صاحبانش میخورد و «زالی» است که مغزِ انسان می شکافد و کینهی دیرینه دردل می پروراند.
دیانتِ بیرحمانه، بزرگترین دشمنِ خدا و رسول است، ازنام دین کسانی استفاده می کنند که یا شناختی از دین ندارند ویا فریبِ دغلبازانی را خورده اند که دین را مرجعِ درآمد و سپری برای جنایات خویش قرار داده اند، ازهمین جاست که بزرگترین جنایتکاران، طلایه داران دیانت می شوند و به نام دین به ستمگری و قلدری خویش ادامه می دهند...
این چنبره ایست که مشرق زمین را تاکنون چرخانده و خورشیدِ تجدد وتحول را از آسمانش رانده است، باید اعتراف کرد که درقمارِ زندگی، نه دنیا را برده ایم و نه آخرت را، مصداقِ همانیم که خدای متعال فرمود:« خَسِرالدنیا والآخرة» دنیا وآخرت زیان دیده شد و ما دقیقا هردو را باخته ایم و دربندِعنکبوتی گرفتاریم که قدرتِ استوار نگهداشتن خویش را ندارد، چه رسد به ما....
اگر پای منطق به میان آید، دهلیزهای قومیت، نژاد، زبان و دیانت بسته می شوند، آنگاه است که تنها «انسان» معنا پیدا می کند ومعیارِ حکمِ ما پشتون وتاجیک و اوزبیک و هزاره نیست، ما با انسان مواجه هستیم و مطابقِ حکمِ دیانت، هرکسی را به قدرِ خویش تقدیر می کنیم...
ما نیاز به حاکم و رهبری داریم که از بیتالمال مسلمین برای پیرمردِ یهودی سهمیه ببندد و ملا و مولوی داریم که برسرِ درگاهِ خویش بنویسد: هرگه دراین درگه درآید، نانش دهید و از ایمانش نپرسید، زیرا ذاتی که اورا شایستهی جان دانست، ابوالحسن را شایسته نان بایست...
اینست که ما از فقدانِ انسانیت درکشورمان رنج می بریم....
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پ.ن: هدف از تدین تطبیق شریعت، منهای اخلاق است، هرگاه دینی فارغ از اخلاقیات در نظرگرفته شود، میوه اش زقّومی است که پیروانش را به جای راحت ساختن، به مخمصه می برد، دقیقا دینی که مانند اسپ گادی، جز پیش چشمِ خویش چیزِ دیگری را نمی بیند و این دیانت، به جای رفاه، تباهی و عوضِ آرامش، اضطراب و در بدلِ عدالت، به ترویج ستم می پردازد.
دکتر محمدصالح مصلح- ارسالی به خبرگزاری جمهور