چندسالی است که گروه معلومالحالی، همه ساله به بهانههای مختلف، نزدیک سفارت ایران در کابل گردهم میآیند و با راهاندازی راهپیمایی، ایران را متهم به تهاجم فرهنگی در افغانستان میکنند!
فرض کنیم که این اتهام واقعیت دارد، پرسش این است: چه چیزی در این تهاجم آنقدر خطرناک است که عزیزان مان را به تکاپو انداخته و نگران ساخته است؟ آن "مسئله ی خطرناک" چیست؟
سالها پیش وقتی شیلی دموکراتیک سقوط کرد و جای خود را به استبداد، خالی نمود؛ ماموران پولیس به خانه پابلو نرودا، شاعر و نویسنده معروف شیلی، هجوم بردند و به بازرسی شروع کردند. وقتی مسئول عملیات چیزی نیافت، از شاعر که در بستر بیماری افتاده بود معذرت خواست و گفت: "ببخشید عالیجناب! ولی به ما خبر داده بودند که چیز خطرناکی در اینجا وجود دارد."
حکایت میکنند که شاعر در پاسخ گفت: بله، یک چیز خیلی خطرناک. اسمش شعر است."
به نظر میرسد آن چیز خطرناکی که دوستان مان را در افغانستان نیز نگران و خشمگین ساخته است، اسمش "فرهنگ" است. اینها از چیزی که هراس دارند، رشد ادبیات فارسی و فرهنگ مطالعه در افغانستان است که ارتباط مستقیم با محصولات فرهنگی و کتابهای ناشران ایرانی دارد.
باید هم بترسند. به دو دلیل:
یک: فاشیسم و تمامیتخواهی قومی ممکن نیست در سرزمینی به اقتدار برسد و حرف نخست را بزند، مگر هنگامی که ملتهای ستمدیده فرهنگ و حافظهی خود را از دست بدهند. میلان کوندرا میگوید: "ملتها اینگونه نابود میشوند که نخست حافظههای شان را از آنها میدزدند، کتابهایِشان را تباه میکنند، دانشِشان را تباه میکنند، و تاریخِشان را نیز. و بعد کس دیگری میآید و کتابهای دیگری مینویسد، و دانش و آموزش دیگری به آنها میدهد، و تاریخِ دیگری را جعل میکند."
با درک این مسأله است که تمامیتخواهی قومی در افغانستان، تا به امروز، همواره در ستیز با فرهنگ فارسی بوده و کوشیدهاند با استفاده از ابزارهای مختلف، از اجباریسازی آموزش زبانهای خاص گرفته تا جعل تاریخ؛ فرهنگ و هویت فارسیزبانهای افغانستان را تضعیف بسازند. مرزکشی موهوم و خیالی که امروزه میان فارسی و دری صورت میگیرد و بر بنیاد آن از تهاجم فرهنگی ایران صحبت میکنند، در حقیقت ادامه پروسهای است که یک فرهنگ غنامند را تضعیف بسازند.
دو: قومگرایی به مثابه یکی از انواع گروهگرایی، دانش را همان میوه ممنوعهای میداند که باعث عصیان مردم علیه آموزههای تمامیتخواهی گردیده و با احیای روحیه عدالتطلبی و برابری در میان مردم، باعث فروپاشی بهشت عدن تمامیتخواهان میگردد. نگرانی بهجایی است. این واقعیت است که اگر عزتالله فولادوند ایرانی نمیبود من با "جامعه باز" کارل پوپر آشنا نمیشدم، و اگر رامین جهانبگلو ایرانی نمیبود، از اندیشههای خشونتپرهیزی گاندی آگاه نمیگردیدم. من همین لحظه کتابی را میخوانم که "فوکو و گفتگوی اجتماعی" نام دارد. این کتاب از کریستوفر فلزن است که توسط یک مترجم ایرانی به فارسی ترجمه گردیده است. این کتاب برای من سخن از "گفتگو" و مبارزه علیه سلطه میگوید. ایران، با ما کاری کرده است که جوانان مان را از طریق آشنایی با افکار و اندیشههای بزرگترین متفکران عصر، عدالتخواه و خشونتپرهیز و ضدطالبانی پرورش داده است. جرم ایران این است که با ترجمه آثار بزرگترین اندیشمندان، ما را علیه استبداد طالبانی بسیج نموده است.
امروزه اگر شما مشاهده میکنید که گروهی زیر نام "فعالان جامعه مدنی" علیه تمامیتخواهی ارگ و خشونتگرایی طالبان میایستند و مبارزه میکنند، به علت آشنایی شان با اندیشههای همین متفکرانی است که توسط مترجمان ایرانی برای مان معرفی گردیده است. بنابراین، پرسشم این است که آیا برای گروههای تمامیتخواه، جرمی بزرگتر از عدالتطلبی و خطری بزرگتر از کتاب، قابل تصور است؟ آنها اگر دم در سفارت ایران رفته و از تهاجم فرهنگی آن کشور ننالند از چه بنالند؟ از انتحاریپروری پاکستان؟!
سخن پایانی
روزی که عبدالباری جهانی به عنوان وزیر اطلاعات و فرهنگ معرفی گردید، شایعاتی پخش گردید مبنی بر اینکه او فرموده است کوشش خواهد کرد تا آثار فارسی را به دری ترجمه کند. در جمعی نشسته بودیم، یکی از دوستان از این سخنان منتسب به آقای جهانی اظهار نگرانی کرد و از شکلگیری موج جدید فارسیستیزی توسط دولت افغانستان صحبت نمود. یکی از بزرگان نیز که در این جمع وجود داشت، نگرانی او را بیبنیاد خوانده و گفت هرباری که تمامیتخواهی در این سرزمین علیه زبان شیرین فارسی موضع گرفته، فرهنگیان افغانستان بیشتر از پیش متوجه حساسیت موضوع گردیده و به حمایت از قند پارسی برخاستهاند. دیروز هم یکی از اعضای مجلس نمایندگان در جایی میگفت که آنقدر خدمتی را که نویسنده کتاب "سقاوی دوم" به داعیه عدالتخواهی کرده است، هیچ کس دیگری انجام نداده است؛ آخر، کتاب او باعث گردید تا مردم از عمق و ژرفای برنامههای فاشیسم در افغانستان آگاه شوند و مبارزات عدالتطلبانه شان را شدت بخشند.
از لابلای گفتههای این بزرگان چیزی را که میتوان دریافت این است که تعصبات زبانی و فرهنگ ستیزی، نه تنها به زیان اهل فرهنگ تمام نمیشود، بل باعث بیداری بیشتر شده و عامل توجه بیشتر فرهنگیان به فرهنگ والای شان میگردد. یک چیزی را تجربه تاریخی ثابت ساخته است: پاسداران درّ دری، حاضر هستند از قدرت سیاسی بگذرند، اما از فرهنگ شان هرگز!
عبدالشهید ثاقب- ارسالی به
خبرگزاری جمهور