۰

افغانستان و سیاست افراط گرایان شبه قاره

محمدخالد
چهارشنبه ۲۹ اسد ۱۳۹۳ ساعت ۱۴:۴۵
افغانستان و سیاست افراط گرایان شبه قاره


تسلط اسلام در شبه قاره هندوستان پس از بقدرت رسیدن بابرشاه در سال ۱۵۲۶ به صورت بلامنازعه اساس گذاشته شد؛ اما مسلمانان تا به قدرت رسیدن اورنگ زیب با هندوها به منازعه نپرداختند بلکه در تفاهم و هماهنگی چه در شکل دینی و چه در شکل سیاسی و داشتن کار ادارات دولتی به زندگی خود در كنار هم ادامه دادند.
پس از آنکه اورنگ زیب به قدرت رسید سیاست های دینی اکبرشاه را " دین الهی؛ معجونی از هندویزم و اسلام" را چالش گرفته به تطبیق شریعت را پرداخت که این سیاست اورنگ زیب سبب منازعه میان اسلام و هندویزم در شبه قاره شد.
با ورود استعمار در شبه قاره، منازعه بين مسلمانان و هندوها تشديد يافت. کشورهای غربی از سال ۱۶۰۰ در پوشش تجاري وارد هندوستان شدند اما پس سرکوب شورش ۱۸۵۷ " سپاهیان" برضد کمپنی هند شرقی، هژمونی انگلیسها در هندوستان نهادینه شد. این هژمونی با وجود بحران هاي جنگ جهاني اول و دوم تا سال ۱۹۴۷ و تجزیه شبه قاره هندوستان دوام یافت. پس از آن که انگلیس ها در شبه قاره هندوستان چیره شدند این کشور را بخشی از امپراتوری خود اعلان نموده نایب السطنه ( کورنر جنرال) به این کشور معرفی کردند.
اقتدار انگلیس دوحرکت؛ یک جنبش ملی ناسیونالیست هاى هندوستان (اعم از هندو و مسلمان) و دو دیگر جنبش اسلامگرایان و تجزیه طلبان مسلمان را به ميان آورد. این دو جنبش بنا به نارضایتی هایی که از انگلیس ها داشتند به راه انداخته شد.
ناسیونالست های هندوستان:
این جنبش پس از شورش در سال ۱۸۵۷ بر ضد استعمار انگليس در این کشور شکل گرفت. سبب شکل گیری این جنبش برخورد بد (صنف دوم) انگلیس ها با هندوستانی ها بود. انگلیس ها به میل خود اراضی و سرمایه های هندوستانی ها را مصادره می کردند. استعمار؛ کمتر هندوستانی ها را در ادرات دولتی اجازه کار می دادند. معاش کارمندان هندوستانی کمتر از معاش کارمندان انگلیسی "کمپنی هند شرقی" بود. در دادگاه ها اصل عدالت رعایت نمی شد. این روند سبب شد تا سپاهیان کمپنی هند شرقی به بهانه حرام بودن روغن مرمی ها دست به تظاهرات ۱۸۵۷ زده و آغازگر جنبش ناسیونالیستی هندوستان شدند که بعدا دانش آموختگان این کشور نارضایتی خود را در حرکت های مدنی و تظاهرات ها ابراز نموده و در سال ۱۸۸۵ کنگره هندوستان را ایجاد کردند.
جنبش تجزیه طلبان مسلمان:
با توجه به قدرت دیرینه سياسي – فرهنگی و اقتصادی مسلمانان، با آغاز استعمار در شبه قاره این قدرت آهسته آهسته از دایره نفوذ مسلمانان بیرون می شد.
انگليسيها به خاطر تحکیم اقتدار خود در این کشور همواره در صدد تضعيف و حذف عوامل قدرت مسلمانان بودند. در اين زمينه، با سياست "تفرقه افکنانه"، هندوها را در برابر مسلمانان تقويت کردند. آنان از آغاز سده هژدهم با تصرف اوقاف، تعطيلی مدارس ديني هند و جايگزيني زبان انگليسي به جاي زبان فارسي که سالها زبان رسمي‌‌هند بود، تغییر سیستم اقتصادی به نفع هندوها و شبیه این اقداماتي در جهت تضعيف مسلمانان انجام دادند.
اين عامل به تدريج، سبب ایجاد جنبشهاي اسلامی چه در شکل پرخاشگرانه آن ( مبارزه سید احمدخان در اخیر قرن هژدهم) و چه در شکل سیاسی و دینی آن ( حزب مسلم لیگ و حرکت های خلافت خواهانه مسلمانان و جماعت اسلامی هندوستان در آغاز قرن نوزدهم) براي مقابله با انگليسي ها و هندوها شد. مسلم‌ليگ به صورت جنبشي هماهنگ و کامل در سال ۱۹۰۶ به خاطر دفاع از حق مسلمانان در هندوستان شکل گرفت و در صدد تغیير سیاست های کنگره ملی هندوستان برامد و تلاش کرد تا کنگره هند حق اصل انتخابات جداگانه را برای مسلمانان بپذیرد اما کنگره به رهبری جواهر لعل نهرو در سال ۱۹۲۸ با رد آن، نظام سیاسی هندوستان را نظام سوسیالیستی پیشنهاد کرد که این تصمیم نهرو سبب تاثیر عمیقی روی جدایی طلبان مسلمان شده که (Çaduri Rahmet Ali ) رحمت علی در سال ۱۹۳۳ با نوشتن مقاله ی " یا اکنون و یا هیچ وقت؛ آیا زندگی می کنیم و یا برای همیش فراموش خواهیم شد" نخستین بار طرح کشور مستقل برای مسلمانان را مطرح کرد که این طرح از سوی ابوالاعلی مودودی و ابوالکلام آزاد (اعضای جمعیت علمای هندوستان) رد گردید.
با تلاش حزب مسلم لیگ طرح تجزیه هندوستان در سال ۱۹۴۷ رخ داد؛ اما نه تنها این طرح نتوانست زخم مسلمانان را التیام بخشد بلکه مشکلات جدیدی را در منطقه از هویت های سه گانه ( هویت ساسی) گرفته تا افراطیت، تروریسم،آدم ربایی، قاچاق سلاح، موادمخدر و ... را سبب شد.
رهبر کشور تازه تاسیس شده پاکستان محمدعلی جناح نظام سیاسی این کشور را بدور از شریعت، نظام دموکراتیک انتخاب کرد. رهبران سیاسی- نظامی این کشور اسلام را به سه مقصد به کار برده اند:
- رهبران سیاسی پاکستان (جناح و لیاقت علی) اسلام را به خاطر پوشاندن خورده هویت های موجود در این کشور به کار برده اند. آن ها تلاش کردند تا با داعیه "اسلام" تباین زبانی، نژادی و قومی را از میان برداشته و مؤلفه های بالقوه از همپاشی این کشور را -در صورت ناگزیری- به پایین ترین حد خود نگهدارند.
- رهبران نظامی این کشور در اسلامیزه کردن پاکستان دو هدف را دنبال می کنند.
۱- اسلام را ابزار استراتیژیک برای تامین امنیت مرزها و دفاع از اراضی این کشور دانسته و با توسل به اسلام گروه های افراطی دینی را در جنگ کشمیر تقویه می کنند. ارتش برای تداوم و گسترش این گروه ها از ابزارهای تبلیغاتی استفاده می کند. این برخورد تبلیغاتی ارتش تاثیر ژرفی روی جامعه پاکستان داشت، حتا جنگ ۱۹۷۱ از سوی دسته های سوسیالیستی این کشور جنگ مقدس پنداشته شده و مدعی فرود آمدن فرشته هاى آسمانى به یاری سربازان پاکستان شدند.
۲- اسلام ابزار تامین روابط به گروهای افراطی به عنوان سربازان نیابتی به خاطر گسترش اراضی و تامین منافع ملی پاکستان در بیرون از مرز های این کشور می باشد.
بدین لحاظ ارتش پاکستان به ارزش های ایدیولوژیک تاکید کرده و در راستای افراطی شدن جامعه گام های عملی برداشته است. رابطه ارتش با گروه های افراطی با روی کار آمدن حکومت نظامی یحیی خان آغاز شده و با به قدرت رسیدن ضیاء الحق این روند نهادینه شد. اکنون این سیاست از سوی لیبرال ترین رهبران ساسی این کشور دنبال می شود.
نزدیکی رهبران پاکستان با گروه های افراطی به خصوص با شاخه های دیوبندی سبب شد تا، بریلوی ها، شیعیان و دیگر اقليت های مذهبی این کشور به شدت تضعيف گردد كه اين خود اختلافات مذهبی را میان گروه های دینی این کشور چه در شکل مناظرات و گفتمان دینی و چه در شکل مجادله های مسلحانه سبب شده است.
همسويی حکومت پاکستان با افراطی ها در کنار این که منافع این کشور ا در منطقه حفظ کرده سبب ایجاد گروهک های مختلف و درگیری های فرقه ای در این کشور نیز شده است.سیاست های افراطگرایانه پاکستان در دهه های مختلف، منافع سرشاری را نيز برای این کشور به دنبال داشته که می توان آن را اینگونه مرحله بندی کرد:
نخست، پس از تاسیس پاکستان تا اواخر دهه ۱۹۷۰:
پس از تاسیس پاكستان سیاست های دینی این کشور توانست قسمت هایی از خاک کشمیر را ضمیمه پاکستان نماید و ارتش قوی هندوستان را به چالش گرفته و نگذارد منابع آبی و منابع انرژی این کشور به عنوان عامل فشار به دست هندوستان قرار گیرد. پاکستان با هوشیارى تمام جنگ هند- پاکستان را که منشاء اقتصادی داشت به جنگ ایدئولوژیک تغيیر داده و از نیروهای افراطی به عنوان عساکر نیابتی در تامین منافع خود که بهای کمتر داشت استفاده نمود.
دور دوم، از اشغال روسیه تا ختم جنگ سرد:
در این مرحله پاکستان با همکاری گروه های افراطی در همسویی با کشورهای غربی و ضد شوروی به کمک احزاب مجاهدین افغانستان شتافت و تلاش کرد تا با استفاده از این فرصت روابط سیاسی خود را با کشور های غربی و اسلامی (خاورمیانه و عرب ها) در برابر هندوستان محکم ساخته و در راستای تقویت خود تلاش کرد.
پاکستان پس از اشغال افغانستان و انقلاب ایران سعی کرد تا تمامى کمک هایی که برای مجاهدین افغانستان از سوی بلاک مخالف شوروی صورت می گرفت از طریق این کشور برای مجاهدین تقسیم گردد. این تصمیم پاکستان این فرصت را فراهم ساخت تا از چهار حصه سه حصه کمک ها را روی ارتش و زیربناهای خود به مصرف برساند و بقیه را صرف گروه های وابسته به خود کند. کمک های کشورهای ضد شوروی تاثیر مستقیم روی اقتصاد و مدرنیزه شدن ارتش این کشور گذاشت.
همکاری پاکستان با کشورهای عربی و گروه های افراطی دو نتیجه بارز به دنبال داشت: یک رشد و توسعه افراطیت که ناشی از سرازیر شدن ایدیولوژی های رادیکال سلفی- وهابی عرب ها در منطقه بود. دو دیگر؛ کشانیده شدن جنگ نیابتی ایران و سعودیها با تشکیل گروههای طرفدار این کشور ها به منطقه است. دولت پاکستان به خاطر رضایت سعودی و جذب کمک های این کشور و داشتن موقف برتر در میان کشورهای اسلامی به تجهیز گروههای افراطی برخواسته و به حمایت مدارس دینی دیوبند در مقابل شیعه ها پرداخت که این موقف گیری پاکستان آتش جنگ های فرقه ای و مذهبی را در این کشور شعله ور ساخت.
مرحله سوم بعد از ختم جنگ سرد تا حادثه ۱۱ سپتمبر:
پس از خروج شوروی از افغانستان، پاکستان با دنبال کردن سیاست عمق استراتیژیک خود در این کشور ادامه داد. سیاست عمق استراتیژیک که پس از بقدرت رسیدن جنرال ضیاءالحق تدوين گرديده بود در دو بعد طرح ريزى شد. ضیاءالحق به خاطر مجادله با هندوستان تلاش کرد کشور افغانستان را تا ساحل آمودریا به عقب جبهه نظامى برای کشور پاکستان تبدیل کند که در صورت حمله هندوستان و شکست اردوی این کشور، ارتش پاکستان با عقب نشینی به خاک افغانستان بتواند به انسجام ارتش پرداخته و ضد حمله را از این منطقه علیه هندوستان انجام دهند. دیگر این که با اشغال افغانستان و بسیج نیروی بشری را از کشمیر تا آمو دریا در مقابل هندوستان تشکیل دهد تا از اين طریق بتواند از لحاظ بشری توازن نسبی را با هندوستان به وجود بياورد. این سیاست پس از جنگ سرد نیز ادامه یافت اما با روی کار آمدن حکومت برهان الدین ربانی تطبیق این سیاست غیرعملی به نظر رسيد بناءاً پاكستان تلاش كرد تا به حمایت گروه های وابسته بخود، مانند: حزب اسلامی حکمتیار و حزب اسلامی خالص و ساير گروه هاى نزدیک به این کشور، حكومت مجاهدين را تضعيف كند.
ضعف گروه های وابسته به پاکستان در راستای سقوط حکومت مرکزی و طولانی شدن جنگ و بلند رفتن هزینه های آن این کشور را واداشت تا در تبانی به عربستان سعودی؛ انگلستان و امریکا گروه افراطی جدیدی به نام طالبان به وجود آورد تا بتواند از این طریق هم به سیاست "عمق استراتیژیک" خود دست یابد و هم هزینه های جنگ را به دوش حامیان تازه به میدان آمده افکند.کشورهای انگلستان و امریکا به خاطر دسترستی و كنترول منابع نفتی آسیایی میانه، پاکستان به خاطر عملی کردن سیاست " عمق استراتیژیک" در مقابل هندوستان و سعودی به خاطر جلوگیری از نفوذ ایران در منطقه با هم یکجا به ایجاد طالبان و حمایت از آن پرداختند. اما؛ تطبیق حدود اسلامی، ممانعت خروج زنان از خانه های شان بدون محارم، منع آموزش و فعالیت های اجتماعی خانم ها، نقض حقوق انسانی، نقض حقوق دیپلوماتیک، هجوم بردن به دفاتر سازمان ملل و دربند کشیدن کارمندان این سازمان سبب شد تا امریکا تحت فشار نهادهاى حقوق بشرى، طالبان را به رسیمت نشناسد و کشورهای غربی نيز به این پدیده به دیده شک بنگرند.
پس از آن که رهبر القاعد اسامه بن لادن از سودان به منطقه وزیرستان و خوست افغانستان آمد رابطه القاعده با همکاری حقانی با طالبان محکم شد. این دو گروه افراطی در کنار هم در مقابل مخالفین خود به مجادله پرداختند. القاعده طالبان را که از دنیای بیرونى خبری نداشتند با تئوری "جهاد جهانی" آشنا ساخت که این طرح جهاد جهانی طلبان را بیشتراز پیش در مقابل غرب قرار داد؛ اما حکومت پاکستان چه در زمان نخست وزیری بی نظیر بوتو (مادر طالبان) و چه هم زمان نخست وزیری نواز شریف پی هم تلاش می کردند تا کشورهای غربی، امارت اسلامی طالبان را به رسمیت شناخته و برای این رژیم مشروعیت کسب کنند.
برغم تلاش های پاکستان؛ القاعده متحد اصلی طالبان، حملات دهشت افکنانه ای را در سال ۱۹۹۹ در مقابل سفارتخانه های امریکا در کنیا و تانزانیا، حمله ۲۰۰۰ بر ناو جنگی امریکا در بندر عدن و حملات ۱۱ سپتمبر ۲۰۰۱ بر برج های دوگانه، تمام خواب های پاکستان را به کابوس مبدل ساخت. غرب تصمیم گرفت تا دامن نیروهای طالب و القاعده را که سربازان نیابتی پاکستان بودند از میان بردارد که طبیعتا این تصمیم غرب پاکستان را در دو راهی قرار داد. یا پاکستانی ها دست از همکاری طالبان می کشیدند و یا به همکاری این گروه پرداخته علیه امریکا می ایستادند که گزینه دوم بهای سنگین برای پاکستان داشت؛ که این گزینه پاکستان را به "عصر حجر" می کشانید.
اما حکومت پاکستان پس از ۲۰۰۱ با سیاست های دوگانه هم توانست دل امریکا را به دست آورد و از کمک های این کشور مستفید شود و هم عساکر نیابتی را خود را بگونه ای حفظ کرده و از طریق آنها باجگیری کند.
پس از ۲۰۰۱ تاکنون:
پس از آماج قرار گرفتن برج های دوگانه امریکا از سوی القاعده (متحد استراتیژیک طالبان) امریکای ها جهت تسلیم دادن رهبر القاعده و اعضاء آن، با طالبان به چانه زنی پرداختند اما طالبان بنا به روابط نزدیکی که القاعده با رهبرى طالبان داشت حاضر نشدند اسامه را واگذار امریکا کنند. امریکا با توسل بر ماده ۵۱ منشور سازمان ملل متحد که مبین دفاع مشروع شخصی کشورها و قطعنامه های ۱۳۶۸ و ۱۳۷۳ سال ۲۰۰۱ که حق طبیعی دفاع از خود به طور مجزا یا با همکاری سایر کشورها را برای امریکا به رسمیت شناخته بود در ۷ اکتوبر ۲۰۰۱ به افغانستان حمله کرد. ایالات متحده پیش از آغاز حمله به افغانستان برای کشور پاکستان دو گزینه را پیشنهاد کرد. یا این که در تبانی با نیروهای حافظ صلح، با القاعده و طالبان برزمند و یا به عصر حجر برخواهند گشت. هرچند دولت پاکستان در امر مبارزه با طالبان همسویی با نیروهای ائتلاف نشان داد اما از حمایت های پوشیده شورشیان طالب و گروه های افراطی نیز دست نکشیده و زمینه های عقبگرد گروه های افراطی شکست خورده در جنگ افغانستان را به ایالت قبایل آزاد "فتا" فراهم ساخت و ارتش پاکستان به خاطر تکوین بستر منافع این کشور دوباره به حامیت و تقویت این گروه ها پرداخت که این رویکرد ارتش پاکستان تاثیر منفی مقطعی روی روابط این کشور با کشورهای غربی داشته است.
اگر از منظر پاکستان به این رابطه نگریسته شود گذشته روابط تنش آلود افغانستان و پاکستان به سال ۱۹۴۷ (تاسیس پاکستان) بر می گردد. کشور افغانستان از همان آغاز ایجاد پاکستان چالش های متعددی را که برخواسته از اندیشه های قبیله گرایانه حکومت وقت بود فرا راه کشور پاکستان قرار داد.
دولت افغانستان برای پیگیری حقوق پشتون های آن طرف مرز با ایجاد کشور پاکستان مخالفت کرد و به رسمیت شناختن این کشور را مشروط به الحاق و یا خودمختاری سرحد آزاد، وزیرستان و بلوچستان به افغانستان ساخت. این گونه سیاست های قبیله گرایانه پیهم از سوی رژیم های مختلف در افغانستان طرح شد است. حتا در این اواخر -که مشکلات مرزهای عرفی میان بیشتر کشورهای دنیا قضیه یی حل شده - آقای کرزی به خاطر انکار این مرز مانع نوشتن "مرز دیورند" در مکاتیب رسمی دولت افغانستان شد.
این گونه موقف گیریهای سیاسی گروه های ملیت گرا و قبیله ای در افغانستان سبب شد تا روابط میان این دو کشور با خصومت و بی باوری شکل گیرد. از جانب دیگر نزدیکی افغانستان با هندوستان که دشمن دیرینه پاکستان است نیز این کشور را نسبت به سیاست های افغانستان بی باور می سازد.
افزون بر داعیه قبیله ای افغانستان جدای بنگلادش از پاکستان در سال ۱۹۷۱ نگرانی های پاکستان را پیرامون ایالت ها و دیگر گروه های قومی که خواستار جدای از پاکستان هستند تشدید کرده و دلواپسی های پاکستان را نسبت موقف گیری های دولت افغانستان بر انگیخته و این کشور را واداشته تا پی حکومت وابسته به خود را در افغانستان روی کار سازد.

علاوه بر مباحث سیاسی- امنیتی بحث دیگری که پاکستان را وا می دارد تا مانع شکل گیری دولت قوی در افغانستان شود، بحث اقتصادی است. افغانستان در کنار این که بازار خوبی برای امتعه ی پاکستان است معبر استراتیژیکی میان جنوب و شمال آسیا می باشد که این موقعیت افغانستان سبب شده تا پاکستانی این دهلیز اقتصادی را به سادگی از دست ندهد.
بناءاً تضادهای سیاسی و سود اقتصادی سبب شده تا پاکستانی ها منافع خود را در بی ثباتی افغانستان دنبال کنند و مانع شکل گیری هرگونه حکومت ملی و با ثبات در این کشور شوند. چون در صورت شکل گیری کشوری مستقل ونيرومند مبتنی بر ایده های نسیونالیسم "قومی"، تمامیت ارضی پاکستان را به چالش کشیده و منافع اقتصادی این کشور را تهدید خواهند کرد.
محمدخالد- ترکیه
ارسالی به خبرگزاری جمهور

نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *


حمید
تحقیق خیلی زیبا و مستدل،
پربازدیدترین