۰

قتل فرخنده؛ معصیت خجسته

سمیع الحق قیومی
چهارشنبه ۱۲ حمل ۱۳۹۴ ساعت ۱۸:۵۰
قتل فرخنده؛ معصیت خجسته


فرخنده؛ به اتهامِ سوزاندن قرآن‌کریم، به شکل فجیعی در کابل بقتل رسید؛ اتهامی‌که هنوز بی‌پایه باقی‌مانده است. بررسی‌های‌یکه تا این‌دم از سوی حکومتِ افغانستان انجام شده است، حکایت‌گرِ بی‌گناهیِ او می‌باشد. فرخنده‌ای‌که نویسندۀ این سطور، در پَی اثباتِ قتل‌ش به‌عنوان «معصیت خجسته» است. این معصیت خجسته چیست؟ چطور ممکن است که معصیتی به این بزرگی را «خجسته» هم بگوییم؟ دو پرسشی‌که این یادداشت حتی‌المقدور به پاسخ‌شان می‌پردازد.

«سیّئاتم شد همه طاعات شکر»
به‌دفترِ پنجمِ «مثنوی معنویِ» مولوی می‌روم. از «حافظ» در پرتوِ تحلیلی از دکتر عبدالکریم سروش مدد می‌جویم. از پیامبر بزرگِ اسلام کمک می‌طلبم و «کیمیای سعادت» غزالی را شاهد می‌آورم تا گفته باشم که انسان را گریز از گناه و خطا نیست. چه، به‌سخن پیامبر (ص) آدمی فی‌الجمله خطاکار است و نیکوترین این‌آدم‌ها آن‌یکی‌ست که توبه می‌کند و از خطایش اظهار ندامت. «به حقیقت گویی که در پوست هرآدمی چهارچیز است: سگی، خوکی، دیوی و فرشته‌یی...به سبب آن‌که در وی خشم انداخته اند کار سگ کند؛ به‌سبب آن‌که در وی فتنه و حیلت و تلبیس و مکر انداخته اند کار دیو کند؛ و به سبب آن‌که در وی عقل انداخته اند کار فرشته کند...الخ» (کیمیای سعادت، غزالی). آن‌چه از حرف غزالی می‌توان بیرون زد، «اجتماع نقیضین» در وجودِ آدمی‌ست. آدمی؛ موجودی‌که گِل‌ش را با خیر و شر سرشته اند. و چنان‌چه این‌گونه است، سگ‌ شدن (گناه کردن) و فرشته شدنِ آدمی، مساله‌ای‌ست ساده و طبیعی. به‌سانی که آدمی «فی احسن تقویم» خلق شده است، خاصیّتِ «اسفل السافلین» شدن را نیز دارد. توجه می‌کنید، گناه و خطا پدیدۀ لایتجزای وجودِ آدمی‌ست. این گناه را به‌عنوان یک واقعیت باید پذیرفت. به باور دکتر سروش، حافظ ( که ما آن را از جمله عرفای مسلمان می‌پنداریم) به مسالۀ گناه خیلی اهمیت می‌دهد. تا آن‌جا که او(حافظ) را یک شاعر گناه‌شناس می‌پذیرد. این‌طور نیست که هماره کارها‌ی خوب ما منتهی به برآیند نیک بشود. نه! از نظر حافظ، برخلاف باورِ بسیاری از آدم‌ها، بعضی جاده ها از طریق گناه گشوده می‌شوند. هیچ‌کسی نمی‌تواند که ادعای مصونیت از گناه بکند. خود را برتر از دیگران بپندارد و بگوید که من گناه نمی‌کنم. چه، به‌قول حافظ، «جایی‌که برق عصیان بر آدم صفی زد/ ما را چه‌گونه زیبد دعوی ز بی‌گناهی.» و در کل، انسان نزد حافظ، موجود خاطی‌ست و هر خطا و گناهی از برآیندِ یک‌سان برخوردار نمی‌باشد.
به‌باورِ دکتر سروش، مولانا نیز در مسالۀ معصیت با حافظ همدل‌ است. بر سرِ مهر است. «معصیت» در نگاه مولوی دوگونه‌است: معصیت ناخجسته و معصیتِ خجسته. معصیتِ ناخجسته افزون بر این‌که خودش بد است، بد‌عاقبت هم هست. معصیتِ خجسته اما، فرق می‌کند؛ معصیتِ خجسته به معصیتی می‌گویند که عاقبتِ خوشی دارد. یعنی، معصیتِ خوش‌عاقبت است. خوش‌عاقبت. این چیزی‌ست که من از معصیتِ خجسته در این بحث منظور و مقصود دارم.
در این باب مثالی از دفترِ پنجمِ مثنوی معنوی می‎زنم. در این دفتر، مولانا قصۀ مردِ زن‌مانندی را بازگو می‎کند. نامش «نصوح» است. صورتِ زن را دارد. کارگرِ حمام‌های زنانه بود. هرروز که بعد از کار از حمام‌های زنانه بر می‌گشت، خودش را ملامت می‌کرد که چرا این‌کار( پاک کاری زنان) را می‌کند. ولی باز هم به کارش ادامه می‌داد. روزی دختر پادشاه آمد تا حمام کند. از نصوح خواستند که به خدمتِ این دختر برسد. نصوح هم قبول کرد. بعد از اتمامِ حمامِ دختر پادشاه، صدایی بلند شد که دَم از گم‌شدنِ انگشترِ دختر می‌زد. همۀ کارگرانِ حمام را جمع نمودند. در این هنگام، نصوح از ترس می‎لرزید و به خدا پناه می‌برد و از کارش توبه می‌کرد...
سرانجام انگشتر دختر پیدا شد و نصوح هم راحت شد. از آن‌وقت به‌پس، نصوح هیچگاه دیگر به حمام برنگشت و به پاک کردن زنان در حمام ادامه نداد. نزد خدایش توبه کرد. از گناهی‌که هر روز انجامش می‎داد، دست کشید و آدمِ دیگری جور شد. توجه می‎کنید؟ سبب این «توبۀ نصوحِ» نصوح، همان معصیتی بود که هر روز انجامش می‌داد. مگر این معصیت منتهی به برآیند نیک شد. معصیت خجسته همین است.
«آفرین‌ها بر تو بادا ای خدا
بندۀ خود را زغم کردی جدا
اول ابلیسی مرا استاد بود
بعد از آن ابلیس پیشم باد بود

در بن چاهی همی بودم نگون
در همه عالم نمی‌گنجم کنون
آفرین‌ها بر تو بادا ای خدا
بندۀ خود را زغم کردی جدا
سیئاتم شد همه طاعات شکر.»
....

قتل فرخنده؛ خاستگاهِ تغییرِ نگاهِ «ملا» و «روشن‌فکر» افغانستانی...
با مشاهدۀ مراسم تدفین فرخنده و آن همه شور و هیجان، آدم امیدوار می شود که مردم جرات و قدرت اندیشیدن یافته‌اند و دیگر «تغییر» می‌خواهند. شاید مسالۀ فرخنده، خاستگاه بازنگری رویکرد «ملا» و «روشنفکر» افغانستانی در پیوند به بسیاری از مسایل شود. شاید هم یک‌جا با جنازۀ فرخنده، جنازۀ آنهایی‌که سقفِ معیشت را بر ستون شریعت زده اند نیز به‌خاک سپرده شود؛ دیگر طومار و تعویذ کاذب عده ای دکاندار خریدار نداشته باشد. مرگ فرخنده، متدیّنان و دین‌فهمان را واخواهد داشت که آموزه‌های دینی را بیشتر به کاوش بگیرند. کما اینکه این روزها بعد از مرگ فرخنده چنین کاری دارد صورت می گیرد. و این کار خوبی است؛ برآیند اش تفکیک بین «مسلمان خشن» و اسلام خدایی خواهد بود. اسلام خدایی که موقف اش تقبیح کشتارهای فرخنده گونه است پیروز، اسلام خشونتگرا که توجیه گر آن است اما، رو به افول خواهد گذاشت. و چنان‌چه این‌طور شود، چه زن روشنگر و مردۀ زنده‌ای خواهد بود فرخنده!»
چرا این‌جا تنها به ملا و روشن‌فکر چسبیده ام؟
تا کنون بسیاری از ملاهای افغانستان دیدِ تقدس‌مآبانه از سوی جامعه به‌خودشان، داشته اند. توقع‌شان از جامعه همین بوده است؛ این‌که کسی را یارای برخاستن در برابر ملا نیست. مرگِ فرخنده اما، با واکنش‌های بی‌سابقۀ همرایش از سوی شهروندان و محکوم کردن ملاهایی که در ابتدا این عمل شنیع را به‎هر دلیل و به‌هرگونه‌ای که توجیه کرده بودند، تکانۀ محکمی بر برخی ملاهای افغانستان وارد کرد. تکانه‎ای که برای‎ ملای افغانستانی بیداریِ معرفتی و قوت تنِ جامعه را تفهیم کرد و او را متوجهِ بیداریِ شهروندان می‌سازد.
از سویی، مرگِ فرخنده برای برخی از روشن‌فکران ایده‌آلیست و آن‌هایی‌که به باور‌های دینی جامعه اهمیت نمی‌دهند و نمی‌دادند، تفهیم نمود که در چنین جامعه ای فروکاست دادن «جرات اندیشیدن و به‌کار بستنِ آن در بیان فهم» تنها برای خُرد ساختنِ اعتقادات دینی، ره‌به‌جایی نمی‌برد و ناکام است. آن‌چه که به باور من، نقطۀ مشترکِ دو طیفِ مذکور را تشکیل می‌دهد، نگاه‌شان به واقعیت‌های اجتماعی‌ست. مرگ فرخنده، در چگونگیِ این نگاه خالی از تاثیر نخواهد بود.

آثارِ خجستۀ مرگ فرخنده
قصۀ پرغصۀ فرخنده را هنوز تمامی نیست؛ این قصه ادامه دارد. ولی آنچه‌که بعد از مرگِ فرخنده تا کنون اتفاق افتاده است، جالب بوده است. زنان برای نخستین بار در تاریخ افغانستان تابوتی را حمل کردند. با دستان خویش دفن کردند. از مرگ فرخنده به‌این‌سو، پیش‌آهنگان صدای عدالت‌خواهی شده‌اند. و این به‌باور من گونه‌ای از ساختارشکنی‌ست. ساختار شکنی‌ای که سخن از توانستنِ زن می‌زند. زنی‌که تا هنوز در چشمِ مردِ افغانستانی ناتوان بوده است. به ملاهایی که جزم اندیشی می کنند، تفهیم شد که افراط گرایی برای مردم پذیرفتنی نیست. فتوا‌های آبکی بعضی از شیوخ در پیوند به قصۀ فرخنده، سسب شد که دین‌فهمان دیگری آستین بر زنند و آموزه‌های دینی را بیشتر بشکافند و بکاوند و به مفتی‌های آن‌چنانی بگویند که «اکنون آب‌بروی شریعت بریخته اند» و «دوباره پَی آبروی خویش به خانه برگردند».
با مرگِ فرخنده این جملۀ منسوب به «کرک‌گور» که به روحانیون مسیحی می‌گفت (این‌جا من برای ملاهای برجای خدا نشسته، استعمالش می‌کنم): « دین مسیح که حق است، شما اثبات کنید که واقعا خودتان مسیحی‌اید.» دوباره زنده شد. این‌جمله دقیقن در حال تکرار شدن در پیوند به ملاهایی است که فتوای خشونت صادر می کنند. مرگ فرخنده ثابت ساخت که هر ملایی لزوما «حق» نمی‎گوید. این مسالۀ ای‌ست که برای مردم تفهیم شد. این‌را مردم فهمیدند. صیقل دادن آموزه‌های دینی با توجه به فتواهای غلط بعضی‌ها، ریشه در مرگِ فرخنده دارد. در واقع، مرگِ فرخنده یحتمل سبب بازنگریِ معرفتِ دینی در افغانستان شود. بستن و کندنِ دکاکینِ تعویذنویسی، پیشنهادات بسیاری از علما و فعالین مدنی مبنی بر مبارزه با خرافات و وضع قانون ضد خرافات از سوی دولت هم از جمله آثار نیکویی‌ست که فرخندۀ شهید با مرگش برای ما باقی مانده است. امیدوارم دولت افزون بر اینکه خرافه زدایی را جدی بگیرد، برای آنهایی که زندگی‌شان را از راه تعویذنویسی تامین می‌کنند، نیز حتی الامکان زمینۀ کاریابی ایجاد کند تا مبادا باعث درد سرِ این مملکت شوند. مرگِ فرخنده، تفکرِ بیمار جمعی را رو کرد و این‌که نیاز جدی به روشن‌گری داریم. این‌که لابد چاره ای برای بهبود خرد جمعی بجوییم. اینکه در نهاد‌های آموزشی ‌مان بازنگریِ جدی نماییم. مرگ فرخنده به یک «گفتمان» عدالت‌خواهانه و روشن‌گرایانه تبدیل شده است. این گفتمان بایسته و شایستۀ دنبال کردن و شکافتن است. مرگ فرخنده را من آغاز روشن‌گری و دگرگونیِ جدیِ مثبت در افغانستان می‌دانم. این مرگ دارد فکر‌های تا هنوز خفته را بیدار می‌کند. بنابر آن‌چه که آمد، مرگِ فجاعت بار و تاسف برانگیز فرخنده، معصیتِ خجسته هم است. امید‌مندم که مسالۀ مرگ فرخنده پروژه‌ای نشود. از آن‌هایی که در پی «پروژه»ای ساختن قتل فرخنده‌اند، در پرتوِ شعرِ شاعری، خواهش‌ می‌کنم که « وز زان‌که شکر نمی‌فروشید، در دادنِ سرکه هم مکوشید». سخنم را با جمله‌ای از یک نویسنده به‌پایان می‌رسانم: «هیچ اهانتی به‌پیامبرِ اسلام بزرگ‌تر از این نیست که به‌نامش آدم سوزانده شود.»

سمیع الحق قیومی-دانشجوی اقتصاد
سودان، خارطوم - ارسالی به خبرگزاری جمهور
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *


س ع م ک
بنام خدای بنده پرور/پوستین وارونه ،یااسلام دین سعادت وکمال /جان بنده ای خدا مال خودخداست واز خانه کعبه هم اهمیتش نزد خدا بیشتراست .
خدایا ماچرا بی چاره هستیم
زاصل ذات خود بیگانه هستیم
هدایت کن توما بیچارگان را
که غیرازاین بود بیچاره هستیم
به دلهای مسلمان نور،تابان
که ازظلمت شب تارانه هستیم
خلوص بندگی برمابیاموز
خدای مهر ،خودخواهانه هستیم
عبادات وکمال خویش برما
عنایت کن کن که بی سرمایه هستیم
برون آور تو مارا از جهالت
زنور روشنت مستانه هستیم
زعلم وحلم وتقوا بهره ای ده
وزآن اکمال کن چون واله هستیم
حدیث عشق خود برمابیاموز
چون عاشق برتوییم دردانه هستیم
اگرمارا خداالطاف ،آید
وزان پس چون گل گلخانه هستیم
اگرحیوان نخوانند ،مردمم را
چه فرق آید ،حیوان یا انسانه هستیم
مرادمردم لایق بودعلم
کمال علم جوچون پروانه هستیم
صفات آدم ازحیوان تقواست
که غیرازان باشد ،دانه هستیم
حدیث زندگی انسانیت هست
بگو میثم ،غیرازآن بتخانه هستیم.
محمد رضا کیانفر
فرخنده ی ملکزاده دختر ۲۷ سالهٔ افغان اهل کابل که عصر روز پنجشنبه 28 حوت – اسفند- سال 1393ش. به خانه برمی گشته به زیارتگاه شاه دو شمشیره می رود، در آنجا پنج ملا بوده اند که به زنانی که برای بخت گشایی مراجعه می کرده اند تعویذ – دعا- می فروخته اند، فرخنده با آنان صحبت می کند تا به آنها بفهماند که این کار کلاه برداری و شیادی و خرافات است و هیچ تأثیری ندارد، در همین وقت بکی از ملاها تعدادی قرآن نیمه سوخته را که از قبل در زیارتگاه بوده به مردم نشان داده و فریاد می زند که این زن قرآن را آتش زده است، مردم با فریاد الله اکبر و زنده باد اسلام به زیارتگاه ریخته و می کوشند فرخنده را تنبیه کنند، فرخنده به داخل زیارتگاه فرار کرده، بیست نفر پلیس برای آرام کردن ازدحام مردم به محل اعزام می شوند که با شلیک تیر هوایی مردم را متفرق می سازند و فرخنده را به کانتینر پلیس منتقل می نمایند، مردم به کانتینر پلیس حمله کرده، او را از چنگ پلیس درآورده، به بالای بام کشانده، به توی کوچه انداخته و حدود صد جوان عصبانی به سرش می ریزند با مشت و لگد و چوب و چماق تا حد مرگ او را لت کوب می کنند و به او می گویند: بگو قرآن شریف را سوزانده ام، فرخنده با حجاب کاملاً اسلامی که فقط دو چشمش پیدا است به مردان خشمگین می گوید: قسم می خورم، قرآن شریف را نسوختاندم، گپ مرا باور کنین. مردان خشمگین حرف او را باور نمی کنند و در حالیکه شعار می دهند: او جاسوس آمریکا است زنده اش نگذارید، با یک دستگاه اتومبیل بسیار شیک شاسی بلند سفید رنگ مدل بالا چند بار از روی جسدش عبور می نمایند سپس جنازه ی او را حدود دویست متر تا لب رودخانه ی خشک می کشانند، به داخل رودخانه می اندازند، سنگهایی را که هر کدامش حداقل ده کیلو وزن داشته بالای سرشان برده با تمام قوت بر جنازه ی او فرود آورده سپس روی جسدش تیل – نفت- ریخته و به آتش می کشند.
بیست مأمور امنیه که تقریباً از همان ابتدای ماجرا تا آخر در محل حاضر بوده اند هیچ اقدامی انجام نمی دهند و مانع مهاجمین نمی گردند چون فرمانده شان به آنان دستور داده بوده حق دخالت ندارند زیرا بیم آن می رفته که باعث تحریک عده ی بیشتری شوند و دامنه ی درگیری و خشونت گسترش یابد، اکثر اهالی ی کابل حق را به قاتلان فرخنده دادند و اقدام آنها را تأیید کردند، اداره ی امنیت کابل به خانواده ی فرخنده ابلاغ می کند که شایعات استخباراتی در شهر پراکنده شده که قرار است فردا امامان جمعه در خطبه های نماز مردم را تحریک کنند، نمازگزاران پس از اقامه ی نماز راهپیمایی نمایند، اعتراض خوشان را نسبت به قرآن سوزانی ی فرخنده ابراز نمایند و احتمال می رود کار به آتش زدن و کشتار کشیده شود، صلاح است که شما کار دخترتان را تقبیح نمایید تا خشم مردم فروکش کند، شب هنگام پدر و مادر و برادر فرخنده در تلویزیون کابل با مردم صحبت نموده، از آنها به خاطر عمل کفرآمیز فرخنده عذر خواهی کرده و اعلام می نمایند که فرخنده از شانزده سالگی دچار بیماری ی روانی بوده و از روی نادانی مرتکب این عمل شده است، آن شب پلیس کابل خانواده ی فرخنده را از منزلشان به جای امنی در خارج شهر منتقل نمود زیرا بیم آن می رفته که مردم به منزلشان هجوم برند آنها را مانند دخترشان مثله کنند و خانه شان را به آتش کشند.
روز بعد وزیر ارشاد و حج و اوقاف افغانستان با تمام خطبا و امامان مساجد شهر کابل تماس گرفته و از آنها می خواهد که از تحریک مردم خودداری کنند ولی علیرغم این تذکر تعدادی از امامان جمعه از جمله دکتر محمد ایاز نیازی امام مسجد جامع وزیر اکبر خان که استاد پوهنتون – دانشگاه- کابل در رشته ی شرعیات نیز هست در خطبه ی نماز جمعه در محکوم کردن قرآن سوزانی ی فرخنده و تأیید عمل جنایتکاران روی منبر سخنرانی کرده و می گوید: پس از آنکه اعلام می شود فرخنده 12 جلد قرآن را آتش زده مردم تکلیف خودشان را اجرا کرده اند، والدین فرخنده اطلاع داشته اند که او از 16 سالگی تکلیف روانی داشته ولی مردم از کجا باید می دانستند که او بیمار روانی بوده و این عمل را از روی دیوانگی انجام داده، پس تکلیف شرعی ی خود را انجام داده اند و هیچ مقامی حق بازخواست آنها را ندارد.
روز جمعه تدابیر امنیتی ی شدیدی در کابل برقرار می گردد و اتفاق ناگواری رخ نمی دهد، طی روزهای جمعه و شنبه پلیس کابل 49 نفر را که 19 نفرشان همان مأمورین پلیس بوده اند بازداشت کرده و در اثر تحقیقات مشخص می شود که فرخنده بی گناه بوده قرآن را آتش نزده بلکه آن ملا به او تهمت زده است، روز یکشنبه دوم حمل – فروردین- که جنازه ی فرخنده را می خواستند دفن کنند زنان کابل تابوت او را به دوش کشیدند، اجازه ندادند هیچ مردی به تابوت او دست بزند و هر مردی از جمله پدر و برادرش که می خواستند به تابوت نزدیک شوند آنها را با خشم دور کرده و می گفتند: وقتی این بلا را به سر فرخنده می آوردند شما کجا بودید؟ دکتر محمد ایاز نیازی هم که از سخنان روز جمعه اش پشیمان شده بوده برای تشییع جنازه آمده بود اما زنان به او حمله ور شده و نیازی فرار کرد.
آنچه مسلم است نظیر چنین وقایعی در طول تاریخمان فراوان داریم از رابعه ی بلخی اولین زن شاعر پارسی گوی که هم زمان با رودکی می زیست گرفته تا شاگرد ناصر خسرو قبادیانی که تقریباً هم زمان با تولد خیام به نیشابور آمد و ما مردم حیوان صفت درنده خو او را تکه پاره کردیم و گوشتش را خوردیم، البته این قصه را نمی توان نادیده گرفت که در آن روزگار ما بی سواد و نادان و بی فرهنگ و از آدم به در بوده ایم و امکانات اینترنت و کامپوتر و ماهواره و موبایل و فیس بوک و تویتر و دیگر وسایلی که می توانند کمکمان کنند تا بر جهالت خودمان غلبه کنیم در اختیار نداشته ایم ولی امروز که تمدن بشری همه ی اینها را در اختیارمان گذاشته چه عذری می توانیم داشته باشیم؟ و چرا هنوز که هنوز است در چنین جهالتی به سر می بریم که بر اساس یک شایعه آنهم از طرف کسی که دشمن فرخنده بوده و فرخنده به کاسبی ی او اعتراض داشته چنین فاجعه ای بیافرینیم؟ جواب این سؤال و سؤالاتی شبیه آن بیش از یک پاسخ ندارد، بی شعوری ی خودمان و دیگر هیچ.
اگر این بی شعوری از طرف انسانهای اولیه و یا در مکانی که مردمش از تمدن به دور می بودند روی می داد تا حدی قابل قبول بود ولی در بین مردمی مثل مردم افغانستان که سالها تجربه ی سوء استفاده از دین و مذهب را داشته اند و به چشم خود دیده اند که چگونه جنایتکاران با توسل به اعتقادات مردم بر گرده ی آنان سوار شده اند و مرتکب پلیدترین اعمال گردیده اند چگونه می تواند قابل قبول باشد؟ و آنهم در شهری مثل کابل که گل سرسبد و مرکز تمدن افغانستان است؟ فرهیختگان و روشنفکران و طرفداران حقوق بشر و انسان دوستان افغانستان که شعارشان مبارزه با جهالت است در این مدت چند ده ساله یعنی از کودتای ژنرال داود خان به این طرف که افغانستان درگیر سوء استفاده از دین و مذهب بوده است چه کرده اند؟ کدام جهالت را از عنعنات مردمشان زدوده اند؟ چگونه می شود مردمی با این تجربه و آن دانشی که از آن تجربیات کسب نموده اند مرتکب چنین اعمالی شوند؟ و بر اساس یک تهمت و شایعه چنین بلایی که صد درجه بدتر از بلایی بود که برادر رابعه به سر رابعه آورد، به سر خواهر خودشان بیاورند؟
با این جنایتی که من تصاویرش را به چشم دیدم به صداقت روشنفکران افغانستان شک کردم و به این نتیجه رسیدم که آنان نیز از همان قماش سوء استفاده کنندگان از دین و مذهبند که با طرحهایی جدید و مد روز از قبیل آزادی و حقوق بشر و غیره می خواهند اعتماد مردم را جلب نمایند و مثل همان جنایتکاران بر مردم سوار شوند، اگر غیر این است پس کو نتیجه و راندمان زحمات چند ده ساله شان؟ قبول دارم که غلبه بر جهالت کار دشواری است و راه درازی دارد ولی آنچه مسلم است هر راهی آغازی دارد و راهروی می خواهد که با نبودن این دو هیچ مقصدی وجود نخواهد داشت، زدودن جهالت و رسیدن به شعور مقصد و هدف و نتیجه است ولی قبل از رسیدن به این هدف لازم است راهرو شجاعی وجود داشته باشد و راه بلند و دشواری طی شود.
راهی را که روشنفکران افغانستان در پیش گرفته اند و انرژی یی را که در این راه تلف می کنند دقیقاً به مثابه سرنا را از سر گشاد باد کردن است که خواه ناخواه به ناکجا آباد می رسد، این راه درست همان راهی است که پیشینیانشان در طی ی این چند ده سال در پیش گرفتند و نتیجه اش را همگی دیدیم، آنها به جای توجه به مردم و زدودن خرافات از ذهن و عنعنات مردم با مرکز قدرت سیاسی درگیر شدند، آن را بی اعتبار کردند، خودشان اعتبار کسب نمودند و هنگامی که قدرت سیاسی سرنگون شد، جایش را گرفتند و جنایات آنان را شاید خیلی بدتر از آنها ادامه دادند، آیا هدف و اندیشه و وظیفه ی روشنفکر همین است که جای جنایتکاران را بگیرد و خودش جنایتکار شود؟
وظیفه ی روشنفکر به هیچوجه درگیر شدن با مرکز قدرت سیاسی نیست زیرا قدرت سیاسی از امکانات برخوردار است، جاسوس و اسلحه و زندان و پول و تبلیغات در اختیار دارد که می تواند به راحتی روشنفکر را ایزوله سازد و حتی او را به جاسوس خودش تبدیل نماید، وظیفه ی روشنفکر ساختن فکر و اندیشه ی مردم است، مردمی که از اندیشه برخوردار باشد به هیچ وجه زیر بار ظلم و بی عدالتی نمی روند، آنچه را که خلاف حقوق بشر باشد نمی پذیرند، تحت تأثیر شایعات قرار نمی گیرند، گول کسانی را که بخواهند از دین و مذهبشان سوء استفاده کنند نمی خورند، یعنی خودشان روشنفکر می شوند و خیلی از وظایفی را که امروز روشنفکران به عهده دارند خودشان انجام می دهند.
من اگر به جای نیشابور در کابل به دنیا آمده بودم از همان روزی که این جنایت رخ داد، ساعاتی را که می خواستم در خانه مطالعه کنم، کتابم را برمی داشتم می رفتم پشت در زیارتگاه شاه دو شمشیره در جایی که مزاحم رفت و آمد مردم نباشم می نشستم به خواندن کتابم مشغول می شدم، اگر کسی می آمد که علاقمند به صحبت کردن با من می بود، نشانه ای لای کتاب می نهادم، کتاب را می بستم، توی کیفم می گذاشتم و با اشتیاق با وی هم صحبت می شدم، راجع به هر چیزی که مورد علاقه اش بود حرف می زدم، نظرش را می پرسیدم، چنانچه مخالف نظرم بود به او می گفتم، از او می خواستم که نظرش را راجع به نظریاتم بگوید که اگر به توافق می رسیدیم و نظریه ی مشترکی پیدا می کردیم راجع به موضوع دیگری صحبتمان را ادامه می دادیم و در غیر این صورت دنباله ی گپمان را به روز دیگر و در همان محل وامی گذاشتیم، خاطر جمع باشید که روز بعد آن شخص کارش را رها می کرد و با دو نفر دیگر از دوستانش به نزد من می آمد.
به شما قول می دهم اگر این کار شش ماه دوام می یافت، دیگر آن جوان جاهل که در داخل رودخانه ی خشک سنگ به آن بزرگی را بالای سرش می برد و با قوت بر جنازه ی فرخنده می کوبید، نه تنها چنین کاری نمی کرد بلکه به اتفاق همه ی اهل محل در مقابل جنایتکاران سینه سپر می کرد و نمی گذاشت چنین جنایتی در حق فرخنده روا رود زیرا در طی ی این شش ماه او نیز مانند بقیه ی هم محلی هایش از جهالت درآمده و پک پا روشنفکر شده بود که نجات دیگران را از منجلاب جهالت وظیفه ی خودش می دانست، یاد فرخنده و تمام کسانی که قربانی ی جهالت ما شده و می شوند گرامی باد. محمد رضا کیانفر 09365476322
پربازدیدترین