۰

نیاز ما به بازسازی مفهوم استقلال

چهارشنبه ۲۹ اسد ۱۳۹۳ ساعت ۱۴:۵۷
نخستین پرسشی که با شنیدن نام ۲۸ اسد، در خرمن ذهن آدمی آتش می‌افکند این است که چرا پس از هر استقلالی، دوباره به کام استعمار می‌افتیم؟ چرا نمی‌توانیم از دستاوردهای یک برهه تا برهه دیگر محافظت کنیم؟ این همه انقطاع و گسست و عدم تداوم، نشانه چیست؟
نیاز ما به بازسازی مفهوم استقلال

۲۸ اسد را همه ساله مردم افغانستان به عنوان سالروز استرداد استقلال کشور از چنگ استعمار انگلیس جشن می‌گیرند. می‌گویند نود و چندسال پیش، در چنین روزی امیرامان‌الله خان، شاه مشروطه‌خواهِ کشور، علیه امپراتوری بریتانیا ایستاد و اعلام استقلال کرد.
اگر از ایهام‌ها و ابهام‌هایی که سراپای این رویداد را فراگرفته بگذریم، شاید پرسش‌برانگیزترین رویداد، عدم تداوم دستاوردهای دوره امانی در مراحل پسین و سیطره دوباره و چندباره استعمار در کشور ‌باشد. در همین لحظه‌یی که دارم این متن را می‌نویسم، ده‌ها کشور خارجی در افغانستان حضور نظامی دارند و در همه امور داخلی کشور، از سیاست تا اقتصاد، مداخله می‌کنند و در همه موارد امر و نهی می‌فرمایند. شاید نخستین پرسشی که با شنیدن نام ۲۸ اسد، در خرمن ذهن آدمی آتش می‌افکند این است که چرا پس از هر استقلالی، دوباره به کام استعمار می‌افتیم؟ چرا نمی‌توانیم از دستاوردهای یک برهه تا برهه دیگر محافظت کنیم؟ این همه انقطاع و گسست و عدم تداوم، نشانه چیست؟
شاید مناسب‌ترین شیوه مواجهه با این پرسش‌ها، بررسی ژرف و نقادانه دوره امانی و بازسازی مفهوم استقلال در میان روشن‌فکران کشور باشد. یک بررسی ژرف و نقادانه دوره امانی نشان می‌دهد آن‌چه را که امان‌الله خان و درباریانش «استقلال» می‌نامیدند یک رویداد نظامی – سیاسی بود که در گستره حکومتداری اتفاق افتاد: شمشیرکشیدن بر روی امپراتوری بریتانیا و اعلام استقلال در گستره سیاست خارجی. اما آن‌چه را که آن‌ها فراموش کردند این است که استقلال، تنها رویداد نظامی – سیاسی نیست، بل یک رویداد هستی‌شناختی می‌باشد. یا به تعبیر دیگر، استقلال پیش از آن‌که اعلام شود، باید در متن جامعه اتفاق افتاده باشد و آثار آن در وجود تک تک اعضای آن، مشاهده گردد.
شاید پرسیده شود که استقلال چگونه اتفاق می‌افتد؟ کوتاه‌ترین پاسخی که ممکن است بگویم: با گذار از کودکی.
کودکی آن است که آدمی نتواند بدون رهنمایی دیگران فکر کند و بدون تعلقات اولیه، راه برود. وقتی آدمی اسیر تعلقات اولیه بوده و به فردیت نرسیده باشد، کودک است. کودکی وقتی پایان می‌یابد که آدمی به فردیت برسد و هرکسی خود را مسئول سرنوشت خود فکر کند و آزادی و خودمختاری خود را به رسمیت بشناسد و هیچ کسی را برتر و بالاتر از خود نداند و به «برابری» اعتقاد داشته باشد، نه به حکومت تن دهد و نه بر دیگران حاکمیت کند.
خودمختاری یکی از ویژگی‌های انسان‌های بالغ است. انسان‌هایی که به چنین نگرشی در زندگی دست می‌یابند، اعلام خودمختاری می‌کنند و تقاضای استقلال می‌نمایند. بنابراین، من گفته می‌توانم تا هنگامی که آدمی نتواند مرحله کودکی را پشت سرگذاشته و به «فردیت» برسد، نمی‌تواند مستقل باشد.
استقلالی که در هنگام کودکی مطالبه شود، شاید به دست آید اما بسیار زود از دست می‌رود و جای خود را به استبداد و استعمار دیگر خالی می‌کند. چون کودک، نیازمند پناه‌گاهی است که باید در سایه او زندگی کند. اریک فروم، روان‌شناس معروف، در کتاب «گریز از آزادی» ظهور نازیسم و فاشیسم در آلمان را دقیقاً از استیلای چنین روان‌شناختی حاکم بر آن کشور می‌داند. به باور او انسان‌ها تا هنگامی که به فردیت نرسند و هرکسی خود را مسوول سرنوشت خود نپندارد و به مسوولیت‌های خود پی نبرد، به دامن نظام‌های توتالیتر و مستبد سقوط خواهند کرد.
من فکر می‌کنم وضعیت در افغانستان نیز چنین است. در سرزمین ما از آن‌جایی که مردم هنوز به فردیت و بلوغ نرسیده‌اند، به دنبال هر استقلالی، دوباره کشور به دامن استعمار دیگری سقوط می‌کند. سقوط پیهم افغانستان به دامن کشورهای خارجی، بیش‌تر از آن‌که ناشی از ناتوانی ما در عرصه‌های سیاسی و اقتصادی داشته باشد، ریشه‌های روان‌شناختی دارد.
ما فکر می‌کنیم اگر روزی دست از دامن کشورهای خارجی برداریم و استقلال مان را مطالبه نماییم، جنگ و وحشت دوباره حکم‌فرما خواهد شد و همه مان را خواهد بلعید. ترس از استقلال، چیزی است که امروزه نیز در افغانستان حکم‌فرما است. امروزه، همه می‌ترسند که اگر امریکا افغانستان را ترک کند، فردا در آتش جنگ‌های داخلی خواهیم سوخت.
عبدالشهید ثاقب- خبرگزاری جمهور
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *


سلام كوتاه سخن اينكه با ديدگاه تان در پاراگراف نخست ، عدم اگاهى مردم از استقلال بنابر اينكه جنبش مشروطيت طلايه دار انست و اولين سازمان سياسى در كشور است كه براى اهداف معين مبارزه مى كند و سر لوحه اهداف ازادى ،استقلال ونظام مشروطيت است با اين پيشينه استقلال تنها يك اقدام نظامى نيست ، ريفورم هاى بعدى نيز گواه ان است با اين نظر كه عوامل از دست رفتن مكرر استقلال تحقيق شود بمثابه شاگرد تاريخ موافق ام واينكه در جامعه مدرن امروزى تعريف قرن نوزده وبيست با برداشت هاى ما از استقلال هم خوانى ندارد مى پذيرم وبايد تعريف جديد از استقلال ، منافع ملى وساير ارزش ها مورد بحث قرار گيرد تا در روشنايى ان هم روابط بين المللى حفظ شود وهم هويت واستقلال ، حاكميت و تما ميت ارضى زير سوال نرود .
عبدالشهید ثاقب
درود دوست عزیز!
جنبش مشروطیت، یک حلقة خیلی محدود بود و نتوانسته بود که داعیة خود را تبدیل به داعیة همگانی کند. به همین خاطر، من نمی‌توانم باور کنم که در آن زمان، خواست آزادی، یک خواست همگانی می‌بود.
پربازدیدترین