در کشوری که هیچ صنعتی ندارد صنایع بدیعی میتواند بهترین صنعت و سرگرمی باشد.
موسیقی شعر/ شفیعی کدکنی
تاریخ تاجیکهای افغانستان ( و همینطور تاجیکهای آسیای میانه) تاریخی پر از درد و رنج و اندوه و مشقتاست. کمتر مردمی در این جهان به اندازۀ تاجیکان، مورد بیمهری روزگار قرار گرفته اند و از بلاهای زمینی و آسمانی آسیب دیده اند و اینهمه مورد تبعیض و ستم و اجحاف از سوی اقوام مهاجم در طول تاریخ واقع شده اند. شاید اگر این بلاها و مصائب کمرشکن، بر سر هر قومی جز قوم تاجیک میآمد، اکنون اثری از آنها در صفحۀ روزگار باقی نمیماند و از صحنۀ گیتی به کلی حذف میشدند. احتمالاً نقطۀ امتیاز تاجیکان، داشتن سرمایۀ معنوی و فرهنگی بزرگی همچون زبان و فرهنگ توانمند و باپشتوانۀ فارسی بود که باعث شد آنان هویت خود را حفظ کنند و در مصاف با حوادث هولناک روزگار، سربلند بیرون آیند.
تاجیکان، مردمانی مفلسخوشحالاگرچه داشتن زبان نیرومند و فرهنگ غنی، تاجیکان را از خطر نابود شدن رهانیده و از هویت آنها پاسداری کرده، اما زیانهایی را هم بر آنها وارد کرده است. داشتن گذشتۀ پرافتخار و میراث فرهنگی پربار که تاجیکان معاصر هیچ زحمتی در پدید آوردن آن نکشیده اند و از گذشتگان، آن را به ارث برده اند موجب شده که جامعۀ تاجیک، گذشتهگرا بار بیاید و به دستاوردهای نیاکان خود دودستی بچسبد و از اینکه میراثبر میراث کهن و ارزشمندیاست بر خود ببالد و احساس غرور کند و به دیگران فخر بفروشد. اینان گاهی با خود نمیاندیشند که افتخارات تاریخی، چه کاری برای منی که با حال زار و نزار در گوشهای از افغانستان زندگی میکنم و صدها سالاست که دیگران سرنوشتم را رقم میزنند و تقدیرم را مینویسند، میتواند انجام دهد. تاریخ و فرهنگی که نتواند در من تکانی ایجاد کند و مرا به جلو ببرد به چه دردی میخورد. «ایالات متحدۀ امریکا» که هم اکنون، بر جهان فرمانروایی میکند، تاریخی کوتاه دارد اما این تاریخ کوتاه هیچ مشکلی برایش پدید نیاورده و اکنون «امریکا» در جهان، حرف اول را میزند و خاور و باختر جهان از او حساب میبرند.
بسیاری از تاجیکان (فارسیوانها) خیلی پرادعایند و هیچ کسی را در روی زمین، انباز خود نمیشناسند و همیشه از تاریخ پرافتخار خود سخن میزنند و بر دیگران فخر میفروشند و عربها را سوسمارخوار و اوغانها را غول و ترکها را مردمی وحشی و... میشمارند؛ اما در عالم واقع، مسأله طور دیگریاست. واقعیت امر ایناست که تاجیکان در طی سدهها حال و روز خوشی نداشته اند و همیشه توسریخور بوده اند و داشتن زبانی پیشرفته و پویا نتوانسته گرهی از کار فروبستۀ آنها بگشاید. از دورۀ سامانیان بدینسو، شاید کمتر تاجیکی توانسته قدرت سیاسی را به دست بگیرد و بر سرزمین خود حکمروایی کند. از آن دوره به اینسو، همیشه دیگران، بر سرزمینهای تاجیکان، فرمانروایی کرده اند و تاجیکان در طی سدههای متوالی، در حاشیۀ قدرت قرار داشته اند و همیشه از دیگران، فرمان برده اند و همواره از آوردگاهها فرار کرده اند و به پناهگاههای امن خزیده اند (در اینجا «دولتهای مستعجل تاجیکی» را مد نظر قرار نداده ایم).
وقتی که قومی پی در پی در مصاف با دشمنان و رقیبان، شکست میخورد و حتا یک بار هم در درازای سدههای متوالی نمیتواند قدرت سیاسی را به دست بگیرد و «نفر اول» باشد، در چنین حالتی بر عقلای آن قوم واجب است که در پی جستجوی علل و عوامل این شکستهای پیاپی برآیند و به جای اینکه فرافکنی کنند و بکوشند عاملهای بیرونی را مقصر بدانند و خود را مبرا از همه عیب و ایراد بشمارند، یکبار هم که شده سر در گریبان خود فرو ببرند و زمینههای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی این شکستهای مفتضحانۀ همیشگی را در خود بیابند و برای اینکه در آینده گرفتار چنین شکستهایی نشوند و همیشه یوغ اسارت و حقارت را بر دوش نکشند، صاحبنظران و چیزفهمان آنها باید نتیجۀ بررسیهای خود را در مورد اینکه چرا ما همیشه در برابر دشمنان، شکست میخوریم به خورد عموم مردم بدهند و آنها را نسبت به آسیبهای احتمالیای که گرفتار آن میشوند و موجب شکست دوبارۀ آنها میشود واکسینه کنند. ولی ظاهراً تحصیلکردههای ما به صورت شبانهروزی مشغول سرودن شعر اند و حوصله و فرصت پرداختن به اینگونه مباحث پیش پاافتاده و رکیک! را ندارند.
چرا تاجیکان، همیشه شکست میخورند؟مسلماً در پدید آمدن چنین وضعیت اندوهبار برای تاجیکان، عوامل گونهگونی دخالت دارد و سادهاندیشی خواهد بود که ما پیروزیها و شکستها را تکعاملی بررسی کنیم. ولی من در اینجا میخواهم به یکی از این عاملها بپردازم و تبین عوامل دیگر را به دیگران واگذارم.
جهانی که ما در آن زندگ میکنیم پیرو قوانین و سنتهاییاست و شکستها و پیروزیها و پیشرفتها و عقبماندگیها معلول عوامل عینی و واقعیاست و از روی تصادف روی نمیدهد. قوانین هستی استثنابردار نیست و همه را –از جمله من و شما را- نیز شامل میشود.
شعرزدگی، عامل انحطاط تاجیکان به نظرم، یکی از عوامل فرهنگی عقبماندگی و ناتوانی و شکستهای پیهم تاجیکان، شعرزدگی آنها میتواند بود. تقریباً همۀ مفاخر فرهنگی این قوم (مفاخر فرهنگی را مسامحتاً به کار بردم، و گرنه دستاوردهای دیگران به منی که در افغانستانِ سدۀ بیست و یکم میزیم و در افتضاحآمیزترین وضعیت قرار دارم چه ربطی دارد) ادیب و دبیر و شاعر بوده اند. بیجهت نخواهد بود اگر بگوییم به همان اندازه که فلسفه برای یونیانیان اهمیت داشته، به همان پیمانه شعر و شاعری در نزد تاجیکان، ارجمند و گرامی تلقی شده است. در تاریخ فرهنگ ما، کسانی همچون بوعلی سینا و خوارزمی و بیرونی و زکریای رازی، خیلی کمشمارند، اما حافظها و سعدیها و جامیها خیلی به فراوانی یافت میشوند. بر اساس سخن برخی از پژوهشگران، در حدود سیهزار شاعر به زبان فارسی، شعر سروده اند. همین اکنون که ما در ایستگاه سدۀ بیست و یکم نفس میکشیم نیز، جامعۀ تاجیکان به شدت از بیماری «شعرزدگی» رنج میبرد. مردم ما آنقدر اهمیت و ارزشی که به شاعران خیالباف و توهمپرور قائل اند به آدمهایی که در زمینههای دیگر مهارت دارند و مهارتشان خیلی برای جامعۀ ما سودمند هم است قائل نیستند. مردم ما عشقری و قهار عاصی و خلیلی را خیلی خوب میشناسند و در هر مناسبتی اشعارشان را زمزمه میکنند و آنها گاهی تقدیس میکنند، اما آشنایی چندانی با سید جمالالدین افغانی/ اسد آبادی و صلاحالدین سلجوقی و محمود طرزی ندارند. جوانان تحصیلکردۀ ما به جای اینکه بروند به کارهایی سرگرم شوند که سودی به جامعه میرساند و در پیشرفت و بیرون شدن جامعه از حالت رقتبار کنونی یاری میرساند، شب و روز در فکر این هستند که چهگونه در بارۀ پستان و باسن و شکم و رودۀ زیبارویان شعر بسرایند. چهقدر تأسفانگیز است که جوانان باسواد و تحصیلکردۀ ما خود را غرق خیالبافی و خیالبازی کنند و توانایی این را نداشته باشند که با واقعیتهای عینی جامعۀ خود رو در رو شوند. واقعاً چند در صدِ آنهایی که در حال حاضر در میان تاجیکان، شعر مرتکب میشوند شعرهایشان ماندگار میشود یا تحولی در عرصۀ فرهنگ و اجتماع پدید میآورد؟ چرا جوانان ما باید انرژی خود را از بهر کارهای بیهوده و بیثمر به هدر دهند و چرا اینهمه استعداد در اوج توانایی، اینگونه پرپر شود؟
انجمن فرهنگیای به نام «انجمن قلم» در کابل فعالیت دارد که از سوی چند تن از فرهنگیان و نویسندگان تاجیکتبار مدیریت میشود. تا جایی که یادم هست تقریباً همۀ برنامههای هفتگی این انجمن، بر محور رونمایی و نقد مجموعۀ شعری فلان یا بهمان شاعر درجه چندم میچرخد. چرا گاهی از پژوهشگران و تاریخنویسان و روزنامهنگاران و مترجمان، به این انجمن دعوتی صورت نمیپذیرد یا اینکه در قاموس این انجمن، تنها شاعران، «اهل قلم»اند؟
پیامدهای تلخی شعرزدگی تاجیکانمهمترین پیامد شعرزدگی ایناست که در محیطی که شعرزده است و جای همه چیز دیگر را شعر گرفته، جایی برای منطق و استدلال و فلسفه و جامعهشناسی و تاریخ و تحلیل و تئوریسازی باقی نمیماند. چنانکه پیشتر گفتم، مفاخر فرهنگی ما بیشترینه شاعر بوده اند و شعر ویژگیهای منحصر به فرد خود را دارد. شعر به صورت کل و شعر فارسی به صورت خاص، مبتنی بر استدلال و تفسیر و تئوریسازی نیست و فقط به بیان عقیدۀ شاعر بسنده میکند و در پی استدلال برای اثبات مدعاهای شاعر و اثبات سخافت عقاید مخالفان نیست. سقراطِ حکیم باری گفته بود:«شعر شاعران، نه از روی خرد، که از الهام خلق میشود. اینان نیز، مانند سرودخوانان پرستشگاههایند که سخنان خوب و زیبا بر زبان میآورند بیآنکه خود معنای آن را بدانند.»
گرفتار ذهنیت شعرزده بودن، موجب گشته که توانایی ما برای تحلیل و تجزیۀ مسائل، نابود شود و نتوانیم مسائل پیچیده را درک کنیم و برای آن مسائل، تحلیلهای منسجم و سازمانیافته، ارائه کنیم و حتا از شنیدن و خواندن بحثهایی که پیچیدگی مسائل را برای ما برملا میافکند تن بزنیم. برای ما حرفهای شعاریِ قشنگ، بیشتر جذابیت دارد تا سخنان و تحلیل و تجزیههای پیچیدۀ علمی.
بیجهت نیست که میبینیم سدهها پشت سر هم آمده اند و رفته اند و ما هیچ اندیشهای نتوانستهایم تولید کنیم که بتواند با اندیشههای رقیب، هماوردی کند. در طول این سدهها هیچ توجهی به فلسفه و دانشهای بشری از خود نشان نداده ایم و به جای اینکه در بارۀ جهان پیرامون خود به گونۀ دقیق و سنجیده سخن برانیم، در بارۀ آن شعر سروده ایم و قافیه بافتهایم. ما در روزگار معاصر بیش از اینکه به شعر و قافیه و وزن و لفاظی نیازمند باشیم به اندیشیدن و تفکر و استدلال و تحلیل نیاز مبرم داریم.
لازمۀ «شعرزدگی»، «استدلالناگرایی»است و استدلالناگرایی (که پیشداوری و دگماتیسم و جمود و خرافهپرستی را در پی دارد) به گفتۀ مصطفا ملکیان، متفکر ایرانی، یکی از عوامل عمدۀ فرهنگی- اجتماعی عقبماندگیاست.
بدآموزیهای ادبیات فارسی نکتۀ دیگر اینکه شعر و ادب فارسی در کنار اینکه فرهنگ غنی و مفاخر فرهنگی به قوم تاجیک ارمغان کرده و نیز در پهلوی اینکه پارهای از آموزههای مفید و نیکویی را به آنها عرضه کرده؛ زیانهایی را نیز بر آنها تحمیل نموده است. از قدیم الایام، صوفیان خراسانیای که از ذوق و سواد کافی برخوردار بوده اند شعر سراییده اند و شعر را ابزاری برای بیان عقاید منحط و سخیف صوفیانۀ خود قرار داده اند و بدینگونه اندیشههای نادرست صوفیانه را در مغز مردمی که به شدت شعرزده و استدلالناگرا بوده اند و هر چیزی را که در قالب شعر ریخته میشده میپذیرفته اند فرو کرده اند. اندیشۀ وحدتالوجود، جبریگرایی، ستایش عزلتگزینی و تنبلی و بیکاری و بیعاری، نکوهش دنیا و تحقیر و خوارداشت زندگی مادی، خردستیزی، شاهدبازی (همجنسگرایی) از جملۀ آموزههای بدیاست که شعر فارسی به ما ارمغان کرده است و از آنجایی که مردمان ما همواره با شعر و ادب انس داشته اند و همیشه از آن تغذیه میکرده اند، این آموزههای زهرآگین به بخشی از فرهنگ ما تبدیل شده و حتا آنانی که در ظاهر به تصوف و قلندریگری و بدآموزیهایش دلبستگیای ندارند گرفتار آثار مخرب آن شده اند.
شیفتگی دیوانهوار به شعر و شاعری، تاجیکان را از عالم واقع، بیگانه نساخته و به دامن جهان تخیل پرتاب کرده. اگر این را در نظر آوریم که بسیاری از شاعران ما صوفیمشرب بوده اند، میتوانیم حدس بزنیم که این شاعران، چهقدر در انحطاط ما نقش داشته اند و تا چه حدی توانسته اند ما را گرفتار ذهنیگرایی و اندیشههای مالیخولیایی کنند و دنیا و قدرت و مکنت را در چشم ما بد جلوه دهند. اگر به این نکته هم توجه کنیم که بسیاری از شاعران ما از دورۀ مغول بدینسو، معتاد به حشیش (چرس) و تریاک بوده اند، به عمق فاجعه بهتر پی خواهیم برد. شعر فارسی و مخصوصاً شعر فارسیِ پس از حملۀ مغول به واقعیت توجهی ندارد و به ماورای واقع میپردازد. به قول شفیعی کدکنی،«ادبیات فارسی، قبل از حملۀ تاتار رایحهای از رئالیته و واقعگرایی دارد اما پس از حملۀ تاتار همان رایحۀ اندک هم ناپدید میشود... غالباً علت آن را در رشد تصوف و از آثار حملۀ تاتار میشمارند که تا حد زیادی هم بدیهی و یا قابل قبول است، اما از یک نکته نباید غافل شد که شیوع گیاه حشیش در جامعۀ ایرانی و اسلامی عامل چشمگیری بوده است که زمینههای توجه به واقعیت را کم و کمتر کند و در عوض، پرداختن به جهان ماورای واقع یا سوررئالیسم را هرچه نیرومندتر کند.»
همجنسگرایی و ادبیات فارسیاز جملۀ بدآموزیهای شعر فارسی که از طریق صوفیان شاعر، فرهنگ جامعۀ شعرزدۀ ما تحت تأثیر قرار داده «شاهدبازی» یا همان «همجنسگرایی»است. امروزه نهادهایی در افغانستان هستند که هر از گاهی از نقض حقوق کودکان سخن میزنند و از شیوع پدیدۀ «بچهبازی» در جامعۀ ما شکایت میکنند و در جستجوی راه حلهایی برای برخورد با این مشکل اند. این در حالیاست که با وضع قوانین و برخوردهای مقطعی نمیتوان با این پدیده برخورد کرد. «بچهبازی» بخشی از فرهنگ عده ای شده است و از راه شعر فارسی و تصوف منحط، در فرهنگ ما برای خود جا باز کرده است. آب را باید از سرچشمه بست. در گذشته از آنجایی که زن در جامعه حضور نداشته و صوفیان سر سوزن ذوق و هنری داشته اند و زیباییشناس بوده اند روی آورده اند به همجنسگرایی و معاشقه با زیباپسران خُردسال و چون خردههوشی داشته اند برای این کار زشت و ناشایست خود توجیههای شگفتانگیزی سر هم کرده اند.
دکتر سیروس شمیسا کتابی دارد به عنوان «شاهد بازی در ادبیات فارسی». او در دیباچۀ کتاب به روشنی مینویسد:«اساساً ادبیات غنایی فارسی به یک اعتبار، ادبیات همجنسگراییاست. در اینکه معشوق سبک خراسانی و مکتب وقوع در دورۀ تیموری، مرد است شکی نیست. اما ممکناست خوانندۀ غیر حرفهای در مورد ادبیات سبک عراقی مثلاً غزلیات امثال سعدی و حافظ دچار شک و تردید باشد. اما حدود نصف اشعار این بزرگان هم صراحت دارد که در باب معشوق مذکر است زیرا در آنها به صراحت از واژههای پسر و امرد و خط عذار و سبزۀ ریش و اینگونه مسائل سخن رفته است. اما بخش اعظم آن نصف باقیمانده هم در مورد معشوق مذکر است منتها خاصیت زبان فارسی طوریاست که مثلاً به علت عدم وجود افعال مذکر و مؤنث ایجاد شبهه میکند. باید دانست که مسائلی چون رقص و زلف و خال و خد و قد و دامن و تیر نگاه و ساقیگری که امروزه به نظر میرسد در مورد زناناست در قدیم مربوط به مردان هم میشده است. بدین ترتیب، فقط بخش کمی از اشعار قدماست که میتوان در آنها به ضرس قاطع معشوق را مؤنث قلمداد کرد.»
فخرالدین عراقی یکی از شاعران نامور ادبیات فارسیاست. به قول پژوهشگری، او که انحراف جنسی داشته به هر شهری که وارد میشده کتکش زده بیرون میکرده اند!
وقتی شاعران چرسی و تریاکیِ تخیلگرا و گرفتار انحراف جنسی و ساده و باده و رسوای خاص و عام، الگوی یک ملت قرار بگیرد وضعیت آن ملت، بهتر از این نخواهد بود و سرنوشتی بهتر از این نخواهد داشت و هر چه بر سر چنین ملتی بیاید حقشاست.
فرض کنیم اگر به جای اینهمه شاعر و ادیب و دبیر، نظامی و فیزیک و کیمیادان و سیاستگر میداشتیم مسلماً حال و روز ما خیلی بهتر از آنچه که حالا هست میبود و سری در میان سرها میداشتیم. بدون تردید، ظهور نظامی و فیزیک و کیمیادان و سیاستگر و مهندس و تاریخدان و فیلسوف در یک جامعه، نیازمند وجود زمینههای فرهنگی و اجتماعیاست. در جامعۀ شعر زده و گرفتار توهم و بیاعتنا به دنیا و مافیها و تنبل و خوشگذران و جبریگرا هرگز نه فیزیکدان و مخترعی به پیدایی میآید و نه فیلسوف و سیاستگری.
تاجیکان، همیشه عقبنشینی میکنندبیگمان، مردم شعرزده و خوشگذران و دمغنمیتدان و جبرگرا و خیالپرور، هرگز توانایی مواجهه با مشکلات را نخواهند داشت و دشمن بسیار به آسانی میتواند این قبیل آدمها را از میدان بیرون کند. نگاهی گذرا به تاریخ تاجیکان نشان میدهد که این مردم، بسیار به سادگی در برابر مهاجمان تسلیم شده اند و به کوهستانها و مغارههای کوهستانی، عقبنشینی کرده اند. تاجیکان، استادان عقبنشینی تاکتیکیاند که سرانجام به عقبنشینی استراتژیک مبدل میشود! و باز تاجیکان هستند و به قول لایق شیرعلی،«دامن کوه» و «دُم مرکب خویش.» مارشال فهیم چندی پیش از مرگش در یک سخنرانی گفته بود:«اگر احساس کنم که بر من ظلمی صورت میگیرد دوباره به کوهها بالا میشوم!» کسی نبود به او بگوید که چرا در همین شهر کابل، دست به مقاومت نمیزنی؟ چرا همیشه شما -رهبران تاجیکان- از عقبنشینی حرف میزنید و نه از پیشروی؟
در هر حال، ادبیات فارسی -چه کلاسیک، چه مدرن- برای ما خیلی ارزنده و گرانبهاست و میباید قدر آن را بدانیم. با اینهمه، نباید آن را مقدس بشماریم و باید با ذهنیت انتقادی به سراغ آن برویم و آن بخشهایی را که قابل قبول نیست و زیانآور است دور بریزیم. منصفانه نیست در روزگاری که بعضیها در همین جامعۀ خود ما به خود حق میدهند از خدا و پیامبر انتقاد کنند، ما نتوانیم نسبت به گذشتۀ فرهنگی خود رویکرد انتقادی داشته باشیم. ادبیات فارسی، تابو نیست و اگر تابو هم باشد ما باید این تابو را بشکنیم چرا که به زحمتش میارزد و نتائج سودمندی برای ما دارد.
مهران موحد- ارسالی به خبرگزاری جمهور